eitaa logo
محبت خدا
308 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تیتر بزرگ روزنامه Arab News چاپ ریاض عربستان: حوثی ها در حمله به انبار نفت جده به "ستون فقرات اقتصاد جهانی" ضربه زدند. پ.ن: یمن قدرت برتر میدان و تصمیم گیرنده نهایی است. @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
–نه دخترخالم میاد. شما زحمت نکشید. ــ چرا به ایشون گفتید؟ مارو قابل نمی دونید؟ ــ این حرفها چیه؟ آخه شما حالتون خوب نیست، ریحانه‌ام خوابه اذیت میشه. سعیده خودش بهم گفت می خواد بیاد دنبالم. با روشن شدن صفحه ی گوشی‌ام گفتم: – سعیده آمد ، دیگه با اجازتون من برم. ✨✨✨ مادر در حال سبزی پاک کردن بود، با دیدن من پرسید: – چه خبر؟ کنارش نشستم و گفتم: –با نسخه ی شما خیلی بهتر شدن. اونقدر که نطق بابای ریحانه باز شده بود. با تعجب گفت: –چطور؟ انگار منتظر همین سوالش بودم که سیر تا پیاز را برایش بگویم. حتی زنگ زدن های گاه و بیگاه آرش را هم از قلم نینداختم. حرف هایم غرق فکرش کرده بود. در سکوت آخرین برگ های جعفری را از ساقه جدا می کرد. پرسیدم: –واسه آش فرداس؟ مادر جوابی نداد، انگار اصلا نشنید. نمی دانم چرا انقدربه فکررفته بود. سرم رابه بازویش تکیه دادم و گفتم: –مامان جان، اون فقط نظرش رو گفت. بالاخره هر کس هر جور که فکر میکنه زندکی میکنه دیگه. سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: – تا تو لباس هاتو عوض کنی پاک کردن سبزیهام تموم میشه. بیا بشورو خردشون کن. ــ کاش خرد شده می گرفتید. ــ رفتم بگیرم نداشت. روزای تعطیل که اصلا سبزی پیدا نمیشه، اینم به خاطر فردا آورده بود. پاشو تنبلی نکن. باخودم فکرکردم امروز دستگاه سبزی خردکن شدم، ظهرسبزی سوپ، حالا هم سبزی آش باید خردکنم. ــ چشم مامانم. فقط اگه آرش دوباره زنگ زد جواب بدم؟ لبخندی زدو گفت: – جواب بده ببین حرف حسابش چیه؟ ــ آخه شاید بگه بیا بریم بیرون حرف بزنیم. ــ حالا فعلا تلفنی صحبت بکن باهاش ببین چی میگه. لباسهایم را عوض کردم و گوشی‌ام را از سایلنت در آوردم و همراه خودم به آشپزخانه بردم. موقع خرد کردن سبزیها دوباره گوشی‌ام زنگ خورد. گردنم را چرخاندم تا ببینم کیه هم زمان چاقو به دستم اصابت کرد. با گفتن آخ...مادر هراسان به سمتم امد وپرسید: – بریدی؟ دستم رازیرشیر آب گرفتم و گفتم: – بد جور...احساس می کردم قلبم روی یک تاب نشسته و زنگ تلفن هم دستی است که هلش می دهد وهرلحظه محکم تر...مادر نگاه گذرایی به صفحه‌ی گوشی انداخت و لبخندمحوی زدوگفت: – تو برو یه کم زرد چوبه بریز روش ببندش، من خودم بقیه‌اش رو خرد می کنم. در حال بستن انگشتم بودم که صدای پیام گوشی‌ام باعث شدنیمه رهایش کنم. با دیدن اسمش، با خودم گفتم حتما دلخورشده وپیام داده. ولی وقتی بازش کردم، دیدم نوشته: – همین صدای بوق خوردن گوشیتم آرومم می کنه. درد انگشتم کلا یادم رفت و برای چند دقیقه بی حرکت فقط به پیامش نگاه می کردم. نوشتم: – موقعیتش نبود که جواب بدم. فوری جواب داد: – الان می تونید صحبت کنید؟ نوشتم: – اگه کوتاه باشه، بله. به ثانیه نکشید که گوشی‌ام زنگ خورد، از این همه سرعت جا خوردم. زل زده بودم به اسمش، که روی گوشی‌ام افتاده بود. انگارتمام وجودم شده بود قلب و می تپید. _الوو... آنقدر ذوق زده سلام کرد که یک لحظه خنده ام گرفت، ولی خودم را کنترل کردم و آرام جواب دادم. با همان ذوق گفت: –اگه بدونید چقدر نذرو نیاز کردم تا گوشیتون رو جواب بدید. با حرفش در دلم قند آب شد. – امرتون؟ احساس کردم تمام ذوقش کور شد، چون سکوتی کردو گفت: –فقط ازتون می خوام یه جلسه با هم حرف بزنیم. من با خانوادم صحبت کردم، اگه سختتونه بیرون دوتایی حرف بزنیم، اجازه بدید برای آشنایی بیاییم خدمتتون تا... حرفش را بریدم: –وقتی خودمون به نتیجه نرسیدیم چه کاریه خانواده هارو تو زحمت بندازیم؟ نفسش را محکم بیرون دادوگفت: –خب پس چیکار کنیم؟ شما بگید. بی معطلی گفتم: – صبر. اونم بی معطلی پرسید: – تاکی؟ ــ من باید فکر کنم. ــ یعنی حتی واسه با هم حرف زدنم باید فکر کنید؟ ــ خب تقریبا می تونم حدس بزنم چی می خواهید بگید. بعد ازچند لحظه سکوت گفتم: آقا آرش. با ذوق گفت: –جانم این جانم گفتنش برای یک لحظه تکلم را از من گرفت...برای این که لرزش صدایم لو نرود مجبور شدم سکوت کنم. ــ چی می خواستید بگید؟ گوشی را از دهانم فاصله دادم و نفس عمیقی کشیدم. – لطفا در مورد من دیگه با کسی حرف نزنید. کار درستی نبود با آقای معصومی در مورد من حرف زدید. من به یک شرط دوباره باهاتون حرف میزنم، که هر چی جوابم بود شما همون رو قبول کنید و دیگه از دیگران کمک نگیرید. جوابی نداد، وقتی سکوتش را دیدم ادامه دادم: –می تونید فکر کنید بعدا جواب بدید. ــ آخه اگه من با آقاکمیل حرف نزده بودم که شما الان جوابم رو نمی دادید. من خوشبختتون می کنم، شما نگران چی هستید؟ _نگران این که خوشبختی از نظر شما اون چیزی نباشه که ... حرفم را برید و گفت: –باشه، هر چی شما بگید، من راضیتون می کنم. هر کاری که لازمه و شما صلاح می دونید انجام میدیم. ــ حتی اگه به ضررتون باشه؟ ✍ .. @mohabbatkhoda
ــ شما هیچ وقت به ضرر کسی راضی نمیشید. باتعریف هایی که آقاکمیل از شما کرد، فهمیدم شما برای من از سرم هم زیادید، ولی... سکوت کوتاهی کردو آرامتر ادامه داد: – بر من منت بگذارید بانو... انگار ذوقش دوباره برگشته بود. مکثی کردم و گفتم: – آقا آرش لطفا قبل از هر صحبتی خوب فکراتونو بکنید، لطفا برای یک روز هم که شده احساستون رو بزارید کنار با منطق به این موضوع فکر کنید. اگه شما بخواهید با کسی مثل من زندگی کنید ممکنه براتون سخت باشه ها، البته منظورم برای شما با این تفکر ممکنه سخت باشه. همینطور این سختی برای منم هست، حتی برای خانواده هامونم ممکنه سخت باشه. لطفا تا وقتی قرار بزاریم واسه حرف زدن همه ی جوانب رو بسنجید. بااجازتون من دیگه باید قطع کنم... ــ خیالتون راحت باشه. من فکرام رو کردم. ــ فعلا خداحافظ. ــ به خانواده سلام برسونید. خداحافظ. گوشی را روی تختم انداختم. نمی دانستم باید چکار کنم. هنوز خوب آرش را نمی شناختم، نمی دانستم خانواده‌اش چه تفکری دارند. هر چه فکر کردم به این نتیجه رسیدم که تنها راه، آشنایی بیشتروشناخت بیشتره. می دانستم ما هیچ وجه مشترکی باهم نداشتیم، ولی حرفهای کمیل هم فکرم را مشغول کرده بود. آنقدر برای زندگی آینده‌ام در ذهنم برنامه داشتم، ولی نمی دانم چرا وقتی آرش را در کنارم تصور می کنم رسیدن به آنها را سخت و دست نیافتنی می بینم. نمی دانستم قبول کردن آرش درست است یا رد کردنش... نیت کردم هفته ی بعد سه روز روزه بگیرم تا خدا راهی را جلوی پایم قراردهد. روز سیزده بدر، خانواده‌ی خاله به خانه‌ی ما آمدند. پدر سعیده مرد آرام و کم حرفی بود، برای کشیدن سیگارش گاهی بیرون می‌رفت و برمی گشت. چون می دانست مادرم به دود سیگار چقدر حساس است. سرش را با تلویزیون نگاه کردن گرم می کرد. سعیده یک خواهرو برادر کوچکتر از خودش داشت، که مدام سر به سر هم می گذاشتند و مارا می خنداندند. بعد از ناهار، همه با هم کمک کردیم ظرف ها را شستیم و جمع و جور کردیم. پدر سعیده به اتاق رفت، تا چرتی بزند. اسرا پیشنهاد داد اسم فامیل بازی کنیم. دوگروه تشکیل دادیم خانواده ماو خاله. مسعود برادر سعیده هم داور شد. بازی را از حروف های سخت شروع کردیم. اولین حروف را مسعود "ژ" انتخاب کرد. مادر دستش فرز بود و ما زودتر تمام کردیم. وقتی داور چیزهایی راکه آنها نوشته بودند را خواند، همه از خنده روده بر شدیم. مثلا: اشیا را نوشته بودند، ژاکت مصنوعی...اسرا گفت: – خاله جان ژاکت خودش شیء حساب میشه دیگه... خاله با خنده گفت: –مصنوعیش واسه محکم کاریه خاله یااسم حیوان را نوشته بودند ژانگولر...اسرا همانطور که از خنده روی پایش میزد گفت: –خاااله...این که حیوان نیست، اداهای شعبده بازا یا اونا که میرن رو طناب رو میگن. خاله قری به گردنش دادو گفت: – وا اسرا خانم فکر کردی ما نمیدونیم حیون از "ژ" میشه"ژوژه" اگه درست می نوشتیم که اینقدر نمی خندیدید، ما خودمونو فنا کردیم خاله. اسرا ذوق زده رفت کنار خاله نشست و گفت: –من با گروه خاله اینا، سعیده تو برو با مامان اینا...اینجا بیشتر خوش می گذره... حدود یک ساعتی بازی کردیم که همه اش به خنده گذشت. بعد از آن خاله برایمان کلی از خاطرات بچگی‌اش با مادر تعریف کرد. حرفهای خاله که تمام شد، سعیده سرش را روی شانه ی مادر گذاشت و گفت: –خاله برامون شعر می خونی؟ مادر بوسه ای روی موهای سعیده زدو گفت: – از هر کی می خوای بخونم برو کتابش رو بیار، تو کتابخونس خاله. سعیده رفت و با دیوان شهریار برگشت. مادر کتاب را باز کردو نگاه عمیقی به صفحه ی کتاب انداخت، بعد نفسش را بیرون دادوشروع به خوندن کرد. شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم همه به کاری و من دست شسته از همه کاری همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم. مادر با لبخند نگاهی به جمع انداخت. همه تو حال و هوای خودشان بودند. کتاب را بست و بلند شد و گفت: – بچه ها برم براتون میوه بیارم. آقا یوسف هم از خواب بیدار شد و گفت: – چایی داریم؟ مادر از آشپز خانه گفت: – الان دم می کنم. ✍ ... @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح تون منور به نور الهی 🌺🌺
*سلام_امام_زمانم🌸🤚🏻* *دلم دوباره ببین ڪه شده پریشانت* *عزیز فاطمه ای جــان مـن به قـربانت* *بــرای روز ظهـــورت ، بـــرای آمـدنت* *چقدرمانده ڪه ڪامل شوند یارانت؟* @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ *حوادث بسیارمهم قبل از ظهور که این روزها شاهد آنیم بخوانید ومنتشر نمائید* 🇮🇷 🇾🇪 ♦️متن سخنان بسیار مهم *سيد حسن العماد،* دبیرکل جنبش تنظیم مستقبل العداله 👌آنهایی که از روایات ظهور و برنامه امام زمان اطلاع ندارند، نمی فهمند چرا عربستان، اسراییل، انگلیس و امریکا دارند حمله می کنند به یمن. 👌باید برگردیم به کتاب های دینیمان. متاسفانه و متاسفانه، دشمن بیشتر از ما کتاب های دینی، روایی مهدوی و علائم و مقدمات ظهور را می خواند. دشمن کتاب های ما را بررسی کرده و فهمیده امام زمان ظهور نمی کند جز این که مقدماتش اماده شود! 👌مقدمه اش چیست؟ پرچم خراسانی، پرچم یمانی... شما ایرانیان، اگر دقت کنید همین هایی که عامل حمله به یمن هستند، حامی هشت سال جنگ علیه شما بودند، با همین پول ها و موشک ها و سلاح ها که به ما حمله می کنند به شما حمله کردند ، چرا؟ چون آن روز نمی خواستند ایران آزاد بشود، مستقل بشود و پرچم خراسانی بایستد. 👌ولی شکست خوردند، ایران مستقل شد و امروز نگران استقلال یمن هستند که حلقه یمنی ظهور تکمیل نشود! اینها یمن را نابود می کنند چون دشمنی دارند با خود امام زمان عج! با خود ظهور، با خود دولت عدالت امام زمان دشمنی دارند! 👌امروز ما یمنی ها چشممان باز شده و بیدار شده ایم؛ به برکت جمهوری اسلامی، به برکت امام خمینی، به برکت سیدعلی خامنه ای و به برکت شهدای قبل و بعد از انقلاب شما! 👌آن انفجار نور رسید به یمن. آمریکا و عربستان کور خوانده اند که یمن برگردد به سابق! اینها امروز علیه یمن در جنگ هستند چون اگر یمن مستقل بشود، دو بال ظهور تکمیل شده و ظهور امام زمان محقق می شود. اینها می دانند و دارند روی این نقشه کار می کنند. 👌حالا شما برگردید به صحبتهای محمد بن سلمان که مدتی پیش در مصاحبه ای گفت ما نمیگذاریم ایران در منطقه گسترش یابد چون ایران به دنبال زمینه سازی ظهور امام زمان است. دقت کنید علنا دارد می گویند مشکلشان ظهور است، که بعد از آن بود که سید حسن نصر الله در سخنرانی پاسخش را این طور داد که چه تو، چه بزرگتر از تو، چه اربابان تو، نمیتوانند و نخواهند توانست جلو ظهور امام زمان را بگیرند. 👌امروز جنگ با یمن، جنگ با امام زمان و برنامه امام زمان و زمینه سازان ظهور امام زمان است. اینها می دانند امام زمان مقدمات دارد و با جلوگیری از مقدمات ظهور، جلو ظهور را میگیرند. 👌فدای امام زمان بشوم که هنوز ظهور نکرده اینطور از او میترسند، اگر خود حضرت بیاید چه کار می کنند!؟ امروز یک امتحان بزرگ است برای منتظرین امام زمان، چون فقط آنها هستند که از مسئولیت مهم خود اطلاع دارند. چون میدانند یمن مقدمه ظهور است. لذا دفاع و کمک به یمن یعنی کمک به ظهور امام زمان. 👌دشمن دارد کار می کند، برادران و خواهران عزیز اگر ما بخوابیم، دشمن خواب نیست ، ۲۴ ساعته کار می کند. ما چه کار کرده ایم؟ فقط بحث عاطفی مسئله یمن را نگیرید؛ مسئله یمن، هر منتظر امام زمان است. 👌امام خامنه ای فرمود همانا باطل رفتنی است. نابودی آل سعود قطعی است، اما شرط دارد. اگر مومنین خوب کار کنند، اگر ما فقط نگاه کنیم و دست روی دست بگذاریم اتفاقی نمی افتد و دشمن همچنان ادامه می دهد. روایت داریم که ظهور با دستان ما محقق می شود. پس باید تلاش کنیم، در هر عرصه که ممکن است. 👌حتی اگر همین جوان ها سعی کنند در فضای مجازی مظلومیت یمن را به گوش جهانیان برسانند، بدون شک به ظهور کمک کرده اند. اگر از این امتحان موفق بیرون بیاییم، ظهور زودتر محقق می شود. 👌برادران و خواهران ایرانی، خوشا به حال شما که صاحب آماده کردن مقدمه اول ظهور یعنی خراسانی هستید و همچنین خوشا به حال شما که کمک کننده به مقدمه دوم یعنی یمانی هستید. خوشا به حالتان! امروز در یمن با افکار امام خمینی چه معجزاتی انجام می دهند. با چه؟ با بعضی از کتاب های امام خمینی، با بعضی کتاب های سیدعلی خامنه ای.. «این سخنان مهم در سومین همایش "مجاهدان در غربت" در دامغان برگزار شد» 👌منتظران، آماده باشید اکنون مجاهدین یمنی در حال جنگی بسیار خونبار و نفس گیر برای آزاد سازی مهمترین دژ دشمن در مارب هستند تا میتوانید دعا کنید واز کمکهای همه جانبه در حمایت از یمن و مقدمه سازی در امر ظهور غافل نمانید 👌به امید ظهور منجی و... : 🚩 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺تعریف تفکر و اهمیت آن 👉🤔 😊 تفکر قوه ای است در انسان ، ناشی از عقل داشتن. انسان چون موجود عاقلی است ، موجود متفکری است و قدرت دارد در مسائل تفکر کند . به واسطه تفکر ، 👉 (تفکر استدلالی ، تفکر استنتاجی و عقلی ، تفکر تجربی) تا حدودی برایش مقدور است که حقایق را کشف کند . انسان جاهل به دنیا می آید و وظیفه دارد عالم شود با فکر کردن ، با درس خواندن ... آیا اسلام یا هر نیروی دیگری می تواند بگوید بشر حق تفکر ندارد ؟ نه این لازمه ی بشریت است. اسلام نه تنها آزادی تفکر داده بلکه تفکر یکی از واجبات است و یکی از عبادات در اسلام تفکر است . 😊 حتما شنیده اید : تفکر ساعه خیر من عباده سنه 👉 تفکر ساعه خیر من عباده ستین سنه👉 تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه👉 یک ساعت تفکر از یک سال عبادت بهتر است.🤔😊 یک ساعت تفکر از شصت سال عبادت بهتر است .🤔😊 یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بهتر است.🤔😊 دلیل این تفاوت را بسیاری از علما اینجور گفته اند : به واسطه اینکه نوع و موضوع تفکر ها فرق می کند 👉👌 یک تفکر است که انسان را به اندازه یک سال جلو می برد، یک تفکر است که انسان را هفتاد سال جلو می برد و ... 🌺🌺🌺🌺 @mohabbatkhoda