"کنجِ حرم"
عاشقان وقت نماز است اذان میگویند 🌱✨
رفقا نمازامون سرد نشه 🙂💔
سرنمازاتون ماروهم از دعای خیرتون بی نصیب نکنید 🙏
گولدنیاروخوردیمازاونروزیکهبرای
راحتیکارایخودمونواردفضایمجازی
شدیم
غافلازاینکهدامیبودبرایانداختنماتوی
گناه!!🚶♂🚶♂
#قولخودمون
#تباهیات
•🌾•
استادپناهیانمیگھ↓
اگہیہروزۍدیدیهمہچیزجوربود
بایدبزنۍتوسرخودت !
اخھخدادقیقابعضۍوقتا
توروباچیزایۍامتحانمیکنہڪہروش
حساسۍ . .!
چونبزرگشدنتتوهمــینہ!✋🏽🙂
#صرفاجھتاطلاع . .(:
🍃🌸
رفیق!
حواست بہ جوونیت باشه،
نکنہ پات بلغزه
قراره با این پاھا
تو گردان صاحبالزمان باشۍ!
#شهید_حمید_سیاهکالی🌸
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس✓
ممنون از صبوری شما عزیزان🙏🏻
در تایم تبادلات نه کانالی تایید میشه نه رد💥
هدف تبادل پیشرفت کانال هاست👊🏻
شرایط تبادلات:
1⃣کانالتون مذهبی باشه👌🏻
2⃣آمارتون +80 باشه🖐🏻
3⃣ در اینفو تب عضوباشید✌️🏻
جذب بستگی به بنر داره💯
+100جذب هم داشتم💣
برا اطلاع بیشتر از طرز کارم در
اینفوتب عضو شید"سنجاقه"🔥
https://eitaa.com/joinchat/2046886010C514de53f6c
بعد از مطالعه شرایط و طرز کار؛
اگر شرایط رو داشتید،
پی وی در خدمتتونم✋🏻
💫@Makh8807💫
☄چالش داریم☄
🌊نوعش:راندی🌊
☄ظرفیت:۱۱نفر ☄
🌊زمان: سه شنبه ۵ بعدازظهر 🌊
☄جایزه:به برنده توی پیوی گفته میشه ☄
🌊https://eitaa.com/mmaahhyyaa🌊
☄آیدی برا اسم دادن ☄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❪🌿͜͡🖇❫
اللّٰہُمَاحفظقائدنـاالامامالخامنھاۍ..♥️!
📽|⇦#استورے_!
💛|⇦ #ابومهدی_المهندس_!
😎|⇦ #حاج_قاسم
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_شانزدهم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
از جام بلند شدم و به طرف در رفتم .
هنوز دستم به دستگیره نرسیده بود که سمیه گفت :
+ مروا کجا؟
- پیش آق داداشت .
+ آخه با این وضعیت؟
نگاهی به خودم انداختم .
چند دقیقه طول کشید تا مشکلش رو پیدا کردم .
محکم کوبیدم به پیشونیم .
سمیه خندون، روسری و چادر رو برداشت و جلوم قرار گرفت .
روسری رو با دقت روی سرم انداخت و با چند تا گیره محکمش کرد و مدل داد .
بعد از اتمام کارش ، چادر رو ، روی سرم انداخت و به طرف آینه قدی هلم داد ...
با دیدن خودم کُپ کردم .
حجاب به قدری روی صورتم نشسته بود که از نگاه کردن به خودم سیر نمی شدم .
بالاخره با صدای سمیه از آینه دل کندم و به طرفش برگشتم .
+مگه خوشگل ندیدی ؟
نخودی خندیدم و گفتم :
- خیلی تغییر کردما !
+ آره .
خوشگل تر شدی .
بدو بریم که سهراب الان صداش در میاد .
لبخندی زدم و گفتم:
- بریم .
دوباره نگاهی به خودم انداختم و با سمیه هم قدم شدم و از اتاق بیرون اومدیم .
سهراب، پشت به ما، درحال حرف زدن با تلفن بود .
× باشه باشه حواسم هست .
نه خیالت راحت ...
بالاخره باید بفهمیم خودشه یا نه ...
آخه کِی دیدی بندو به آب بدم؟
گفتم که
جوری ازش میپرسم که بو نبره ...
باشه باشه .
من باید برم .
فعلا یاعلی .
قطع کردن تلفن و برگشتنش به طرف ما همانا و زل زدنش به ما هم همانا .
× ش ... ش ... ما ... از کی ... اینجا ... یید ؟
با پوزخند گفتم :
- از همون موقعی که به یه بدبختی شک کرده بودید و قرار بود از زیر زبونش بکشید که چی شده ...
ادامه دارد ...