#تنهامسیری_ام
#حدیث
🌸حضرت زهرا سلاماللهعلیها:
🍃هركه
عبادتهاى خالصانه اش را
نزد خداوند بفرستد،
خـداوند بهترين مصلحت ها را
بر او فرو فرستد...🍃
📚مجموعه ورّام، ج۲، ص۱۰۸
@mohabbatkhoda
9802210-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-06-18k.mp3
9.62M
🔉 #گناه_چیست؟ توبه چگونه است؟ (۶)
📅 جلسه ششم | ۹۸/۰۲/۲۱
تهران، مسجد امام صادق(ع)
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
🔘قدم اول برای متقاعدشدن به ترک گناه چیست؟
🔘اول باید بپذیری «با برنامه زندگی کنی»
🔻 #گناه_و_توبه (ج۶) - ۱
🔸یک انسان را چگونه میشود متقاعد کرد به اینکه گناه نکند؟ انسان در مسیر متقاعدشدن به ترک گناه، چه مراحلی را باید طی کند؟
🔸قدم اول برای متقاعدکردن انسانها به ترک گناه، این است که افراد را اهل برنامهریزی، تدبیر، دقت در رفتار و «منظم» بار بیاورید.
🔸در دوران دبستان (۷ تا ۱۴سالگی) اول باید این را برای بچهها جابیندازید که «ما برای اینکه بتوانیم زندگی خودمان را اداره کنیم باید برنامهریزی و نظم داشته باشیم» باید جا بیندازید که زندگی تصادفاً اداره نمیشود و برای رسیدن به هر منفعتی نیاز به تدبیر و تلاش منظم داریم.
🔸کسی که اهلِ «با برنامه زندگی کردن» نشده است و همیشه موجودی منفعل بوده و مدام او را-با تشویق و تنبیه و تهدید- به انجام کارها وادارش کردهاند، چنین انسانی نمیتواند دیندار خوبی باشد.
🔸تا وقتی این برای کسی جا نیفتاده باشد که «بدون برنامه و تدبیر، نمیشود زندگی کرد» شما اگر خدا را هم برایش جابیندازید، اثری ندارد؛ او نمیتواند خدا را اطاعت کند، لذا کمکم زیرآبِ خدا را میزند؛ چون برایش زور دارد که به او دستور بدهند.
🔸کسی که با برنامه و منظم زندگی نمیکند، وقتی میبیند یک کسی میخواهد او را منظم کند، قبول نمیکند. آدم بیبرنامه و منفعل، حاضر نیست ضابطهمند بشود؛ حالا چه خدا این ضابطه را از او بخواهد چه غیر خدا!
👤علیرضا پناهیان
🚩مسجد امامصادق(ع)- ۹۸.۲.۲۱
محبت خدا
🔴ادامه از بالا👆 گفتن 1ماه دیگه گفتم ای بابا چقد زیادددد نه 2 هفته دیگه که راهیان نور هم هستیم و حسا
#روز_سیزدهم
#توکل_به_خدا
#قسمت_چهارم
سلام عزیزان
خب از آقا محمد عزیز میخوایم که ادامه داستان رو بفرمائید.
خواهش میکنم سیدجان با اجازه 👇
آقا بعد از اینکه جواب بله رو دادن، من دیگه وقت نکردم سراغ بگیرم تا 5 فرودین 91 و با داداشم و زنداداشم رفتیم اصفهان برا آزمایش خون و کارای مرتبط باهاش
واقعا بد بود اون مدل آزمایش دادن و شاید یکی از بدترین خاطرات زندگیم همونه که مجبور میکردن 4 تا آقا باهم برن داخل اتاق و جلوی چشم مامور و...
منم هرکاری کردن، گفتم نخیر این قدر بی حیا نشدم که اینجوری تست اعتیاد بدم و شأن خودمو زیر سوال ببرم و باید همه برن بیرون و به روش اسلامی و... 😡
اون بنده خدا هم گفت آقا هیچ راهی نیست و...
منم زدم بیرون، گفتم اصلا زن نمیخوام
والاااا
این دیگه چه مدله تو مملکت اسلامی
پدر دختر خانوم رفتن صحبت کردن و پذیرفتن که مث بچه آدم و اسلامی باشه و تا این نشد هم من تست ندادم.
والاااااا☺️
خب نریم تو حاشیه
چون خانوم دکتر آزمایشگاه آشنا بود، همون نیم ساعتی که ما اونجا بودیم و داشتیم صحبت و دعوا میکردیم و منتظر تست اعتیاد، اومد و گفت آقا خونشون اوکیه و اهل سیگار و اینها هم که نیستند و حله و...
از اینجا دیگه فقط دنبال نگاه کردن به دختر خانوم بودم، چون دیگه همه سدهای ظاهری برداشته شده بود و هم یجورایی احساس تعلق میکردم.
اما نمیدونم چرا عروس خانوم نمیذاشت ببینمش و همش روشو میپوشند
راستش تو دلم میگفتم نکنه میخواد منو بخاطر اینکه گفتم تا روز عقد نگاه نمیکنم تنبیه کنه 😒
در واقع منظورم تا روز قطعی شدن بله بود که بد گفتم فک کنم و حرفم قابل تفسیر بود، مثل همین ماجرای برجام که کلا هرکی یجور میخونه 😉
بعدا فهمیدم تنبیهم کرده بود که دیگه به کسی نگم از اینکارو کنه(اول زن ذلیل بودم)😞😌
تموم شد و رفتیم خونه
حالم یجوری بود، تو خودم بودم، دیگه کم کم داشتم به آیندهای که قراره بیاد بیشتر از قبل فکر میکردم
الحمدالله قرار شد آخر ماه بیایم برا خرید عقد و بعدشم عقد و...
3روز قبل از عقد پدر خانوم با بابام تماس گرفت که راستی اینجا ما رسم داریم که عموها و دایی ها و بزرگ فامیل برا بله برون میان و شما هم بزرگاتون رو بیارید
لابلای صحبتهاشون از میزان مهریه حرف زدن و خدافظی کردن😡
گفتم بابا، ببخشید ببخشیدا میشه بفرمائید از کی تاحالا مهریه رو بزرگترا مشخص میکنن تو نگاه اسلامی
گفت: ای بابا اینم باز رگ آخوندیش گرفت مارو، خب همه ایران اینجوریه
گفتم شرمنده از نظر اسلام عروس خانوم مهر خودشو تعیین میکنه و با دوماد به تفاهم میرسن و اگه با حاجی چیزی بستین بهتره که 14 سکه ما باشه (با عروس خانوم سر 14 سکه توافق کردیم)
تماس گرفتم با پدرخانوم که حاجیییی، من و صبیه تصمیم گرفتیم 14 تا باشه و همین تصمیم رو هم با اجازه شما اجرا میکنیم، مشکلی که ندارید؟!
گفت بابا جان من جهت احترام بزرگترها دارم دعوت میکنم وگرنه شما همونی که خودتون اوکی کردین رو بذارید(بخدا من عاشق این مردم از بس خوبه)
بنا شد 1روز قبل عقد من و داداش و زنداداشم بریم اصفهان و خرید کنیم.
موقع حرکت کردن واسه خرید و اجازه گرفتن ازشون
گفتم حاجی شرمنده من اینجوری نمیتونم برم
گفت چجوری
گفتم خب من الان میخوام برم لباس عقد و یسری وسایل شخصی واسه دختر خانوم بگیرم، خب ایشون نامحرم هستن و شما دلتون میاد این دم آخری، ما روی لباس نامحرم نظر بدیم 😜
تا اینو گفتم، گفتن خودت که بلدی بسم الله محرم بشید
مادر خانوم برا اولین بار ورود کرد و گفت خب مهریه عقد موقت 5تا سکه 😳
گفتم حاج خانوم داشتیم؟! اجازه بفرمائید به برکت این روز عزیز خود عروس خانوم بگن، ایشونم فرمودن 5شاخه گل رز(منم تو دلم گفتم دمت گرم)
تو پرانتز بگم، بهخدا دلم ریش میزد واسه اینکه فقط یبار بهش نگاه کنم و کسی که عاشق تفکرش بودم رو ببینم.
خطبه محرمیت رو خوندیم و راه افتادیم.
روزی که آزمایش خون اوکی شد شماره خانومم رو از خواهرم گرفتم و ذخیره کردم برا چنین روزی(چیه خب آره تا دیروز دختر خانوم بود، اما الان دیگه خانوممه، عشقمه، وجودمه❤️)
مادر خانوم و خواهرش و داداشش و زن عموش(که واقعا مث مادر مهربونه) با ماشین خودشون بودن
ما هم تو ماشین داداش
من جلو ماشین نشسته بودم
خانومم پشت و زنداداشم هم کنارش
همین بین که داداشم مثلأ میخواست یخمون رو بشکنه (خیلی لوسه☺️)
این پیامک رو به خانومم دادم 👇
«بسم الله الرحمن الرحیم
سلام.... (خصوصیه سانسور شد) 😉
خب اینم آغاز یه زندگی جدید
گر مرد ره عشقی بگو یا علی❤️»
ایشونم جواب داد👇
«سلام ...
بسم الله، یاعلی😉»
این اولین پیام بین ما بود.
سرمو بلند کردم رو به آسمون و گفتم خدایا دمت گرم
✅ #بدون_سانسور
🔴ادامه از بالا👆
رفتیم بازار و عروس خانوم و خواهر خانوم و زن عموش اینقد که روی کم خرج کردن من حساس بودن، خودم نبودم، هرکاری میکردیم، مادر خانوم میگفت نه اول زندگیتونه و خودم براش میخرم و اصلا اجازه نمیداد هزینه اضافی کنم تا جایی که شاکی شدم.
گفتم ای بابا، تو روخدا اذیت نکنید، میخوام واسه همسرم یه خرید کامل کنم و...(خدا این مدل مادر خانوم رو نصیب همه کنه😊)
حالا اینو ول کنید
من بدبخت هرکاری میکردم که بتونم بهش نگاه کنم، خانوم میگفت شرمنده پای حرفت بمون و تا فردا صبر کن
گفتم بابا بذار قبل اینکه بری آرایشگاه ببینمت
گفت شرمنده، مرد و حرفش 😂
دمش گرم تا من باشم این مدل تصمیم نگیرم
گفت اجازه نداری تا بعد عقد به صورتم نگاه کنی😂
حسابی ادبم کرد
اما خب یه شمای کلی از مدل چادر گرفتنشون دیدم، اما صورت رو نه 😭
راستش خودمم روم نمیشد بهش نگاه کنم
خجالت میکشیدم 🙈(از من بعید بود)
داشتیم میرفتیم گفت باشه شب ساعت 11 میام تو حیاط کنار باغچه، چون دلم برات میسوزه، میتونی 5 دقیقه به فرشته ات نگاه کنی(یجوری حرف میزدیم انگار 20 سال بود که همو میشناختیم)
و من فقط تنها دلیل این محبت رو تو این آیه قرآن که میفرماید «ما در میان شما مودت و آرامش قرار دادیم» میدیدم و میگفتم خدایا دمت گرم، داری آیه 2 و 3 طلاق رو به رخم میکشی
خدایا من که از اول تسلیم ارادت بودم
یادش بخیر
اون شب نماز شکر خوندم بخاطر اون همه عشق و محبتی که بین من و فاطمه جانم(خانومم) بود و ای کاش فقط یلحظه، فقط یلحظه برگردم به اون لحظه، چقد دوس دارم دوباره اونطوری خدا رو عبادت کنم
خدایا برگردون اون روز رو😭
شب مهمون اومد نشد که بیاد
صبح ساعت 8 باید میرفت آرایشگاه و تا ساعت 14 هم نمیدیمش، بهش پیام دادم، بی معرفت اول زندگی رسما داری رئیس خونه میشیااا، همین الان به عنوان همسرت دستور میدم که بیای و ببینمت.... (آقا سید گفتند کلمات عاشقانه رو نقطه چین بذارم به خاطر کم سنای کانال)
بالاخره لحظه دیدار رسید
لحظه ای که خدا میفرماد تقوا پیشه کنید، تا من از فضل خودم به شما ببخشم
قبلش به همه گفت که کسی نیاد بیرون میخوام محمد راحت باشه و...
من رو تخت کنار باغچه نشسته بودم
بهار بود گلای قشنگی تو باغچه کاشته بودن
از در اومد بیرون
سرم رو پایین نگه داشتم
اومد نشست کنارم
گفت خب همسرجان(سانسور میکنم کلمات رو) بفرما اینم فرشتهت
خیلی اضطراب داشتم
تا نگاه کردم، اشک اومد تو چشمام😭
با شوق و ذوق نگاه میکردم و میگفتم الحمدالله رب العالمین و اون بیمعرفت فقط بهم میخندید و میگفت 6 ماه خودتو از دیدن من محروم کردی که به نظرم سلب توفیق شدی 😂
راستش نمیدونم، میگن لیلی سیاه بود، میگن علف به دهن بزی شیرینه
اما هرچی بود، من تنها چهره و چشمایی که وقتی بهش نگاه میکنم، بهم آرامش میده صورت فاطمه جانمه💐
خب بچه ها تا همینجا کافیه
چون پسفردا تو مسیر برگشت به تهران، قراره خدا اولین رخنمایی رسمی خودش رو نشون بده و اولین وعده رو عملی، همینجا این قسمت رو تموم میکنم.
(از سیدعزیز تشکر میکنم که اجازه میدن همچنان داستان ما تو کانال ذکر بشه ❤️)
پایان #قسمت_چهارم
✅ #بدون_سانسور
#برنامه_ترک_گناه
ورسیدن به لذت بندگی
قسمت بیست و یکم
🔵🌺✅🔹🔸▫️
#مبارزه_با_هوای_نفس ۸
"اهمیت ولایت"
🔶خیلی از کارا رو میدونیم که هوای نفس هست.
یکی از دوستان میگفت که حاج آقا! اینطور که من بررسی کردم
۹۹ درصد کارام از روی هوای نفسم بوده!😔
🔷گفتم چه عرض کنم. متاسفانه همینطوره. علت مشکلات فردی و اجتماعی هم دقیقا همینه.
🏳 چرا جامعه ی مهدوی در زمان ظهور حضرت، یه جامعه فوق العاده پیشرفته و پر از آرامش هست؟
"چون توی اون جامعه، افراد بلدن چطور با هوای نفسشون بجنگن."
✔️🌀
انسان ها میدونن که تمام بدبختی هاشون به خاطر "گوش کردن به هوای نفسشون" بوده.
🔴تا زمانی که ما به این رشد نرسیم، نمیتونیم به جامعه ی مهدوی نزدیک بشیم.
➖خب حالا اون جایی که نمیتونیم تشخیص بدیم که آیا این کار، هوای نفسه یا عقل چیکار کنیم؟!
✔️اینجا خداوند متعال لطف کرده و "ولایت" رو قرار داده.
✅ ولایت به ما کمک میکنه تا هوای نفس رو در هر کاری متوجه بشیم.
🌳 برای همین در اسلام به هیچ چیزی به اندازه ی ولایت اهمیت داده نشده.
✅ خداوند با دستوراتش که از طریق ولایت به ما میرسه، به ما کمک میکنه که "هوای نفسمون رو بهتر بشناسیم و باهاش مبارزه کنیم".
🔵 ولایت شامل ولایت الله و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام و در زمان ما شامل ولایت فقیه میشه.
🌱🔸🌿▫️🔹🌳
🌺 محبت خدا
@mohabbatkhoda
#تنهامسیری_ام
#صحیفه_سجادیه
🍀 خدایا پناه میبریم به تو از اینکه آرزوهایمان را دور و دراز کنیم🍀
✨خداوندا پناه میبریم به تو
🔻از کشیدن آرزوها
🔻از دور و دراز کردن آرزوها
🔻از طول اَمل
✨خدایا پناه میبریم به تو
🔻از خواستن های غیرواقعی
🔻از آرزوهای شبیه سازی شده
🔻نیازهای دروغین و پنداری
✨خدایا پناه میبریم به تو
🔻از آرزوهای که ریشه در واقعیت ندارند
🔻خواستن های به دور از تعقل بر اساس غرور و فریب
🔻از آرزوهای بازدارنده
✨پناه میبریم به تو
🔻از امیدهای بدون عمل حتی اگر واقعی باشند
🔻آرزویی که درازتر از ظرفیت عمرمان باشد
🔻آرزویی که زنجیر میکند دلمان را به دنیا
💠و آنگاه که اجل رشته آن را پاره میکند جز حسرت دست نیافتن،
چیزی باقی نمی ماند.
🍃خدایا در پناه خودت یاریم کن
تا پل آرزوهایم را در سراب نسازم
🍃یاریم کن که نیاز حقیقی ام را بشناسم و بیش از آن از زندگی بهره ای آرزو نکنم
🍃یاریم کن تا زنجیرهای آرزو زمین گیرم نکنند و از حرکت بازم ندارند.
@mohabbatkhoda