🔷آزمایش و غربالگری شیعیان در عصر غیبت
🖊امام صادق(علیه السلام)
💢به خدا سوگند شما خالص میشوید، به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا میشوید! به خدا سوگند شما غربال خواهید شد، تا اینکه از شما شیعیان باقی نمیماند جز گروه اندک و بسیار کم.
📚بحارالانوار، ج۵، ص۲۱۶
✅ آخرالزمان واقعا دوران امتحانات سخت و فتنههای بسیاری هست!
🌺ذکر بسیار موثر برای در امان ماندن از فتنهها دعای غریق هست: "یا اللهُ یا رحمنُ یا رحیم، یا مُقَلِبَ القلوب ثَّبِت قلبی علی دینک".
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
💢 @IslamLifeStyles_fars
#نهج_البلاغه
🔴 علل پیدایش فتنه ها ☑️
🔶اگر باطل به حق مخلوط نمی شد ، بر طالبان حق پوشیده نمی ماند ، و اگر حق ، از باطل جدا و خالص ،می گشت ، زبان دشمنان قاطع می گردید .
🔸اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را می گیرند و به هم می آمیزند .
🔸آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره می گردد و تنها (آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند ) نجات خواهند یافت.✅
خطبه/50
🌱🌷🌱🌷🌱
@mohabbatkhoda
🔴ماجرای یک عکس
⏪زوج نخبه ای که در سقوط هواپیمای اوکراین جان دادند:
◾محمد صالحه، کامپیوتر شریف
◾زهرا حسنی سعدی فیزیک شریف
بعد از مراسم عقد به گلزار شهدای کرمان می روند و در آنجا حاج قاسم را میبینند.
محمد آنقدر محجوب بود که اهل عکس و سلفی نبود. به گفته پدرش که همراهشان بوده است، حاج قاسم وقتی می فهمد عروس دختر شهیدی از دوستان سابق اوست از آنها دعوت می کند که با هم عکس یادگاری بگیرند و می گوید مطمئن هستم این عکس عکس خوبی خواهد شد.
سحرگاه روز حادثه، یکی از همکاران سابق محمد (سید محمد مرتضوی) ، خواب میبیند که "مراسم خواستگاری محمد صالحه است و حاج قاسم به عنوان پدرش داره براش خواستگاری میکنه و بهش هدیه میده!"
@mohabbatkhoda
♦️سردار حاجیزاده:بنا به پنهانکاری نداشتیم
فرمانده نیروی هوایی سپاه:
🔹صبح چهارشنبه از حادثه مطلع شدم و حدسم این بود که هواپیمای خود را زدیم
🔹ستاد کل نیروهای مسلح درباره این حادثه، قرنطیه کرده بود (به لحاظ اطلاع رسانی)
🔹صبح جمعه همه مشخص شد.
🔹من در اولین ساعت هایی که مطلع شدم (صبح چهارشنبه) به مقامات بالاترم اطلاع دادم
🔹مقامات هواپیمایی کشوری تقصیر ندارند ما تقصیر داریم
🔹هواپیما در مسیر خود بوده است
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید 👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
بسم الله الرحمن الرحیم
و این غربال بسیار سخت خواهد بود ...
🔻جابر جُعفی میگوید به امام باقر(ع) عرضه داشتم:
فرج شما کِی خواهد بود⁉️
(سؤالی که همۀ ما داریم)
حضرت فرمود: هیهات هیهات، هرگز این فرج رخ نخواهد داد؛ مگر اینکه غربال بشوید، سپس غربال بشوید، سپس غربال بشوید. سهبار تأکید کردند.👌
الحمدلله علی کل حال
درست زمانی که حق آشکار می شود و همه به دنبال حق می دویم، نشان میدهی که ماندن در دایره ایمان به این سادگی نیست، دین ظاهری نمی خواهی، صدق می خواهی و صفا و خلوص نیت.
ناگهان موجی می افتد که غربال کند در این فتنه ها...
یک عده از چپ می افتند و یک عده از راست و قلیلی از بندگانت وسط این فتنه ها محکم می ایستند صاف وخالص بی هیچ غل و غش و تحلیل و بهانه .
و تاریخ سخت تر تکرار میشود❗️
علی که می آمد، پیروانش یک نفس راحت می کشیدند و خوشحال می شدند که دیگر سکاندار ما علی است اما جنگ جمل همه چیز را بر هم زد، معاویه و فتنه هایش، خوارج و ...
مثل انقلاب
انقلاب که شد ، همه پیرو امام خمینی شدیم، جنگ شد، ترور ، بنی صدر، نفوذ و منافقین
و فتنه و فتنه و فتنه ...
و ریزش و ریزش و ریزش ...
و حالا حاج قاسم که ترور می شود همه متحد می شویم و سنگ انقلاب و #انتقام_سخت و زمینه سازی ظهور به سینهمی زنیم، هواپیما سقوط می کند و دوباره فتنه شک و لغزش پاها در صراط حق ...
یا خیر الماکرین
انا عبدک الضعیف
من قدرت تشخیص حق از باطل را در این غبار فتنه ها از دست میدهم
نگذار پایم بلرزد، تردید کنم
دستم را بگیر، رهایم نکن
نگذار خلاف امر رهبر حرکت کنم
مرا در این غربالهای آخرزمان یک لحظه به حال خود رها نکن
یا الهی و ربی من لی غیرک🙏🥀
@mohabbatkhoda
#بیانیه مهم خانواده مرحوم مهندس #شهید_مهدی_اسحاقیان ازشهردرچه که فرزندشان را در سانحه سقوط هواپیمای اوکراین از دست دادند.
بسم الله الرحمن الرحیم
مردم شریف و انقلابی جمهوری اسلامی ایران
اینجانب عباسعلی اسحاقیان پدر مرحوم مهندس مهدی اسحاقیان که فرزند عزیزم را در سانحه ی سقوط هواپیمای اوکراین ازدست دادم ضمن #تشکرفراوان ازابراز همدردی شما مردم انقلابی و همیشه در صحنه تقاضا دارم #مراقب باشید هرگز سخنی که تضعیف کننده ی نیروهای جان بر کف سپاه پاسداران ونظام ولایی و انقلاب باشد بر زبان جاری نکنید تا در این شرایط حساس؛ در #زمین_دشمن بازی نکرده باشید.
همه ی مامدیون تلاش های بی وقفه وخالصانه ی نیروهای سپاه پاسداران هستیم. سپاهی که چهل سال است دردفاع از جان و مال و ناموس وکیان این ملت از هیچ تلاشی دریغ نکرده ودر این راه؛ هزاران شهید وجانباز تقدیم نموده است.
ما در حُسن نیت جان برکفان نیروی هوافضای سپاه، هیچ شک وشبهه ای نداریم.
#دشمنان_سیلی_خورده از مقاومت بدانند بافرافکنی و دروغ بستن به نظام به کمک رسانه های مواجب بگیرشان؛نخواهندتوانست ازبی آبروتر شدن خودوشیرین کام شدن مقاومت از سیلی محکم سپاه بکاهند ومثل همیشه این امت بصیر ایران اسلامی است که با تبعیت از رهنمودهای مقام عظمای ولایت؛ نقشه های خبیثانه آنان را نقش بر آب خواهد کرد؛ان شاءالله.ازخداوندمسئلت داریم به داغداران این حادثه اندوهبار؛صبر جمیل عطافرمایدو همه ی جانباختگان را باارواح طیبه ی شهدا خصوصا شهیدسپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی محشورفرماید.
والسلام علیکم ورحمه الله
بیست ویکم دیماه1398
شهر شاهد نمونه کشور(درچه اصفهان)
سلام خوبید 🤚
یه نکته در مورد شرایط کنونی جامعه ✅
شرایط حساس این دوهفته و اتفاقات ناگواری که تو کشور افتاده همه ذهن ها رو به خودش مشغول کرده 😔
که البته جای تأسف داره
ولی نباید فراموش کنیم که هر لحظه در حال امتحان هستیم
امتحان صبر ، امتحان ولایتمداری، امتحان دشمن شناسی
و از همه مهمتر شناخت حق از باطل
تو این شرایط حساس کنونی خیلی باید مراقب باشیم فریب نفسمون رو نخوریم
و از مسیر حق منحرف نشیم🙏
#رمان_هاد
پارت۹۹
موبایلم کوک بود
- خوبه. پس تا لباست رو می پوشی منم آماده میشم
*
شروین ایستاد و رو به شاهرخ که جلوتر از او می رفت گفت:
- صبر کن شاهرخ، من خسته شدم
و همانجا نشست. شاهرخ راه رفته را برگشت و روبرویش روی تخته سنگی نشست. شروین که نفسش بند آمده بود بطری آبش را درآوردتا آب بخورد. شاهرخ خنده کنان گفت:
- هر کارت کنن بچه سوسولی!
شرون در بطری آبش را بست:
- کی صبحونه می خوریم؟
شاهرخ اشاره ای به بالادست کرد.
- کنار اون درخت!
- پس سهم منم بخور. من تا اونجا دیگه مردم!
- قول میدم به وصیتت عمل کنم. خستگیت تموم شد؟ بریم؟
شروین نگاهی به شهر انداخت و گفت:
-بارون دیشب دودش رو کمتر کرده
بعد با مکثی کوتاه رو به شاهرخ گفت:
- میشه یه سوالی ازت بپرسم؟
-حتماً
- تو مشکلت چیه؟
- توی سیریش! مثل مار چنبره زدی رو زندگیم!
- جدی پرسیدم
شاهرخ با قیافه ای حق به جانب گفت:
- مشکلی ندارم. چرا تهمت می زنی؟
- پس چرا اونجور گریه می کردی؟
-اینجور که معلومه نماز خوندن و این حرفها خیلی برات عجیبه!
شروین دوباره کمی از آب بطری اش را سر کشید و گفت:
- تعجب می کنم که تو چطور اون موقع شب از خوابت می زنی برای همچین کاری! نماز رو می گم
- مگه چه جور کاریه؟
-بی فایده! اون اوایل که جوگیر بودم یه چند ماهی نماز خوندم اما کار بی فایده ای بود. منم ولش کردم
- به فرض هم که بی فایده باشه تازه می شه مثل این همه کار بی فایده که شبانه روز می کنیم. از بین این همه کار بیخود گیر دادی به این هفده رکعت؟قبول کن که این دلیلت منطقی نیست. در ثانی بستگی داره فایده رو چی معنی کنی!
- چیزی رو عوض نمی کنه
- چیزی رو عوض می کنه که برای عوض کردنش تلاش کنی
- اون که میشه تلاش من!
- نماز بهت یاد میده برای تغییر چی تلاش کنی
شروین بیسکوئیتی را از کوله اش بیرون آورد و همانطور که بازش می کرد گفت:
- پس اگر یکی نخواست چیزی رو عوض کنه نیازی نداره نماز بخونه
- فقط یه مرده نیاز به تغییر نداره
- اما بعضی چیزا رو اگر کوه انرژی هم باشه نمی تونه عوض کنه
شروین این را گفت،گازی به بیسکوئیت زد و گفت:
- مثلا من هیچ وقت نمی تونم رفتار پدر و مادرم رو عوض کنم
- لازم نیست همیشه شرایط رو تغییر بدی. گاهی باید خودت رو عوض کنی تا بتونی دردها رو تحمل کنی. نمیشه همه دنیا رو مطابق میل خودمون کنیم اما می تونیم یاد بگیریم باهاش کنار بیایم
- پس ازم می خوای یه ترسو باشم و به جای جنگیدن وفق پیدا کنم
- فکر نمی کنم بشه اسم فرار از خونه رو جنگیدن گذاشت. همه فکر می کنن جنگیدن یعنی کارای پرهیجان کردن اما گاهی تحمل کردن یه مشکل، بی سر و صدا بزرگترین کاره. گاهی برای حل مشکلات باید بتونی اونا رو نادیده بگیری
شروین بسته بیسکوئیت را به طرف شاهرخ تعارف کرد:
- گیرم حرفت درست. اما به نظر من دین و نماز هیچ ربطی به این چیزا نداره
شاهرخ با دستش تعارف را رد کرد :
- کاش اونقدر که به حرف دکترها اعتماد داشتیم و بی چون و چرا به نسخه هاشون عمل می کردیم به خدا هم اعتماد می کردیم و برای انجام نسخش اینقدر چون و چرا نمی کردیم و نظر شخصی نمیدادیم. مشکل ما اینه که همه چیز رو با حساب خودمون می سنجیم!
ادامه دارد...
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda
#رمان_هاد
پارت۱۰۰
این را گفت و به دور دستها خیره شد.
- دکترها نتیجه کارشون معلومه. آدم عمل می کنه می فهمه که بیماریش خوب میشه
- چون نسخه رو بی کم و کاست عمل می کنیم. وقتی دوره درمان رو کامل نکنی نمی تونی یقه دکتر رو بگیری چون کوتاهی از خودت بوده. بارها کوتاهی می کنیم اما اگه یه بار نماز خوندیم یا کار خوبی کردیم هزار جور منت سرخدا میذاریم و توقع می گیریم که چرا بهمون وحی نمیشه! تو به حرف سعید اعتماد کردی در حالی که میدونستی راهش به دردت نمی خوره اما چون دوستت بود پذیرفتی که قصدش کمکه. حالا چرا باور نمی کنیم خدا به اندازه رفیقمون دوستمون داشته باشه؟ چه بدی به ما کرده که ناامیدی های شیطان رو در موردش باور می کنیم اما کمکهاش رو نمی بینیم؟ چرا فکر می کنیم اگر کار خوبی کردیم نیاز اونه؟ ما به خدا اعتقاد داریم اما اعتماد نداریم
چند لحظه ای سکوت کرد، چشمهایش را بست، نفس عمیقی کشید و در حالی که بلند می شد گفت:
- فکر کنم به اندازه کافی خستگیت رفع شد. پاشو که اگه به تو باشه ناهار رو اونجا می خوریم!
کوله اش را روی دوشش انداخت و راه افتاد شروین هم بلند شد...
ظرف مربا را جلوی شروین گذاشت و گفت:
-اینطور که معلومه قراره من بمیرم نه تو!
- چرا؟
شروین آنقدر هولکی می خورد و دهانش پر بود که کلماتش واضح نبود.
شاهرخ از فلاسک مسافرتی کوچک دو تا چایی ریخت و همانطور که لپ هایش را باد می کرد و ادای شروین را در می آورد گفت:
- چون اینجوری که تو با اشتها می خوری چیزی به من نمی رسه. خوبه قبلش یه بسته ساقه طلایی رو تموم کردی !
شروین خندید. لقمه پرید تو گلویش. شاهرخ لیوان چای را دستش داد. بعد برگشت به طرف شهر
- هنوز رابطتت با سعید شکر آبه؟
- دیروزاومده منت کشی! البته بیشتر فکر کنم اومده بود خبرهای باشگاه رو بیاره
- مگه چه خبره؟
شروین سر تکان داد:
- نمی دونم اما باید یه خبری باشه. خیلی سعی داشت منو تحریک کنه که بریم باشگاه
- میری؟
- بدم نمیاد یه سر و گوشی آب بدم. البته اگر تو هم بیای
- چرا من؟ ضربه به جدید یاد گرفتی می خوای رو من امتحان کنی؟
-آرش می خوادعذرخواهی کنه
- از تو؟
- نه از تو، بابت اتفاق اون شب
شاهرخ ابروهایش را بالا برد:
- جالبه
- منم برای همین می گم. می خوام ببینم چه خبره که آرش از این تریب ها برداشته. غلط نکنم ماجرا یه چیز دیگه است. میای؟
قبل از اینکه شاهرخ جوابی بدهد صدای موبایلش بلند شد. پیامکش را که خواند ابروهایش را بالا برد. شروین پرسید:
- خب؟ میای؟
- آره، به شرطی که هر اتفاقی افتاد بتونی خودت رو کنترل کنی
شروین سری تکان داد چایی اش را سر کشید و در حالیکه دراز می کشید و از لابه لای برگهای درخت بالای سرش به آسمان خیره می شد گفت:
-چه شود!
*
وارد کلاس که شد سعید صدایش زد. همانطور که می نشست کیفش را پشت صندلی جلویش آویزان کرد و گفت:
-فکر کردم خیلی دیراومدم
- بازخواب موندی؟
- مگه تو خونه شاهرخ آدم می تونه بخوابه؟
-خوب حال می کنی ها! خونه استاد تلپ شدن چه جوریاست؟ مدرک خاصی می خواد؟ فکر کنم آدمو جو درس می گیره
شروین دفترش را درآورد و گفت:
-راستی دیروز تو سایت نگاه کردم. حسینی هنوز نمره ها رو نزده!
- دیدی گفتم آدم جوگیر میشه
استاد وارد کلاس شد هر دو نیم خیز شدند و دوباره نشستند. شروین دفترش را درآورد و گفت:
-فردا شب می رم باشگاه. تو هم میای؟
-مهدوی هم میاد؟
-آره
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda