بهشگفتم
+راضیامشهیدشےولیالاننه..
ٺوهنوزجوونی ..!😄
جوابداد
_لذتیکهعلےاڪبرازشهادٺبرد
حبیبابنمظاهرنبرد ..!
#شهیدمحمدخانے(:
➜| @koocheh_shohada
مقاومت نیوز ✔️
از گذشتهها هم میگذرم ، انتظاری ندارم
کھ کسی در گذشته انقلابی گری خود را
ثابت کرده باشد بیایید ازامروز ما انقلابی
باشیم . بیایید از نظر اخلاقی معیار های
اسلامی را اجرا کنیم.از نظر فداکاری همه
وجود خود را برایِ خُدا و مردم بدانیم و
همه مصالح خود را فدا کنیم . از نظر
زندگی ، همه تعلقات مادی حیات زندگۍ
اشرافی ، اسراف بازی ، تجملات و همه
زرقو برق زندگی را فراموش کنیمو علی
وار زندگی کنیم . بیایید کار کنیم ، شعار
ندهیم ، فداکاری کنیم ، تهمت نزنیم .
عقب ماندگی خود را سرکوفت به دیگران
نزنیم ، به جای آنکھ خود را مؤاخذه کنیم
دیگران را متهم ننمایم . . !
- شهیدآمصطفیٰچمران 🌱'
➜| @koocheh_shohada
چندبار به آقامحمد گفتم ؛
برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین برای طواف .
ولی ایشون هی طفره میرفت!
بعد چند بار که اصرار کردم
ناراحت شد و گفت:
دوتاکفن میخوای ببری پیش بی کفن!💔
[-#شهیدمحمدبلباسی|#شهیدانه🌱]
➜| @koocheh_shohada
شهادت رهایی انسان از حیات مادی و یک تولد نو است. شهادت مانند رهایی پرنده از قفس است.
[#شهیدمصطفیکاظمزاده|#شهیدانه🌱]
➜| @koocheh_shohada
تصویر محل شهادت شهید عماد مغنیه در کفرسوسه دمشق. اثر ترکشهای بمب (روی میله) هنوز باقی مانده است.
➜| @koocheh_shohada
-| إِذَا ضَلَلْتُمْ الطَّرِيقَ فَاتَّبِعُوا الشُّهَدَاءُ...|
راه را کھ گم کردید ؛
#شھدا را دنبال کنید :) 🌱
➜| @koocheh_shohada
مجموعة «نسيم بهـشتي» شـامل خـاطراتي از خـوابهـا و رؤياهـاي
نزديكان و خانوادة شهدا ميباشد.
مُهـرِ عِشـق
شب پنجشنبه بود.دلم شور میزد.
عملیات کربلای چهار نیز شروع شده بود.
آن شب با نگرانی به خواب رفتم.
نیمههای شب در خواب فرد عالمی را دیدم؛
او یک مهر که آیات قرآنی به خط کوفی
روی آن حک شده بود به دست داشت
و بعد روی شانهٔ راست من مهری که
به رنگ سرخ بود زد!دقایقی بعد که
از خواب بیدار شدم ، احساس عجیبی
داشتم.درست در همان شب محمدعلی
به شهادت رسیده بود!
[ مادر شهید محمدعلی سلاجقه ]
#قسمت_اول
مجموعه «نسیم بهشتی» ،
نویسنده زهرا بوزار
.
رفتھ بود تهران درس بخونه ، سال آخر دبیرستان دوستش از یِ کوچه میرفت مدرسه ، علی از یه کوچهی دیگه ..!
به دوستش میگفت : اون کوچه مسیرِ مدرسه دخترونه است من نمیام :))🌱'
| #شهیدصیادشیرازی . #شهیدانه |
➜| @koocheh_shohada
من محمد تقی را از همان دوران خردسالی و دوران مدرسه می شناختم و بعدها باهم در آرماتور بندی پیش هم کار می کردیم. محمدتقی بسیار سخت کوش بود. با این کار سنگین ، پول تو جیبی مدرسه اش را در می آورد تا هزینه ای از دوش خانواده کم کند. سر کار که بودیم در سخت ترین شرایط کاری در هوای سرد و گرم یا با خستگی زیاد هیچگاه نمازش فراموش نمی شد. محمد تقی در برابر پدر و مادر بسیار متواضع و فروتن بود و با نهایت احترام با پدر و مادر برخورد می کرد. حتی در کارهای روزمره ی عادی حتی زمان تماس تلفنی با پدر یا مادرش اگر کسی نمیدانست ، فکر می کرد با فرمانده اش یا یک فرد بسیار مهم کشوری یا لشکری صحبت میکند.
[#شهیدمحمدتقیسالخورده|#شهیدانه🌱]
➜| @koocheh_shohada
با اینکہ سنش کم بود ولی
خیلــے زود محافظِ حاج قاسمِ سلیمانـی شد
جهاد در رکاب حاج قاسم او را بہ لحاظ معنوی در؛عالیترین مرتبہ قرار داد !👌🏻
با اینکہ تازه داماد بود و همسرش انتظارِ
رفتن بہ خانہ یِ بخت را میکشید؛ترجیح داد
بہ جایِ رختِ دامادی،
در کنار حاج قاسم راھِ آسمان را انتخاب کند((:❤️!
[#شهیدوحیدزمانینیا|#شهیدانه🌱]
➜| @koocheh_shohada
مقاومت نیوز ✔️
مجموعة «نسيم بهـشتي» شـامل خـاطراتي از خـوابهـا و رؤياهـاي نزديكان و خانوادة شهدا ميباشد. مُهـرِ
گُمنــام
محمدعلی همیشه به من میگفت:«مادرجان!
دعا کن که همیشه من شهید گمنام باشم.
شهیدی پیش خدا قرب دارد که گمنام باشد»
دعای او مستجاب شد.محمدعلی دوازده سال
مفقودالاثر بود. و بعد از گذشت دوازده سال
مقداری استخوان و پلاک برای ما آوردند.
وقتی به معراج رفتیم ، استخوان ها در یک
پارچه سفیدی پیچیده شده بود ، و حقیقتا
من شک داشتم که این استخوان ها مربوط
به پسر من باشد! همان شب در عالم خواب
دیدم پیکر مطهر محمدعلی را برایمان آوردند
که در پارچه سبزی پیچیده شده بود. از خواب
بیدار شدم ، یقین حاصل کردم این پیکر فرزندم
بوده است.
[ مادر شهید محمدعلی سلاجقه ]
#قسمت_دوم
مجموعه «نسیم بهشتی» ،
نویسنده زهرا بوزار
🚨وام ۱۵۰،۰۰۰،۰۰۰ تومانی از بسیج سازندگی
باسود ۴درصد و پرداخت تا ۷ سال
جزئیات و ثبتنام روی لینک پایین بزنید👇
🌐vambasijesazandegi_ir
🌐vambasijesazandegi_ir
این وام وام بانکی نیست👆
چند روزي بود كه به شهر آمده بود اما آرام و قرار نداشت، غم فراق ميدان جنگ بيقرارش كرده بود.هميشه اين چنين بود؛ آن گاه كه عازم جبهه ميشد، سايه اندوه از چهرهاش محو ميشد،گونه هايش گل ميانداخت و آن زمان بود كه ميتوانستي شادي را، شادي حقيقي را آشكارا در چهرهاش ببيني. در دفتر خاطراتش نوشته بود:«متأسفانه امروز مجبور شدم، پوتينهاي جبهه را واكس بزنم و خاك جبهه را از روي اين پوتينها پاك كنم، كه اين برايم فوق العاده دردناك است»!
[#علیتجلایی|#شهیدانه🌱]
➜| @koocheh_shohada