#اربعین
هر سال در چنین روزهایی شاهد محتواهای سخیف و دروغ زیادی بودیم. مثل:
🔺صیغه های ایرانی در عراق
🔺صیغه های عراقی در مشهد
🔺توهین فلان راننده به زائر
🔺توهین فلان زائر به میزبان
🔺نشان دادن عکس از مناطق محروم
🔺تقاضای مناطق محروم از زائران
🔺عکس صورت حساب زائران در عراق
🔺عکس توهین تاجر عراقی به پول ایران
و صد ها چرت و پرت دیگه...
⛔️ اما امسال که این وضع پیش اومده و اکثرا نمیتونن برن عراق و کربلا، از سه روز پیش شروع کردند و دارن این کلیپ ها را منتشر میکنند:
🔺دعوت فلان مامور امنیتی مشکوک از زائران برای رفتن به عراق
🔺افشاگری از فلان طرح قلابی دولت برای جبران کسر بودجه از محل منابع زائران اربعین‼️
🔺کلیپ تعریف عشق حسینی و داستان زائری که دو دستش داد که به کربلا برود.
🔺کلیپ بغض فلان امام جماعت کربلا از غربت امام حسین و کربلا و تحریک مردم که بیایید و امام را تنها نگذارید.
و صد ها پیام از این دست...
✔️ جالب تر اینه که امشب یکی از شبکه های معاند داشت از ثواب زیارت امام حسین در اربعین سخن میگفت😐😳
و از اون باحال تر، ادمین هایی هستند که تا پارسال ما را متهم به عرب پرستی میکردند اما امسال اصرار دارند که کرونا دروغ قرن هست و وضع عراق از لحاظ کرونا خیلی هم بد نیست و به قرمز و بحران نرسیده‼️
حتی باید عکس پیاده روی اربعین و جمله لبیک یا حسینِ پروفایل و وضعیت بر و بچه های ادمین بعضی کانال های اصلاح طلب و ملی گرا را به عنوان جوک سال انتخاب کرد!
خدا به صورت اورژانسی بهشون شفا عنایت کنه!
ما را چی فرض کردند؟!
👈 نمیرین یه وقت از این همه تناقض
کیه که ندونه اصلا اربعین و امام حسین و مناطق محروم و کمک و کرونا و ... برای اونا بهانه ای است برای به جان هم انداختن مسلمانان و کشورها!
#کور_خواندند
#اتحاد_مسلمانان
#لطفا_نشر_حداکثری
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #ببینید | کارشناس شبکه ماهوارهای ولایت:
🔸 برای بچههاتون به جای تبلت و موبایل، برادر و خواهر هدیه بدید.../جنبش مردمی حلالزادهها
#هدیه_طراز
#جمعیت_مؤلفه_قدرت
#فرزندآوری
@mohabbatkhoda
#سبک های_منسوخ
#سعد و #نحسی_ایام
تمام کتبی را که شیعه و سنی در تاریخ پیغمبر صلی الله علیه وآله نوشته اند مطالعه می کنیم ببینیم آیا پیغمبر اکرم در روش و متد خودش یکی از چیزهایی که از آن استفاده می کرد مسئله #سعد و#نحس_ایام بود یا نه ؟
مثلا آیا می گفت مثلا امروز دوشنبه است برای مسافرت خوب نیست یا امروز سیزده عیدنوروز است ، هر کس بیرون نرود گردنش می شکند آن هم از سیزده جا نه یک جا ؟!
آیا چنین حرفهایی هست ؟
در سیره علی علیه السلام چطور ؟
در سیره ائمه چطور ؟
🤔
⭕️ما هرگز نمی بینیم که پیغمبر صلی الله علیه و آله یا ائمه اطهار خودشان در عمل از این حرف ها یک ذره استفاده کرده باشند ، بلکه عکسش را می بینیم . ✔️
در نهج البلاغه هست که علیرغم گفته ی منجم و متخصص شناخت سعد و نحس ایام که می گفت امروز روز نحسی هست و اگر به جنگ بروید شکست می خورید .. علی علیه السلام فرمود : هر کسی تو را تصدیق کند پیغمبر را تکذیب کرده ..
علی السلام به جنگ خوارج رفت و در هیچ جنگی به اندازه این جنگ فاتح نشد .
و نمونه های دیگر...
🌀از مجموع روایاتی که از اهل بیت اطهار رسیده این مطلب استنباط می شود که این امور یا اساسا اثر ندارد و یا اگر اثر دارد #توکل_به_خدا و #توکل به پیغمبر صلی الله علیه وآله و اهل بیت علیهم السلام اثر اینها را می برد .👌✅
✳️ بنابراین یک #مسلمان ، #شیعه_واقعی ، در عمل به این امور #اعتنا_نمی کند ؛
مثلا می خواهد کاری انجام دهد ، مثلا مسافرت می خواهد برود .. #صدقه بدهد ، به خدا #توکل کند،
به اولیاء #توسل بجوید و به هیچ یک از این امور اعتنا نکند . ✅
🔻از همه بالاتر این است که شما ببینید در تاریخ پیغمبر صلی الله و ائمه اطهار علیهم السلام آیا یک دفعه هم اتفاق افتاده که خود به این مسائل عمل کنند ؟!
🔺سیره یعنی این چیزها .
🌀یک مسلمان نباید #فکر_خودش را با این موهومات خسته کند .
پس توکل به خدا چیست ؟
ما هم دم از توکل می زنیم ، هم دم از توسل و هم از گربه سیاه می ترسیم .😏
آدمی که می گویدتوسل و ولایت ، دیگر نباید این حرفها را بزند .
#فال_بد_زدن
#تطیر🤔
حدیث نبوی هست : اگر فال بد زدی به کار خود ادامه بده 👌
🌀 به #دلت #بد #راه_نده و کار خودت را درست 👌 انجام بده و نتیجه را به خداوند بسپار و به خدا توکل کن.👌
در روایات هست که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله در کمال صراحت فرمود: 《رفع عن امتی الطیر》👉
در امت من تطیر و فال بد وجود ندارد. 👌
خود پیغمبر اکرم اشیاء را به فال نیک می گرفت و هرگز فال بد نمی زد و از فال بد #منع می کرد .
فرمود :
《اذا تطیرت فامض و اذا حسدت فلا تبع》👉بحارالانوار
هر وقت به دلت بد آمد ، با آمدن چیزی دلت چرکین شد و تطیر زدی ، اعتنا نکن ، مخصوصا برو 👌
باز فرمود :
《و لا تعادوا الایام فیعادیکم 》👉بحارالانوار
با ایام و روزگار اعلام دشمنی نکنید که آنگاه دشمن شما می شوند .
امام صادق علیه السلام فرمود : تطیر چیزی است که اگر سخت بگیری بر تو سخت می گیرد ، چون وقتی سخت می گیری خودت هستی که بر خودت سخت می گیری ، و اگر سست بگیری بر تو سست می گیرد ؛ اگر اعتنا نکنی می بینی چیزی نبود است. خیلی جمله عجیبی است. !🤔
سالها و قرن هاست که با درگیر کردن خود به نحسی ایام و این مسائل موجب تحریک اعصاب یکدیگر شدیم ..
چاره اینکه از این نحسی بیرون بیاییم این هست که از این افکار بیرون بیاییم و درست فکر و تعقل کنیم و کار خود را اصلاح کنیم .👌
کتاب عقل و علم _سیره نبوی _استاد مطهری رحمه الله👉
#اسلام_ناب
#تعقل و #تفکر👉
محبت خدا
#سبک های_منسوخ #سعد و #نحسی_ایام تمام کتبی را که شیعه و سنی در تاریخ پیغمبر صلی الله علیه وآله نوش
نمونه از #سیره امام علی علیه السلام در برخورد با #نحوست_ایام ..
در نهج البلاغه هست که وقتی علی علیه السلام تصمیم گرفت برود به جنگ خوارج ، اشعث قیس که آن وقت جزء اصحاب بود با عجله و شتابان آمد : یا امیر المومنین ! خواهش می کنم صبر کنید ، حرکت نکنید ، برای اینکه یکی از خویشاوندان من که منجم است یک حرفی دارد و می خواهد به عرض شما برساند .
فرمود : بگو بیاید . آمد . گفت : یا امیرالمومنین ! من منجمم و متخصص شناختن سعد و نحس ایام .
من در حساب های خودم به اینجا رسیده ام که اگر شما الآن حرکت کنید بروید به جنگ قطعا شکست می خورید ، و شما و اکثریت شما کشته خواهد شد .
فرمود : هر کس که تو را تصدیق کند پیغمبر صلی الله علیه و آله را تکذیب کرده ، این مزخرفات چیست که می گویی ؟!
اصحاب من ! 《سیروا علی اسم الله》بگویید به نام خدا ، به خدا اعتماد و توکل کنید و حرکت کنید بروید .
علی رغم نظر این شخص ، همین الآن حرکت .. کنیم برویم .
و می دانیم که در هیچ جنگی علی علیه السلام به اندازه این جنگ فاتح نشد .✅
@mohabbatkhoda
#قسمت ۱۶
و گفت: »دستش درد نکنه! چه شیرینی خوشمزه ایه! إنشاءالله همیشه دلش شاد
باشه!« کلام مادر که خبر از عبور آرام غم از دلش میداد، آنچنان خوشحالم کرد
که خنده بر لبانم نشست. با دو انگشت یکی از شیرینیها را برداشته و در دهانم
گذاشتم. حق با مادر بود؛ آنچنان حلاوتی داشت که گویی تا عمق جانم نفوذ کرد.
عبدالله خندید و با لحنی لبریز شیطنت گفت: »این پسره میخواست یه جوری از
خجالت غذاهایی که مامان براش میده دربیاد، ولی بدجوری حالش گرفته شد!
وقتی گفتم ما سنی هستیم، خیلی تعجب کرد. ولی من حسابی ازش تشکر کردم
که ناراحت نشه.« مادر جواب داد: »خوب کاری کردی مادر! دستش درد نکنه!
حالا این شیرینی رو به فال نیک بگیرید!« و در مقابل نگاه منتظر من و عبدالله،
ادامه داد: »دیگه اخمهاتون رو باز کنید. هر چی بود تموم شد. منم حالم خوبه.«
سپس رو به من کرد و گفت: »الهه جان! پاشو سفره رو پهن کن، صبحونه بخوریم!«
انگار حال و هوای خانه به کلی تغییر کرده بود که حس شیرین تعارفی همسایه،
تلخی غم دلمان را شسته و حال خوشی با خودش آورده بود! ظرف کوچکی که نه
خودش چندان شیک بود و نه شیرینیهایش آنچنان مجلسی، اما باید میپذیرفتم
که زندگی به ظاهر سرد و بیروح این مرد شیعه غریبه توانسته بود امروز خانه ما را بار
دیگر زنده کند!
* * *
صبح جمعه پنجم آبان ماه سال 91 در خانه ما و اکثر خانههای بندر، با حال
و هوای عید قربان، شور و نشاط دیگری بر پا بود. از نماز عید بازگشته و هر کسی
مشغول کاری برای برگزاری جشنهای عید بود. عبدالله مقابل آینه روشویی ایستاده
و محاسنش را اصلاح میکرد. من مردد در انتخاب رنگ چادر بندری ام برای رفتن
به خانه مادر بزرگ، بین چوب لباسیهای کمد همچنان میگشتم که قرار بود
ابراهیم و محمد و همسرانشان برای نهار میهمان ما باشند تا بعدازظهر به اتفاق هم
به خانه مادر بزرگ برویم. مادر چند تراول پنجاه هزار تومانی میان صفحات قرآن قرار
داد و رو به پدر خبر داد: »عبدالرحمن! همون قدری که گفتی برای بچهها لای قرآن
@mohabbatkhoda
#قسمت ۱۷
گذاشتم.« پدر همچنانکه تکیه به پشتی، به اخبار جنایات تروریستها در سوریه
توجه کرده و چشم از تلویزیون برنمیداشت، با تکان سر حرف مادر را تأیید کرد
که مادر با نگاهی به ساعت دیواری اتاق، با نگرانی پدر را صدا زد: »عبدالرحمن!
دیر شد! پس چرا حاج رسول گوسفند رو نیاورد؟ باید برسم تا ظهر برای بچهها غذا
درست کنم.« پدر دستی به موهای کوتاهش کشید و گفت: »زنگ زده، تو راهه.«
که پاسخ پدر با صدای زنگ همراه شد و خبر آمدن گوسفند قربانی را داد. پدر هنوز
گوشش به اخبار بود و چارهای جز رفتن نداشت که از جا بلند شد و به حیاط رفت.
عبدالله هم سیم ماشین اصلاح را به سرعت پیچید و به دنبال پدر روانه حیاط شد.
از چند سال پیش که پدر و مادر مشرف به حج تمتع شده بودند، هر سال در عید
قربان، قربانی کردن گوسفند، جزئی جدایی ناپذیر از رسومات این عید در خانه ما
شده بود. از آنجایی که به هیچ عنوان دل دیدن صحنه قربانی را نداشتم، حتی
ِ از پنجره هم نگاهی به حیاط نیانداختم. گوشت گوسفند قربانی شده، در حیاط
تقسیم شد و عبدالله مشغول شستن حیاط بود که حاج رسول بهای گوسفند و
دستمزدش را گرفت و رفت. با رفتن او، من و مادر برای بسته بندی گوشتهای
نذری به حیاط رفتیم. امسال کار سختتر شده بود که بایستی با چادری که به سر
داشتیم، گوشتها را بستهبندی میکردیم که مردی غریبه در طبقه بالای خانهمان
ِ حضور داشت. کله پاچه و دل و جگر و قلوه گوسفند قربانی، سهم خانواده خودمان
برای نهار امروز بود که در چند سینی به یخچال منتقل شد. سهم هر کدام از اقوام
و همسایهها هم در بستهای قرار میگرفت و برچسب میخورد که در حیاط با
صدای کوتاهی باز شد. همهی ما با دیدن آقای عادلی در چهارچوب در تعجب
کردیم که تا آن لحظه خیال میکردیم در طبقه بالا حضور دارد. او هم از منظرهای
که مقابلش بود، جا خورد و دستپاچه سلام و احوالپرسی کرد و عید را تبریک گفت
و از آنجایی که احساس کرد مزاحم کار ماست، خواست به سرعت از کنارمان
عبور کند که سؤال عبدالله او را سر جایش نگه داشت: »آقا مجید! ما فکر کردیم
شما خونه اید، میخواستیم براتون گوشت بیاریم.« لبخندی زد و پاسخ داد: »یکی
@mohabbatkhoda
#قسمت ۱۸
از همکارام دیشب براش مشکلی پیش اومده بود، مجبور شدم شیفت دیشب رو
به جاش بمونم.« که مادر به آرامی خندید و گفت: »ما دیشب سرمون به کارای
عید گرم بود، متوجه نشدیم شما نیومدید.« در جواب مادر تنها لبخندی زد و مادر
با خوش زبانی ادامه داد: »پسرم! امروز نهار بچهها میان اینجا. شما هم که غریبه
نیستید، تشریف بیارید!« به صورتش نگاه نمیکردم اما حجب و حیای عمیقی
را در صدایش احساس میکردم که به آرامی جواب داد: »خیلی ممنونم، شما
لطف دارید! مزاحم نمیشم.« که عبدالله پشت مادر را گرفت و گفت: »چرا تعارف
میکنی؟ امروز جفت داداشای من میان، تو هم مثل داداشمی! بیا دور هم باشیم.«
در پاسخ تعارف صمیمی عبدالله، به آرامی خندید و گفت: »تو رو خدا اینطوری
نگو! خیلی لطف داری! ولی من ...« و عبدالله نگذاشت حرفش را ادامه دهد و با شیطنت گفت: »اتفاقا
ً همینجوری میگم که دیگه نتونی هیچی بگی! اگه کسی تعارف ما بندریها رو رد
َکنه، بهمون بَر میخوره!« در مقابل اصرار زیرکانه عبدالله
تسلیم شد، دست به سینه گذاشت و با لبخندی نجیبانه پاسخ داد: »چشم!
خدمت میرسم!« و مادر تأ کید کرد: »پس برای نهار منتظرتیم پسرم!« که سر به زیر
انداخت و با گفتن »چشم! مزاحم میشم!« خیال مادر را راحت کرد و سپس پدر
را مخاطب قرار داد: »حاج آقا کاری هست کمکتون کنم؟« پدر سری جنباند و
گفت: »نه، کاری نیست.« و او با گفتن »با اجازه!« به سمت ساختمان رفت. سعی
میکردم خودم را مشغول برچسب زدن به بستهها کنم تا نگاهم به نگاهش نیفتد،
هرچند به خوبی احساس میکردم که او هم توجهی به من ندارد.
حوالی ساعت یازده ابراهیم و لعیا و ساجده آمدند و به چند دقیقه نکشید که
محمد و عطیه هم از راه رسیدند. بوی کله پاچه ای که در دیزی در حال پختن
بود، فضای خانه را گرفته و سیخهای دل و جگر و قلوه منتظر کباب شدن بودند.
دیس شیرینی و تُنگ شربت را با سلیقه روی میز چیده و داشتم بشقابها را
پخش میکردم که کسی به در اتاق زد. عبدالله از کنار محمد بلند شد و با گفتن
»آقا مجیده!« به سمت در رفت. چادر قهوهای رنگ مادر را از روی چوب لباسی
برداشتم
@mohabbatkhoda
#سلام_امام_زمانم
صبــحدم
بہ ؏ـشق دیدار خورشید
خورشید
بہ ؏ـشق دیدار صبحی دوباره
و من...
بہ ؏ـشق دیدار شما
چشمهایمان را باز میکنیم
السلامعلیڪیااباصالحالمهدے
🦋صبحت بخیر آقا 🦋
اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ
@mohabbatkhoda
سلام علیکم صبح بخیر🌹🌸
سالروز دفاع مقدس و آغاز هفته بزرگداشت دفاع مقدس رو گرامی میداریم 🙏
امیدوارم یاد وخاطره. مدافعان کشور ،شهدا و رزمندگان سرافراز ایران در قلبهای ما و همه مردم سرزمین مون
ماندگار باشه و
راهشان پر رهرو باد 💞❤️❤️