7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارزش یک آه....
⭕️ خدا حاضره هزاران شهوترانی تو رو ببخشه... اگه ببینه تو واقعا حسرت از دست داده هات رو میخوری...
استاد پناهیان
🌷 @IslamlifeStyles
4_159232111453143135.apk
8.87M
🔸نرم افزار #شهید_آوینی
اندروید مجموعه آثار شهید
⬅️#نشر به صورت #رایگان
✅ دکتر وحید یامین پور:
بسیاری برای آغاز مطالعات جدی فرهنگ و هنر و سیاست سرگردان میشوند.
📚پیشنهاد من همیشه کتابهای سید #مرتضی_آوینی است.
🔹به ترتیب زیر:
۱.توسعه و مبانی تمدن غرب
۲.آغازی بر یک پایان
۳.حلزونهای خانه به دوش
۴.رستاخیز جان
۵.فردایی دیگر
📌و البته اگر علاقهمند به سینما و رسانه هستید، سهجلد "آینه جادو"
این نرم افزار داخل #اینترنت نیست
#جمع_آوری_توسط_یک_بسیجی
مجموعه آثار برای انتشار به صورت داوطلبانه
#نشر_برای_اولین_بار
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
🌿 @farsnew
┗━━━🍂━━
#حدیث_امروز
🌸 امام صادق علیه السلام 🌸
صَلَاةُ اللَّيْلِ تُحَسِّنُ الْوَجْهَ وَ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُطَيِّبُ الرِّزْقَ وَ تَقْضِي الدَّيْنَ وَ تُذْهِبُ الْهَمَّ وَ تَجْلُو الْبَصَرَ عَلَيْكُمْ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ فَإِنَّهَا سُنَّةُ نَبِيِّكُمْ وَ مَطْرَدَةُ الدَّاءِ عَنْ أَجْسَادِكُمْ؛( وسائل الشيعة، ج 8، ص 149)
نماز شب، اخلاق انسان را نیکو مي کند؛ صورت انسان را زیبا می نماید، رزق و روزی را پاک می سازد، قرضها را ادا می کند، غصه ها را برطرف می نماید، چشم انسان را روشن می کند. بر شما باد به نماز شب که سنت پیامبر شما و ادب صالحین و دور کننده دردها از بدنهای شما است.
درد¬های اهل نماز شب، از دیگران کمتر است. خود نماز شب، بسياري دردها را معالجه می کند. بدن اهل نماز شب، صحیح و سالم تر از دیگران است.
@mohabbatkhoda
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم44 اول باید عظمت خدا تو دلت بشینه یا عظمت غیر خدا از دلت برود بیرون؟ 🔹🔶
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 45
عظمت خدا تو دلت بشینه نتیجه اش چی میشه؟
🔶✅🔶✅
استاد پناهیان؛
اول عظمت خدارو پیش خودت جا بنداز .
✅ نماز مودبانه بخون ، خودت معرفت داشته باش .
حساب ببر ،خدا که به قلبت نشست ، نتیجه ش چی میشه ؟
⁉️‼️⁉️
او انگار بهشت رو می بینه ...
«اصلا می بینه »
🔴جهنم رو انگار داره می بینه ...
🔴جهنم وبهشت و می بینه...
✅اونوقت شمامیگید ،تو دل من و می بینه ؟
🔰🔰🔰
اون که چیزی نیست ،اون ور دیوار رو می بینه...
⚠️⚠️
آخر عمر من و می بینه...
⁉️‼️⁉️
آخرت رو می بینه، آخر عمر تو رو نبینه...؟
🔴🔷🔴🔷
اون آقای خوب ، رفت پیش اون عارف خوب
بزور ،اون عارف کسی رو راه نمی داد .
کسی که تو جلسه بود می فرمود؛
اون عارف به ایشون ذکری دادن ، فرمودن : این برنامه رو تا هفت ماه اجرا کن.
به خیلی از نتایج می رسی .
✅🔰✅🔰
گفت آقا بعداز هفت ماه چی ؟
گفت حالا شما فعلا این هفت ماه رو اجرا کن و رفت،
⁉️‼️‼️‼️
ایشون که تو جلسه حاضر بود می گفت من به اون عارف بزرگوار گفتم که :
آقا ایشون که شمارو به این سادگی گیر نمیاره که ...چرا ذکر هفت ماهه بهش دادی؟
💢⭕️💢
خب ، می گفتی برای یکی دوسال برنامش و برداره ببره
فرموده بود آخه ایشون که بیشتراز هفت ماه زندگی نمی کنه.
⭕️ من چه جوری ذکر یک ساله بهش بدم ؟
💢⭕️❌
《اینا دیگه چیزیه》؟
🚫🚫🚫🚫
حاج سید احمد آقا با چند تن از نزدیکان حضرت امام ، اومدن خدمت حضرت آیه الله بهاءالدینی رسیدند.
☘🌺☘
بعداز رحلت حضرت امام عرضه داشتند ، خانم حضرت امام
ناراحتند ، غمگین اند برای امام ، یه چیزی بگید
⚫️☘⚫️
ما به ایشون بگیم تسلا پیدا کنند .
✅❎✅
آقای بهاءالدینی فرموده بودند ، نه اتفاقا من دیروز سه ساعت با امام جلسه داشتم .
💠✅💠
حالا امام تو بهشت ...
ایشون تو اینجا ...
⁉️‼️⁉️
کاری نداره ، اهمیت نده به دنیا ؛
ببین دنیا چه جوری جلوی چشمت خوار میشه
به زمین میفته ...
〰🌸〰〰🌸〰
@mohabbatkhoda
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸 استخدام در دولت، توکل انسان را کم می کند🔸
کسی که ماهیانه، حقوق یا شهریه میگیرد و خودش را به دولت میفروشد و با آن ارتزاق میکند، چشمش به دست دولت است، نه خدا. این فرد چطور میتواند با تمام وجود، چشمش به دست خدا باشد؟ اما هنگامی که ثمرۀ کار خودش را دید، از خدا میخواهد که به او توفیق کار بیشتر بدهد. میگوید من تلاش میکنم این نخواست، یکی دیگر. اما کسی که میگوید اگر دولت نخواست برای او کار بکنم، بعد چه میشود؟ چنین فردی از نظر اعتقادات تحلیل میرود.
یک فردی در جملۀ اول وصیتنامهاش نوشت: «پسرانم را توصیه میکنم که در شغل #نوکری وارد نشوند!»
نوکری یعنی استخدام دولت شدن! جوری باش اگر یک روز خواستند با تو تسویه حساب کنند، نترسی! میگوید روزیِ خودت را دست کسی نده که هر روز بلرزی که بیرونم میکنند یا چه کسی در رأس کار هست و چه کسی نیست؟ روزیِ کم با حفظ استقلال، به انسان شخصیت و عزت میدهد. روزی فراوان ولی مصرفی بودن، وابستگی انسان را سنگین میکند.
@mohabbatkhoda
❣ #سلام_امام_زمانم❣
پاییـ🍂ـز جایش را به زمستان داد
زمستان جایش را به #بهار
برگـــها
جایشان را به شکوفه ها🌸 دادند
در این میان
#جای_تو همچنان "خالی ست"
#یاایهاالعزیز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
@mohabbatkhoda
#امیرالمؤمنین_علی_علیهالسلام:
🌸اگر خداوند به شما عافيت و سلامتی داد قدرشناس باشيد✨ و اگر به بلا و گرفتاری مبتلا كرد صبور باشيد.👌
#نهج_البلاغه، خطبه۹۸📕
@mohabbatkhoda
#گفتار_بزرگان
🔴 نشانه های دوستی خدا ‼️
استاد حامد رحمة الله علیه بهترین شاگرد شیخ رجبعلی خیاط رحمة الله علیه می فرماید: از هرکس بپرسی می گوید ما خدا را دوست داریم ولی دوستی خدا نشانه هایی دارد در دعای عرفه می فرماید:
أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِکَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى غَیْرِکَ .
یعنی آن هایی که #محبّ_خدا هستند ، محبّت غیر خدا از دلشان بیرون رفته و کس دیگر را دوست ندارند و به غیر خدا هم پناهنده نمی شوند. این ها نشانه های دوستی خداست.
[ محمد لک آبادی ، پای درس عارفان ، قم ، ]
@mohabbatkhoda
✅نذری که ادا شد ❇️
قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.
صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد.
جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردندو داخل قبر گذاشتند.
قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.
سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.
پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند.
شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.
شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.
اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.
بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد.
ناله اي كرد.
دست راستش زيربدنش مانده بود.
دست چپش را بالا برد.
نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.
با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.
كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد.
بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود.
آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود.
اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟
چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.
از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد!
شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آل زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد وسرانجام هم زنده به گور شد!
چشمانش را باز كرد.
چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود.
ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.
نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.
هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش را فرا مي گرفت.
آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.
در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.
اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد:
خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.
ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.
پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود.
اما به یکباره كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می شود.
بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.
بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد.
پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.
وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.
صورت شيخ طبرسي نمايان شد.
نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.
صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....
آیامرا میشناسی؟
بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود.
دلم مي خواست، دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم!
به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.
چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد.
كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخته و پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و آن را به كناري انداخت.
مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار.
كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.
شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت: آن کفن را هم بردار.
به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيده اي جو