eitaa logo
محبت خدا
307 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
❤🪴رزق تربیت تربیت نیز نوعی رزقِ معنویِ الهی است و خانواده های متدینی که فرزندانشان را به خداوند واگذار می کنند، خداوند آنها را از این لحاظ هم تأمین می فرماید. خداوندِ هدایتگر در آیه ۵۶ سوره قصص خطاب به حبیبش رسول گرامی اسلام می فرماید: انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء؛ یعنی امر هدایت به دست خداست و حتی تو (که انسان کامل و معصوم) هستی نمی توانی هر کس را که دوست داری [ بدون توفیق و خواست الهی] هدایت کنی. از این روست که انبیایی مانند حضرت نوح علیه السلام، حریف تربیت کردن فرزندشان نشدند؛ زیرا او نمی خواست وعده الهی را باور کند و هدایت شود و فکر می کرد با پناه بردن به کوه به جای خدا، می تواند از عذاب الهی رهایی یابد! درست است که پدر و مادر باید نسبت به مسائلِ تربیتیِ فرزندان حساس باشند اما به راستی نقش والدین در تربیت فرزندان چند درصد است؟ گاهی والدین این درصد را به غلط بالا می پندارند و وقتی تأثیری را که مورد انتظارشان بوده نمی بینند، تعجب می کنند. گاهی هم تربیت را خلاصه در باید و نباید گفتن و تشویق و تنبیه نمودن می بینند و از معیارهای خیلی مهم تری مانند لقمه حلال غافلند. لقمه ای که اگر حرام باشد به فرموده ی روایات، آثار سوء آن در نسل های بعدی هم ظاهر می گردد! کسب الحرام یبین فی الذریة پس تربیت فرزندان را هم باید به خدا واگذار کرد و از او یاری خواست. حتماً اصطلاح دیم را شنیده اید. گاهی کشاورزان زراعت را به صورت دیمی انجام می دهند. یعنی بذر را می پاشند و آن را رها می کنند تا توسط باران آبیاری شود و به ثمر بنشیند و معروف است که محصولات دیمی مرغوب تر و مقاوم تر از محصولات گلخانه ای است. 🌳__________ مطهره وافی یزدی
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما دوست دارید سن تون بالا رفت چند تا نوه دور و برتون باشه؟؟؟ 😄😍 ❤️پدر همسر صبور، مهربون @motaharevafi77
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ◾️اسماء، همسر جعفر طیّار نقل می‌کند که : در لحظه‌های پایانی عمر حضرت زهرا علیها السلام ... دیدم آن حضرت دستها را به سوی آسمان برآورده، چنین دعا می‌کند: «اِلهی وَ سَیِّدی اَسْئَلُکَ بِالذَّیِنَ اصْطَفَیْتَهُمْ وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فی مُفارَقَتِی اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شیعَتِی وَ شیعَةِ ذُرِّیَتِی» 🤲 «پروردگارا! بزرگوارا! به حق پیامبرانی که آنها را برگزیدی و به گریه‌های حسن و حسین در فراق من، از تو می‌خواهم گناهکاران از شیعیان من و شیعیان فرزندان من را ببخشائی...» 📚 الموسوعة الکبری ج۱۵ ص۱۱۷. 📚 (مشابه در عوالم العلوم ج ۱۱ ص ۸۹۱). 🍃🍃🍃🍃🍃 🏴 امام صادق علیه السلام فرمودند: تا میتوانید به حضرت زهرا سلام الله علیها توسل بجوئید؛ به اسم او استغاثه کنید و مولای خود فاطمه را صدا بزنید تا حاجت های شما برطرف شود و به خواسته هایتان برسید. 📚 الأسرار الفاطمية ، ص ۳۸ و چه حاجتی والاتر از ظهور یگانه منجی عالم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
⚡️بهترین وقت برای توبه و بازگشت: جوانی👉 چون هنوز خود_عالی او قوی است و هم معصیت و گناه خیلی در او ریشه ندوانده و گناه عادت نشده👌 وقتی که جوان هستی، مثل یک آدم قوی و نیرومندی هستی که می خواهد یک نهال بکند؛ به سرعت می کنی می اندازی دور. 💪 اما وقتی که پیر شدی، مثل یک آدم سست قوه ای هستی که می خواهد یک درخت قوی را با دست خودش بکند، هر چه زور می زند درخت از ریشه در نمی آید.✔️ https://eitaa.com/mohabbatkhoda
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸خلع سلاح🔸 اسرائیل هی جنایت می‌کند و هی خلع سلاح‌تر می‌شود. از دستش گرفته می‌شود. هرچه که او جنایت کند، لباس‌های برهان، لباس‌های حقی که بر خودش پوشیده، هی این لباس‌ها کنار می‌رود، این پوشش‌ها کنار می‌رود و ظاهر می‌شود. https://eitaa.com/mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎬: عصر جمعه علی باچشمهایی قرمز وپف کرده به خانه امد,تا درهال راباز کرد بچه ها به سمتش حمله کردند. حسن وحسین باهم دادمیزدن:بابا حاج قاسم راکشتند... علی خم شد وبچه ها راتوبغلش گرفت وهمه باهم زار زدیم....خونه که نبود ماتم سرا شده بود,نه من ,حتی بچه ها وعلی هم نبود عباس را فراموش کرده بودیم وحالا فقط پرکشیدن سردار دلهامون ,دلمان راعزادارکرده بود. یادم میاد روز,تشیبع سردار,قم قیامت کبری شده بود,جمعیت از هر طرف سرازیر بود ,انگار تمامی نداشت....عشق سردار تودل همه لونه کرده بود,کوچک وبزرگ ,کودک وپیر همه وهمه برسروسینه زنان دنبال ماشین حامل پیکر مقدس سردار راه افتاده بودند,زمین وآسمان,ایران وجهان عزادار شده بود... پیکر سردار که در دیدم قرارگرفت بلند فریاد زدم:کجا سردار؟هنوز زود بود که پربکشی,مگه ندیدی که مهدی زهراس تنهاست,میخواستم پسرهام رابیارم محضرت تا درمکتب پراز نورت درس شجاعت بگیرند....وناخوداگاه همراه جمعیت تکرار میکردم: سردار دلها،خدانگهدار ای ارباٍ ارباً,خدانگهدار ای یار رهبر،خدانگهدار مالک اشتر،خدانگهدار مدافع یاس،خدانگهدار شبیه عباس،خدانگهدار ای فخر کرمان،خدانگهدار ای شیر ایران،خدانگهدار أعجوبه ی قرن،خدانگهدار راهت چو روشن،خدانگهدار ای خارِچشم دشمنان,خدانگهدار شد سوگوار تو جهان،خدانگهدار مدافع حریم زینبی،خدانگهدار ای عاشق مولا علی،خدانگهدار منتقم تو، یوسف زهراس سرباز مهدی،خدانگهدار . وقتی به خودم امدم که زینب وزهرا دراستانه ی بیهوش شدن بودند اخه این درد زیادی بزرگ بود حتی,برای این بچه ها که تمام امیدشان به نفس حق سردار بود.... دارد... 🖊به قلم......ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
🎬: زندگی سخت وتلخ وگزنده شده بود,همه سردرگم بودیم ,یک ماهی از مستقرشدنمان درایران گذشته بود,سردار که به ملکوتیان پیوسته بود وامید ماهم برباد رفته بود ,علی صبح زود به مأموریتی چندروزه رفت,دوباره من بودم وبچه ها که بهانه هایشان شروع شده بود ,نزدیک اذان ظهر خوابم برد دوباره کابوس گریه ی عباس را دیدم اما اینبار ,عباس ،من راصدانمیزد,مدام میگفت عمووو ومن با یقین قلبی میدانستم که منظورش حاج قاسم است. به سرعت از خواب پریدم,دریک آن تصمیم را گرفتم,باید از اول همین کار رامیکردم. گوشی رابرداشتم وشماره جدید علی راگرفتم,اخه از عراق که به ایران امدیم به ماگفتند که ازسیمکارتهای قبلی استفاده نکنیم ,البته برای امنیت خودمان گفتند. اما عباس شماره من وعلی راحفظ بود,دلم نمیامد سیمکارت را خاموش کنم.پس سیمکارتها را دادیم دست,همرزمان ویابهتربگم همکاران علی درعراق وانها هم قول دادند ,همیشه روی گوشی وروشن باشند که اگر احیانا عباس ,تماس گرفت,متوجه شوند وما سیمکارت جدید ایرانی گرفتیم. هرچه زنگ میخورد ,علی گوشی رابرنمیداشت که بالاخره با اخرین زنگ صدای خسته علی درگوشی پیچید:الو...جانم سلما...چی شده؟ من :علی تا کی مأموریتی؟ علی:صبح که بهت گفتم,احتمالا چهارروز طول میکشه.. من:چهارروز که دیره....علی ....توگفتی ایران برای ما امنه درسته؟ علی:خوب الان هم میگم ,امن امنه...مگه اتفاقی افتاده؟ من:نه ,اجازه دارم یه سفر یک روزه با بچه ها بریم؟ علی:سلما,توکه جایی را نمیشناسی,بزارخودم بیام بعد باهم,هرجا دلت خواست میبرمت.. من:نه نه ...دیر میشه...عباس الان کمک خواسته.. علی:سلما دوباره کابوس دیدی؟بزار خودم بیام باتحکم وخیلی محکم گفتم:علی ....ربطی به کابوس نداره...من باید برم...زود برمیگردم...قول میدم احتیاط کنیم...قول میدم سالم برگردیم...یادت رفته من چه بلاهایی رااز سر گذروندم...وبا ناامیدی گفتم ,علی....جان حاج قاسم اجازه بده... علی انگار که پشت گوشی مستأصل شده بود گفت:سلما,اسم کسی رااوردی که خیلی سنگینه....باشه مراقب باشین,هرجا میخوای بری,برام پیامک کن...هرجا مستقرشدی,ادرسش رابفرست, هروقت برگشتین ,من را باخبرکن,یه شماره هست برات میفرستم مال اقای محمدی ست اگر با مشکلی مواجه شدی بهش زنگ بزن ,هرمشکلی باشه ,رفعش میکنه... بااجازه دادن علی,لبخندی رولبم نشست وگفتم:ممنون,جای خوبی میرم,بی خطره,الان بهت نمیگم اما به مقصدرسیدیم باهات تماس میگیرم. گوشی راقطع کردم,باید بلیط میگرفتم,شماره دفتر اژانسهای هوایی جلوم بود وبا نام خدا شماره راگرفتم... دارد... 🖊به قلم ……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
🎬: باورم نمیشد...انگار کارها خودبه خودوسریع انجام شد,واقعا فکرمیکردم ما دعوت شده بودیم وکسی که مارا دعوت کرده بود همه چیز رابرای رفتنمان مهیا نموده بود. داخل فرودگاه کرمان از هواپیما پیاده شدیم,من وحسن وحسین,زینب وزهرا,حسن وحسین لباسهای مدافعین حرم راپوشیده بودند وزینب وزهرا هم با چادرهای عربیشان خوشگل وخوردنی شده بودند. یه حس خوب ووصف ناشدنی داشتم,چهره ی تک تک بچه هام نشان میداد اوناهم تواین حس سهیم هستند. تاکسی به مقصد گلزار شهدا گرفتیم,میدونستم که ایرانیا عصرپنج شنبه به مزاراموات وشهداشون سرمیزنن ,اما امروز وسط هفته بود ,پس احتمالا گلزار شهدا خلوت هست...درطول راه چهره ی شهر راکه نگاه میکردم,همه جا نگاه سردار رامیدیدم,هرکوچه وخیابان وخانه ودکانی هرکدام نشانه ای از ارادت به سرداردلهایشان را بر درودیوار اویزان کرده بودند,انگار کرمان,این شهر پهلوان پرور تنها یک خانه است وان خانه هم خانه(سردار دلها,حاج قاسم)است. بچه ها دیگه مثل همیشه سوال پیچم نمیکردند,حالا میدونستن مقصدمان کجاست ومشخص بود که هرکدام دردنیای بچگی خودشان,حرفهایی راکه دوست داشتند به عمویشان حاج قاسم بزنند,مرور میکردند. وارد قبرستان شدیم,راننده انگار میدونست مقصد ما کجاست,احتمالا این روزها خیلی از مسافرینش درپی بوی یار به این محل مقدس کشیده شده بودند. جلوی گلزار شهدا نگهداشت,از جمعیتی که میدیدم,تعجب کرده بودم...خدای من انگار اینجا امام زاده ای دفن است,از هرسن وسلیقه ای دربین جمعیت میدیدیم,زن ومردوکوچک وبزرگ ,هرتیپ وقیافه,چادری وباحجاب وحتی آزاد وبی حجاب,همه وهمه به عشق سردار اینجا جمع شده بودند. وارد صف طویل,سیل عشاق سرداردلها شدیم. دارد.... 🖊به قلم....ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
🎬: هرچه که صف جلوتر میرفت,زانوهای من شل تر میشد.....تااینکه من وبچه هایم رسیدیم....به مقصداصلیمان رسیدیم,قبل ازاینکه من بر سرمزار سردار زانوبزنم,حسن وحسین خودشان را روی سنگ مزار انداختندوبا زبان عربی وعبارتهای کودکانه با سردار درد دل میکردند,یکی میگفت عمو,داداش عباس رابردند,یکی میگفت عمو چرا نموندی تا پیداش کنی,زهرا محجوبانه چادرش رابرسرکشیده بود وبالای مزار با هق هق گریه میکردوحرف میزد اما نمیدانستم چه میگوید,ناگاه یاد خوابم افتادم وعباس... بچه ها رااز مزار بلند کردم وگفتم:سردار خوب میدونی دل از وطنم نمیکندم...فقط وفقط برای خاطر شما امدم,سردار ,پسرم عباس ازت کمک خواسته...ای علمدار دنیای من,جان علمدارکربلا,نشانی، خبری از عباسم به من بده...سردار پسرانم رانذر وجودت کردم,نذر راهت کردم,نذر مرام ومکتبت کردم,سردار من نه , این بچه ها را ناامید نکن....عباسم....همینجور که گریه وزاری میکردیم,دوتا خانم که از خدام مزار سرداربودند زیربازویمان را گرفتند ومن وبچه ها را روی نیمکتی کنار مزار نشاندند. شربتی برایمان اوردند. یک ارامشی تمام وجودم را گرفته بود ,بچه هاهم ارام شده بودند ,انگار اینجا مامن ارامش وسکینه است... طوری برنامه ریزی کرده بودم که شب برگردم,چون به علی,قول دادم,سریع برگردم,بلیط برگشتمان,برای ساعت یک شب بود,الان هم نزدیک غروب,نمیدانستم کجا برویم که درهمین حین اقایی امد به طرفمان... دارد... 🖊به قلم…ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 https://eitaa.com/mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا