eitaa logo
"کنجِ حرم"
271 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
111 فایل
اِشتیاقے‌ڪه‌بہ‌دیدارِتودارَد‌دِلِ‌مَن دِلِ‌مَن‌دانَدومَن‌دانَم‌ودِل‌دانَدومَن حرفی سخنی؟! https://harfeto.timefriend.net/16818490554574 #شروطمون @shorotoinsohbata
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸀🌻🖤˼ ❍°مَـن‌فَـدا؎‌ِسَنـگ‌ِ‌قَبـر؎‌ڪِھ‌نَـدار؎‌‌💔 •مـیـخ‌ڪارَش‌وَصل‌ڪَردَن‌بـود •حـِیـف‌مـیـخِ‌دَر،یارِمـَرا اَزمَـن‌گـِرِفت…🥀 🖤
🎧!“••• ‌‌⋆. ‌‌‌‌اَندَرپَس‌خ‌َـنده‌هـٰاۍ‌ِطُ‌بـٰایَدزیست لَبخ‌َـندبِـزَن‌لـٰالہ‌ۍ‌ِدَربـٰاغ‌دَمیـدِه…シ! ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
•اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهُ إِلّا خَيْراً• خدایا ما از او جز خوبی نمی‌دانیم💔!
بر صفحه‌ی روزگار نامش باقی‌ست اندیشه و راه ناتمامش باقی‌ست فرمانده‌ی قدس بود پس تا روزِ آزادیِ قدس انتقامش باقی‌ست
•<🌿☁️>• ۶۲۳۶ پیام خوانده داریم از طرف خداوند متعال که خیلی مهمن‌😔
"کنجِ حرم"
i am ghasem soleymani #اینستاگرام_راعزادارکنیم
دقت کردید؟! دیگه کم آوردن جرعت جنگ ندارن 😏 دارن وارد رسانه میشن 😤 بیایین ماهم بترکونیم 😎😎 تازه کلی هم میترسن 😂 تا یه خبری عکسی چیزی بر علیه شون بدست میاد سریع به هر روشی نابود میکنن 😂 نمیدونن با اینکارا فقط اعتبار خودشون میاد پایین بین یه ملت 😝
برای من 📸 هنر مشاهده کردن است. عکاسی📸 پیدا کردن یک چیز جالب در یک مکان معمولی است… من متوجه شده ام که عکاسی📸 ارتباط کمی با چیزهایی که می بینید دارد، همه چیز مربوط به نحوه دیدن شماست. سلام☺️، بنده عکاس هستم، و با یک دوربین ساده از مکان های مذهبی و همچنین از 🌿طبیعت🌿 عکاسی میکنم، کانالی مهیا کردم که بتونم عکس هایی که میگیرم را در اونجا ارائه دهم و معتقدم یک عکس خوب میتونه یک انسان غمگین را شاد، ناامیدی را امیدوار و سازنده بهترین خاطره تون باشه. ☘️🙏میخوام شمارو دعوت به کانالم نمایم تا هم بیننده عکس های بنده باشید و هم مرا در این مسیر همراهی کنید و عکاسی های خودتون از مناظر زیبا رو برام بفرستید تا در کانال قرار دهم.🙏☘️ 🙂 هر عکسی که در کانال میبینید توسط بنده یا توسط اعضای کانال گرفته شده که با عنوان مشخص شده اند. شــــــــــمــــــــا رؤ دعــــــــؤتـــــــــ مــــــــیــــــــکـــــــنــــــــمــــــــ بـــــــهــــــــ دیــــــــدنــــــــ عــــــــکـــــــســــــــــهــــــــایــــــــیــــــــ از (ع) (س) https://eitaa.com/joinchat/3000762527Cdbd6596f34 بـــــــهــــــــ نــــــــمــــــــایــــــــشــــــــــگـــــــاهــــــــ کـــــــؤچــــــــکـــــــ بـــــــنــــــــدهــــــــ، خؤشــــــــــ آمــــــــدیــــــــد☺️🌺🌺
! ‹ 💙🖇 › 🎙'عروسکِ قشنگِ من‌ قرمز پوشيده تو رختِ‌خوابِ مخملِ آبے خوابيده يِه روز مامان رفته بازار اونو خريده قشنگ‌تر از عروسكَم هيچ‌كَس نديده'🎙 ‌نرگس بابا نِمےخواے بخوابے؟‌ 🤦🏻‍♂️ بسه این شعرو نخون دیگه! 😑 اون عروسکتَم بذار کنار بخواب 😘 فردا اولین روزِ مدرسته 😍 باید زود بیدار شے 😌 سَرِحال باشے 😌 فردا واسه تو روزِ خیلے مهمیه! 😌😇 سَرِشو پایین انداخت و بےاعتنا خوند: 😒 🎙'يِه روز مامان رفته بازار اونو خريده قشنگ‌تَر از عروسكَم هيچ‌كَس نديده'🎙 ترجیح دادَم چیزے نگم و بِرَم بِخوابَم 🚶🏻‍♂️ فردا صبح وقتے بیدار شدم، دیدم نیم ساعت مونده بِه ۸ و نرگس رو باید برسونَم مدرسه 🤦🏻‍♂️ گفتَم حتما خواب مونده 🤦🏻‍♂️ اما دیدَم لباساشو پوشیده! 👩🏻‍🎓 آماده لَبِ تخت نِشَسته عروسکِش هم تو دستِشه 🧸 ------------------------------ نرگس کنارِ من ایستاده و بِه یِه عالمه دخترے کِه دست تو دستِ مادرشون تو حیاطِ مدرسه وایسادن ،نگاه مےکُنه 👀 گفتم: بابا نِمےتَرسے کِه تنها بشے؟ آخه من دیگه باید بِرَم! از امروز باید برے واسه خودِت دوست پیدا کُنے 👭🏻 دستمو محکم فشار داد و گفت: بابایے؟ گفتَم: جونِ بابایے 😘 گفت: میشه یِه لحظه بشینے کنارَم؟ مامانِ من چِه شکلے بود؟ خوشگل بود؟ گفتَم: مامانِت همه چیزِش عِینِ خودِت بود... خوشگل و مهربون 🙂❤ گفت: اون خوشگل‌تَر بود یا تو؟ گفتَم: خب معلومه! اون خوشگل تر بود. حالا دیگه برو دخترَم؛ من باید بِرَم سَرِ کار 🚶🏻‍♂️ یهو دست گذاشت رو سیبیلام 🙊 یِه لبخندِ قلمبه زد 😄 و با اون برقِ چشماش گفت: بابایے! تو خوشگل‌تَرین مامانِ دنیایے 🤩💛 بعد از اون روز، تو کُلِ این سال‌ها، نذاشتَم نرگس اشکِ منو ببینه 🙂 ----------------------------------------- آخَراۍ مراسم بود. نرگس با لباسِ سفیدِ عروس داشت با مهمونا خداحافظے مےکَرد 👰🏼‍♀️ چقد شبیهِ مادرِش شده بود 🥲 من هَر روز صبح، با بوسه‌هاۍ نرگس از خواب بیدار مےشدَم 🥲💋 حالا دیگه باید مےرفت دنبالِ سرنوشتِ خودِش 🥲 نتونستَم اون صحنه رو تماشا کُنَم 🥲 ترسیدَم بیاد سمتَم؛ جلو مهمونا بغضَم بِتَرکه 😓 رفتَم تو حیاط 🚶🏻‍♂️ بعداز چند دَقیقه، سیگارمو خاموش کَردم تا بِرَم باهاش خداحافظے کُنَم 🚬 دیدَم یهو جِلوم سبز شد! 🙄 گفت: باباۍ اخموۍ من! گریه کَردے؟ 🥲 دیگه نَتونستَم جِلوۍ بغضمو بِگیرَم 😭 همونجا لَبِ باغچه نِشستَم 🧎🏻‍♂️ اومد کنارَم نِشَست 🧎🏼‍♀️🧎🏻‍♂️ با گوشه لِباسِش اشکامو پاک کَرد 🥲 دست گذاشت رو سبیلامو با بغضِ تَرکیده گفت: بابایے! تو هنوزَم خوشگل‌تَرین مامانِ دنیایے 😭❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿💚 و بین تمام نداشته هایم خدا را دارم...🙃☝️
. . فعال‌مجازی‌زیاد‌ داریم‌اما‌اقا‌دنبال‌فعال‌مهدوۍ‌ِ فعال‌مھدوۍ‌باش(: 🙃
📿⌛️ تقسیم بندۍانسان‌ها در روز قیامت♥️🌿 استاد پناهیان🖇🍃
علیکم السلام 😉 شکر خدا .🌿.
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• دستی به سر و صورتم کشیدم و رو به آنالی گفتم : - جاهارو بی زحمت جمع و جور کن تا من برم پایین ببینم این ها چرا اومدن . اصلا قرار نبود اینقدر زود بیان . به سمت در رفتم که با یادآوری چیزی برگشتم : - آها ! راستی لباس مناسب بپوش بیا . و پشت بند حرفم چشمکی زدم و از اتاق خارج شدم . خیلی آروم از پله ها پایین اومدم که کامران با دیدنم استکان چاییش رو پایین گذاشت و گفت : × به به دختر خاله ! رسیدن بخیر . چه عجب چشممون به جمالتون روشن شد . اول صبحی خیلی خشن رفتار کردید ، آتیش تون خاموش شد خداروشکر ؟! بی توجه بهش از کنارش رد شدم و به سمت یخچال رفتم . - اولا سلام . ثانیا رسیدن شما بخیر . ثالثا به شما هیچ ربطی نداره . رابعا ... با پرویی خنده ای کرد و گفت : × چه خبره ! رابعا ، خامسا ، سادسا ... هی پای کسره ، ضمه ، همزه رو وسط میکشی ! پاکت شیر رو از توی یخچال در آوردم . - شما دیشب شمال بودید دیگه ؟! × آره دیگه . - شب تو دریا خوابیدی ؟! با تعجب گفت : × چطور مگه ؟! - که این قدر با نمکی ! پوزخندی زدم و لیوان شیری برای خودم ریختم . به طرفش رفتم و انگشت اشارم رو به سمتش گرفتم وگفتم : - دیگه نبینم بامزه بازی در بیاری . لیوانتم میری میشوری . متکا رو هم جمع می کنی . حله ؟! نگاه معنا داری بهم انداخت که پوزخندی زدم و به سمت تلویزیون رفتم . همین که کنترل رو توی دستم گرفتم و خواستم تلویزیون رو ، روشن کنم در هال محکم باز شد . با دیدن چهره کاوه هین بلندی کشیدم و کنترل رو گوشه ای پرت کردم . به سمتش دویدم . دستام رو ، دو طرف صورتش قرار دادم . - چه بلایی سر خودت آوردی داداش ! این چه قیافه ایه ؟! کامران از توی آشپزخونه با صدای بلندی داد زد : + چی شده مروا ! چرا داد میزنی ؟! با تعجب نگاهم رو به کاوه دوختم که اخم وحشتناکی کرد و بازوم رو گرفت و به عقب هلم داد . ادامه دارد ... • 💛🌻💛🌻💛 •