eitaa logo
"کنجِ حرم"
264 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
شرط شهید شدن، شهید بودن است😔
"کنجِ حرم"
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند 🌱✨ رفقا نمازامون سرد نشه 🙂💔 سرنمازاتون ماروهم از دعای خیرتون بی نصیب نکنید 🙏
گول‌دنیا‌روخوردیم‌‌از‌اون‌روزی‌که‌برای ‌راحتی‌‌کارای‌خودمون‌وارد‌فضای‌مجازی‌ شدیم غافل‌ازاینکه‌‌‌دامی‌بو‌د‌برای‌انداختن‌ما‌توی ‌گناه!!🚶‍♂🚶‍♂
چشم حتما 🙂🌿 زمانش نوعش؟
•🌾• استاد‌پناهیان‌میگھ↓ اگہ‌یہ‌روزۍ‌دیدی‌همہ‌چیز‌جوربود بایدبزنۍتوسرخودت ! اخھ‌خدا‌دقیقا‌بعضۍ‌وقتا‌ تورو‌با‌چیزایۍ‌امتحان‌‌میکنہ‌ڪہ‌روش‌ حساسۍ . .! چون‌بزرگ‌شدنت‌تو‌همــینہ!✋🏽🙂 . .(:
🍃🌸 رفیق! حواست‌ بہ‌ جوونیت‌ باشه، نکنہ‌ پات‌ بلغزه قرار‌ه‌ با‌‌ این‌‌ پاھا‌‌ تو‌ گردان‌ صاحب‌الزمان‌‌ باشۍ! 🌸
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻 در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥 هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻 شرایط تبادلات: 1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻 2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻 3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻 جذب بستگی به بنر داره💯 +100جذب هم داشتم💣 برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥 https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛ اگر شرایط رو داشتید، پی وی در خدمتتونم✋🏻 💫@Makh8807💫
☄چالش داریم☄ 🌊نوعش:راندی🌊 ☄ظرفیت:۱۱نفر ☄ 🌊زمان: سه شنبه ۵ بعدازظهر 🌊 ☄جایزه:به برنده توی پیوی گفته میشه ☄ 🌊https://eitaa.com/mmaahhyyaa🌊 ☄آیدی برا اسم دادن ☄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❪🌿‌͜͡🖇❫ اللّٰہُمَ‌احفظ‌قائدنـا‌الامام‌الخامنھ‌اۍ..♥️! 📽|‌⇦! 💛|⇦ ! 😎|⇦
دوستان به عشق حاج‌ قاسم امروز و فردا پروفایل همه این عکس باشه 🙂 ببینم چیکار میکنید . هم خودتون انجام بدید هم به بقیه بگید
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... از جام بلند شدم و به طرف در رفتم . هنوز دستم به دستگیره نرسیده بود که سمیه گفت : + مروا کجا؟ - پیش آق داداشت . + آخه با این وضعیت؟ نگاهی به خودم انداختم . چند دقیقه طول کشید تا مشکلش رو پیدا کردم . محکم کوبیدم به پیشونیم . سمیه خندون، روسری و چادر رو برداشت و جلوم قرار گرفت . روسری رو با دقت روی سرم انداخت و با چند تا گیره محکمش کرد و مدل داد . بعد از اتمام کارش ، چادر رو ، روی سرم انداخت و به طرف آینه قدی هلم داد ... با دیدن خودم کُپ کردم . حجاب به قدری روی صورتم نشسته بود که از نگاه کردن به خودم سیر نمی شدم . بالاخره با صدای سمیه از آینه دل کندم و به طرفش برگشتم . +مگه خوشگل ندیدی ؟ نخودی خندیدم و گفتم : - خیلی تغییر کردما ! + آره . خوشگل تر شدی . بدو بریم که سهراب الان صداش در میاد . لبخندی زدم و گفتم: - بریم . دوباره نگاهی به خودم انداختم و با سمیه هم قدم شدم و از اتاق بیرون اومدیم . سهراب، پشت به ما، درحال حرف زدن با تلفن بود . × باشه باشه حواسم هست . نه خیالت راحت ... بالاخره باید بفهمیم خودشه یا نه ... آخه کِی دیدی بندو به آب بدم؟ گفتم که جوری ازش میپرسم که بو نبره ... باشه باشه . من باید برم . فعلا یاعلی . قطع کردن تلفن و برگشتنش به طرف ما همانا و زل زدنش به ما هم همانا . × ش ... ش ... ما ... از کی ... اینجا ... یید ؟ با پوزخند گفتم : - از همون موقعی که به یه بدبختی شک کرده بودید و قرار بود از زیر زبونش بکشید که چی شده ... ادامه دارد ...