eitaa logo
محبت خدا
308 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ ✼بیا بیا گل زهرا، توست ✻صفاے از، صفاےمادرتوست ✼بیاکه باتن خونین💔هنوزمنتظراست ✻که تو تنها، دواے مادر توست 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ➖ رهبرعزیز انقلاب:👇 من رزق سال خود و کشور را در فاطمیه از بی بی سلام الله علیها طلب میکنم. 💢 مراقب باشیم با قصه ی کرونا ایام فاطمیه کم رنگ نشود ◾از یکشنبه پروفایل همه ی شبکه های مجازیمون رو مُزین بنام بی بی کنیم ◾ مثل دهه محرم سر درب منازل و روی ماشین هامون پرچم مشکی از حضرت زهرا سلام الله علیها نصب کنیم. ◾روضه های خانگی چند نفره با رعایت نکات بهداشتی برگزار کنیم. ◾ پوشیدن پیراهن مشکی مشهور است که جناب فقط به دلیل *رعایت * به ساحت حضرت مادر علیها سلام توفیق پیدا کرد که در زمره ی اصحاب امام حسین علیه السلام وشهدای کربلا قرار بگیرد انشاالله که مورد شفاعت اهل‌بیت علیهم السلام واقع شویم.... *لطفا هم اکنون نشر دهید* یاعلی
دلا بیا به سرای علی سری بزنیم سری به غمکده درد پروری بزنیم ز کوچه‌های مدینه یکی یکی گذری به خانه‌ای که درش سوخته دری بزنیم خبر رسیده که این روز‌ها علی تنهاست بیا به خانه‌ی بی فاطمه سری بزنیم @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیمه‌ پنهان ماه🌙 ویروس منحوس ماه‌هاست ماه را پشت ابر برده و از انظار عمومی دور کرده اما نیمه‌ پنهان ماه را می‌توان پنجشنبه‌ها در یک اتاق کوچک خودمانی در بیت رهبری رؤیت کرد. ستاد استهلال تلسکوپ نمی‌خواهد؛ ماه را باید به چشم غیرمسلح و بدون تشریفات دید. جعبه‌ جادو اگر چشم بصیرت داشته باشد و دوربین را سمت غیررسمی‌های حضرت ماه بچرخاند و از دیالوگ مردم عادی با او پرده‌برداری کند، باید به شکرانه‌اش نماز عید خواند!  یعنی امام جامعه که روی سجاده‌ سپید ساده‌اش، پشت به قبله رو به خلق می‌نشیند و نافله‌ بعد از فریضه‌اش، چاق‌سلامتی با میهمانان و خوشامدگویی به اهل مجلس می‌شود. غیررسمی یعنی آن آقای سینی ‌به دستی که وسط صحبت‌های آقا، بی‌توجه به کائنات، چای بین میهمانان تقسیم می‌کند. یعنی همان حبه ‌قندی که بین انگشت شست و اشاره، مدتی جا خوش می‌کند و با حرکت دست می‌رود و می‌آید تا حرف‌های مهم و جدی آقا تمام شود و قند در دل قند آب شود. غیررسمی یعنی همان مستندساز سبیل ‌نعل‌اسبی که رودرروی رهبر محاسن ‌سفید به علمای اعلام تیکه می‌اندازد و همه‌ جمع به اتفاق فخر علمای زمان‌شناس، می‌خندند. غیررسمی یعنی رهبر روشنفکری که برخلاف نظر آقایان کفن‌پوش و سجاده ‌به‌دوش، فیلم مارمولک تبریزی را شایسته‌ استقبال می‌داند، نه اعتراض و اینگونه مجوز شوخی با همه‌ اصناف را به کارگردانان سینما و تلویزیون می‌دهد، تا اهل کسوت جنبه‌ خود را بالا ببرند. غیررسمی یعنی صدای ماچ‌های رگباری رهبری بر گونه‌ پیشکسوت هنرمند که چک‌چک فلش دوربین‌ها را همزمان با ضربان قلب بینندگان، به شماره می‌اندازد. غیررسمی یعنی آن آقایی که ساکن وادی محبت ناب است، با شعبده‌ بوسه‌ای، یک‌تیر و سه‌نشان می‌زند؛ هم آرزوی بچگی جوان المپیادی منتقد و جسور را برآورده می‌کند، هم معمای پیچیده‌ نارضایتی او را حل می‌کند و هم موتور انگیزه و امیدش را روشن می‌کند. غیررسمی یعنی یاد ایام کردن حضرت آقا با آن پیرمرد مأخوذ به حیا و زنده کردن خاطره‌ مشترک سال‌های دور وقتی که موقع مصافحه و بغل کردن، نزدیک بود با هم بیفتند! غیررسمی یعنی نگین انگشتری امت اسلامی که خودش انگشترهای پیشکش را بر انگشت پیشکسوت صداپیشه، عوض به در می‌کند تا بگیرد و یکی از آنها فیت انگشت او شود. غیررسمی یعنی دست محبت حضرت آقا که روی شانه‌ هنرمند رادیو می‌نشیند و عکس دسته‌جمعی خانم‌ها و آقایان با آقای دوست‌داشتنی، پنجشنبه‌های بیت را کارت‌پستالی می‌کند.  صد مُلک دل به نیم‌نظر می‌توان خرید و خوبِ خوبان در معامله‌ای که بخوبی جوش نخورده، بی‌تقصیر است. بالای سردر بیت رهبری باید برای رسانه‌های اندرونی و بیرونی بنویسند: «لطفا در معامله‌‌ محبت آقا با مردم دخالت نکنید». سال‌هاست که کانال‌های خبری و بی‌خبری، شناخت آقای زمانه‌شناس را از اوضاع و احوال جامعه، کانالیزه و گل‌وبلبلی نشان می‌دهند، تا همیشه این سوال برای مردم کوچه و بازار بی‌پاسخ بماند که آیا می‌توان با رهبری درددل و از او انتقاد کرد. بله، غیررسمی می‌توان چشم‌ در چشمان پرمحبت آقا دوخت و او را بی‌محبت خطاب کرد و صورت ماه از این کم‌لطفی نه‌تنها مکدر نشود، بلکه از شدت محبت به گوینده‌ منتقد، گل بیندازد. بعضی‌ رجال سیاسی بلندپایه که موقع شنیدن انتقاد، وجنات‌شان داد می‌زند عصبی‌اند و نمی‌توان آنها را با یک من عسل هم خورد، بروند سعه‌ صدر یاد بگیرند. یک جوان جهادی می‌تواند رهبر جامعه را نقد کند که چرا با توصیه‌ و دستور به صاحب‌منصبان برای جوانگرایی در انتصابات فشار نمی‌آورید و پاسخ بشنود که کلید جوانگرایی در انتصابات، جوانگرایی در انتخابات است.  پنجشنبه‌های غیررسمی باید به زیارت آقای شهدا رفت تا معلوم شود سلیمانی‌ها چگونه به آب حیات زنده شدند و بر ما اهل قبور، چرا باید فاتحه خواند. نیمه‌ پنهان ماه را هرکه به چشم دل ببیند، از جزر و مد عشق گریزی ندارد.  روزنامه وطن امروز/ ۶ دی ماه ۹۹ ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۸۹ که به جان من افتاده، به این سادگی های قرار نمیگیرد. با لیوان شربت بالای سرم نشسته و به پای حال زارم به ظاهر گریه که نه، ولی در دلش خون میخورد که سفیدی چشمانش به خونابه غصه نشسته و زیر گوشم نجوا میکرد: »الهه جان! آروم باش! چیزی نشده! هیچ غلطی نمیتونه بکنه! تو رو خدا آروم باش! من اینجام، نترس عزیزم!« به پهلو روی موکت کنار اتاق پذیرایی دراز کشیده و سرم را روی زمین گذاشته بودم و نه اینکه نخواهم به دلداری های مجید اعتنایی کنم که نمیفهمیدم چه میگوید و تنها به انتظار محا کمه سختی که در انتظارمان بود، از همان روی زمین به در خانه چشم دوخته بودم. تخته کمرم از شدت درد خشک شده و کاسه سرم از درد به مرز انفجار رسیده و باز لبهای خشکم به قدر یک ناله توان تکان خوردن نداشت. فقط گوشم به در حیاط بود و به انتظار صدای توقف اتومبیل پدر و خبر آمدنش، همه تن و بدنم از ترس میلرزید و چقدر دلواپس حال دخترم بودم که به خوبی احساس میکردم با دل نازک و قلب نحیفش، اینهمه اضطراب و نگرانی را همپای من تحمل میکند و باز دست خودم نبود که ضربان قلبم هر لحظه تندتر میشد. مجید دست سرد و لرزانم را بین انگشتان گرم و با محبتش گرفته بود تا کمتر از وحشت تنبیه پدر بیتابی کنم و لحظه‌ای پیوند نگاهش را از چشمانم قطع نمیکرد و با آهنگ دلنشین صدایش دلداری ام میداد: »الهه جان! شرمندم! به خدا من خیلی صبوری کردم که کار به اینجا نکشه ولی دیگه نتونستم!« و من در جوابش چه میتوانستم بگویم که حتی نمیتوانستم برخورد پدر را در ذهنم تصور کنم و فقط در دلم آیت‌الکرسی میخواندم تا این شب لبریز ترس و تشویش را به سلامت به صبح برسانیم. تمام بدنم از گرسنگی ضعف میرفت، درد شدیدی بند به بند استخوانهایم را ربوده بود و از شامی که با دنیایی سلیقه تدارک دیده بودم، حالا فقط بوی سوختگی تندی به مشامم میرسید که حالم را بیشتر به هم میزد. مجید مدام التماسم میکرد تا از کف زمین بلند شده و روی کاناپه دراز بکشم و من با بدن سست و سنگینم انگار به زمین چسبیده بودم و نمیتوانستم کوچکترین تکانی به خودم بدهم که صدای کوبیده شدن در @mohabbatkhoda
۳۹۰ حیاط، چهارچوب بدنم را به لرزه انداخت. نفهمیدم چطور خودم را پشت پنجره بالکن رساندم تا ببینم در حیاط چه خبر شده که دیدم برادران نوریه به همراه چند مرد غریبه و پیرمردی که به نظرم پدر نوریه بود، در حیاط جمع شده و با نوریه صحبت میکنند. از همان پشت پرده پیدا بود که نوریه با چه غیظ و غضبی برایشان حرف میزد و مدام به طبقه بالا اشاره میکرد که دوباره پایم لرزید و همانجا ِ روی مبل افتادم. از حضور این همه مرد غریبه و تشنه به خون مجید، در چنین شب پر خوف و خطری به وحشت افتاده و فکرم، پریشان رسیدن کمکی، به هر جایی پر میزد که من و مجید در این خانه تنها بودیم و حتی اگر پدر هم می آمد، دردی از ما دوا نمی کرد و او هم سربازی برای لشگر آنها میشد. مجید از رنگ پریده صورتم فهمید خبری شده که از پنجره نگاهی به حیاط انداخت و مثل اینکه منتظر هجوم برادران نوریه به خانه باشد، با آرامش عمیقی که صورتش را پوشانده بود، برگشت و کنارم روی مبل نشست. نمیدانستم نوریه چه خوابی برایم دیده که هنوز پدر از سر ِ کار برنگشته، اینچنین به خانه ما لشگرکشی کرده که مجید با صدایی گرفته آغاز کرد: »الهه جان! هر اتفاقی افتاد، تو دخالت نکن! تو که حرفی نزدی، من گناهکارم! پس نه از من دفاع کن، نه حرفی بزن! من خودم یه جوری با اینا کنار میام!« چشمان بیحالم را به سمت صورتش حرکت دادم و نگاهش کردم که به رویم خندید و با مهربانی همیشگی‌اش ادامه داد: »من میدونم الان چه حالی داری! میدونم چقدر نگرانی! ولی تو رو خدا فقط به حوریه فکر کن! میدونی که چقدر این استرس برای خودت و این بچه ضرر داره، پس تو رو خدا آروم باش!« و شنیدن همین جملات کوتاه و عاشقانه برایم بس بود تا پای دلم بلرزد و اشکم جاری شود که سرانگشت مجید، بیتاب پا ک کردن جای پای این ناشکیبایی، روی گونه‌ام دست کشید و با لحنی لبریز محبت سفارش کرد: »الهه جان! گریه نکن! امشب هم میگذره، حالا یخورده سخت، یخورده طولانی، ولی بالاخره میگذره!« سپس صورتش به خنده دلگشایی باز شد و با شیطنتی شیرین ادامه داد: »اون روزی که قبول کردی با یه مرد شیعه ازدواج کنی، باید فکر اینجاش هم @mohabbatkhoda
۳۹۱ میکردی!« که چشمانش شبیه لحظات تنگ غروب ساحل، به رنگ غربت در آمد و زیر لب زمزمه کرد: »الهه جان! من قصد کرده بودم نوریه و بابا هر کاری بکنن، تحمل کنم و به خاطر تو و حوریه، نفس نکشم. ولی امشب نوریه یه چیزی گفت که دلم بدجوری سوخت. الهه! تو نمیدونی ما به حرم ائمه مون چه احساسی داریم! نمیدونی این حرمها چقدر برای ما عزیزن الهه! نمیدونی اون سالی که این حرومزاده ها حرم سامرا رو منفجر کردن، ما چه حالی داشتیم و با چه عشقی دوباره این حرم ساخته شد! اونوقت یه دختر وهابی...« و دیگر نتوانست ادامه دهد که صدای توقف اتومبیل پدر، رنگ از صورت من ربود و آنچنان بدنم لرزید که مجید دستم را گرفت و با لحنی مردانه نهیب زد: »آروم باش الهه!« و چطور میتوانستم آرام ً باید ِ باشم که حالا فقط نگاهم به در بود تا کی به ضرب لگد پدر باز شود و ظاهرا ابتدا در دادگاه خانواده نوریه جواب پس میداد که خبری از آمدنش نشد و در عوض صدای داد و بیداد از طبقه پایین بلند شد. تصور اینکه الان به پدر چه میگویند و چه حکمی برایش صادر میکنند، نه تنها در و دیوار قلبم که جریان خون در رگهایم را هم به تپش انداخته بود. هر دو دستم در میان دستان مجید پناه گرفته و گوشم به هیاهوی طبقه پایین بود که صداها بالا گرفته و به درستی متوجه نمیشدم چه میگویند. گاهی صدای پرخاشگریهای تند و زنانه نوریه بلند میشد و گاهی فریاد طلبکاری برادران نوریه در هم میپیچید و یکی دوبار هم صدای لرزان پدر را در آن میان میشنیدم که به مجید فحشهای رکیک میداد و با حالتی درمانده از نوریه و خانواده‌اش عذرخواهی میکرد که بالاخره سر و صداها آرام گرفت و در عوض، صدای خشک و خشن پدر نوریه در خانه پیچید که به نظرم ً با صدای بلند اتمام ِ حجت میکرد تا به خیال خودش به گوش یاغیان مخصوصا طبقه بالا هم برسد: »عبدالرحمن! تو به من تعهد داده بودی که با هیچ شیعه‌ای سر و کار نداشته باشی! اونوقت دامادت شیعه اس؟!!! من رو خر فرض کردی؟!!!« و باز ناله عذرخواهی ذلیلانه پدرم که جگرم را به عنوان دخترش آتش میزد که به چه بهایی اینطور خود را خوار این وهابیهای افراطی میکند و باز این پدر نوریه بود که @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه والنصر اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها بعدد ما احاط به علمک🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا