eitaa logo
محبت خدا
308 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴شيطان را بفريب 💥لا تجعلنّ للشيطان فيك نصيباً، و لا على نفسك سبيلاً. 💠 برای شيطان در خود بهره ای قرار مده و راه او را بر نفس خود باز مگذار 📚 @mohabbatkhoda
💌 محبت‌های ماندگار @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻روایتی از جدیت رهبر انقلاب در اجرای دستورالعمل‌های بهداشتی بخشی از حاشیه‌نگاری محمدصادق علیزاده از جلسه شورای‌عالی هماهنگی اقتصادی در حضور رهبرانقلاب: 🔸جمع با واکنش جدی و آمیخته با قاطعیت آقا روبه‌رو می‌شود: «نه! بر نمی‌دارم!» حرف ماسک است. یادداشتی آمده و یحتمل به‌دلایل فنیِ تصویربرداری، درخواست برداشتن ماسک را از آقا کرده. فضای جلسه به‌خودی‌خود همین‌جور سنگین است، جدیت خود آقا هم این سنگینی و ثقل را دوچندان کرده، طوری که وقتی یادداشت مزبور رسید (فاصله‌ها بسیار زیاد بود و طبق منطق ما برداشتن ماسک بلامانع) جمع با واکنش جدی و آمیخته با قاطعیت و البته با رگه‌هایی از عتاب ایشان روبه‌رو می‌شود: «نه! بر نمی‌دارم!» و دوباره ادامه‌ی صحبت و رفتن سر موضوع اصلی! چشم می‌دوزم به حدیثی که بر بالای جایگاه حسینیه جاخوش کرده؛ این حدیث حسینیه در این چند سال خودش شده یک رسانه برای زدن بعضی حرف‌ها. این مرتبه از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت می‌کند: «مداومت کنید بر آنچه صلاح مؤمنین است.» گوشه‌ی دفترچه‌ام یادداشتش می‌کنم... @mohabbatkhoda
Clip-Panahian-DindariAsanAst-64k.mp3
2.24M
👈🏻 این حقیقت رو مدام به خودتون یادآوری کنید: 🔻دینداری آسان است! @mohabbatkhoda
*اللّٰه طبیب شماست* ❤️☝🏻 💠 *ذکر لا اله الا الله مورد نیاز همه انسان ها است* 🌀 حتی فرعون هم برای نجات خودش الله را صدا زد! خدا هم در جواب او گفت؛ الآن؟ هر چند که دیر شده بود، اما خدا در عوض این کارِ فرعون، جسم او را حفظ کرد. 👈🏻 *تأثیر گفتن لا اله الا الله، در سلامت ماندن جسم و روح نباید مورد غفلت ما قرار بگیرد* ♨️ حادثه ها از خداست پس باید در حادثه ها، خدا را بلند صدا بزنیم. نه اینکه بگوییم: بقیه ساکت هستند. پس من هم ساکت می شوم... و همه با هم به جهنم برویم!! 📚روایات متعددی داریم که باید موقع ذکر خدا صدا را رفعت داد. 🍂🍁آیا می خواهیم گناهان مان، فروبریزند مثل برگهایی که از درخت فرو می ریزند؟ 🕊️آیا می خواهیم خداوند وکیلی قرار دهد که ذکر ما را تا آسمان رفعت دهد؟ 💚 آیا می خواهیم ملائکه ما را جزو معتقدین به توحیدالله بخوانند و برایمان استغفار کنند؟ 👈🏻 *باید موقع گفتن ذکر خدا، او را با صدای بلند بخوانیم.* 🏞️ روزی می رسد که در هنگام اذان، همه مردم از بزرگ و کوچک بدون اینکه خجالت بکشند، با صدای بلند اذان می گویند. آنها مردمی هستند که تأثیر عظیم گفتن ذکر الله را می دانند ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ https://www.aparat.com/v/jF2VE *استاد عبداللهی خوب* *مرکز آرمانشهر مهدوی* @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🍂تا یخ نزده ریشه ایمان برگرد‌... ای فصل بهار در زمستان برگرد... 🍂مُردیم از این بی کسی و دربدری‌... ای صاحب ذوالفقار و قرآن برگرد..‌. ┏━━━━━━━━🌺🍃━ ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛ @mohabbatkhoda
سلام و عرض ادب جمعه تون متبرک به نام صاحب الزمان عج و منور به نور قرآن 🌸 دیشب داستان رو فراموش کردم بفرستم ضمن عذرخواهی از عزیزانی که پیگیر داستان شبانه هستند. امروز داستان رو میفرستم براتون 🌸🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۲۷ سپس چشمانش رنگ پدری به خود گرفت و با دلواپسی ادامه داد: »الهه جان! تو نمیخواد غصه منو بخوری! مگه دکتر بهت نگفت نباید غصه هیچ چی رو بخوری؟ پس فقط به خودت و اون فسقلی فکر کن!« ولی خوب میدانستم اگر من پابندش نبودم، شب عاشورا به جای ماندن در خانه، همچون دیگر جوانان شیعه، پا به پای دسته‌های عزاداری در خیابانها سینه میزد و تنها به هوای همسر اهل سنتش، روی دل عاشقش پا نهاده و به شنیدن روضه از تلویزیون دل خوش کرده است، ولی من هم به قدری عاشقش بودم که حتی نتوانم حسرت پنهان در نگاهش را تحمل کنم و صبح عاشورا، به هر زبانی بود راضی اش کردم تا مرا رها کرده و به دنبال هوای دلش به امامزاده برود. با اینکه از صبح سردرد و حالت تهوع گرفته بودم، هر چه اصرار کرد کنارم بماند، نپذیرفتم که دلم می‌خواست به آنچه علاقه دارد برسد. هر چند به نفس عملی که انجام میداد، معتقد نبودم و میدانستم که همین روضه ها، راهم را برای هدایتش به مذهب اهل تسنن دشوارتر میکند. روی تختم دراز کشیده و پیشانی ام را با سرانگشتانم فشار میدادم تا دردش قدری آرام بگیرد که کسی به در اتاق زد. عبدالله که دیروز به دیدنم آمده بود و خیال حضور نوریه، دلم را لرزاند. از روی تخت بلند شدم و با حالت تهوعی که حالم را مدام به هم میزد، از اتاق خارج شدم و در را گشودم که نوریه با صورتی خندان به رویم سلام کرد. نخستین باری بود که به در خانه ما میآمد و از دیدارش هیچ احساس خوشی نداشتم. با کلام سردی تعارفش کردم که داخل بیاید، ولی نپذیرفت و با صدایی آهسته پرسید: »شوهرت خونه اس؟« و چون جواب منفی ام را شنید، چشمان باریک و مشکی اش به رنگ شک در آمد و با لحنی لبریز تردید، ً سؤال بعدی‌اش را پرسید: »میشه بهش اعتماد کرد؟« و در برابر نگاه متعجبم، با لبخندی شرارت بار ادامه داد: »منظورم اینه که با شیعه‌ها ارتباط نداره؟ یا مثلا با سپاه یا دولت ارتباط نداره؟« مات و متحیر مانده بودم که چه میپرسد و من باید در پاسخش چه بگویم که از سکوت طولانی ام به شک افتاد و من دستپاچه جواب دادم: »برای چی باید با شیعه‌ها ارتباط داشته باشه؟« ابروهای نازک و @mohabbatkhoda
۳۲۸ تیزش را در هم کشید و بالاخره حرف دلش را زد: »میخوام بهت یه چیزی بگم، میخوام بدونم شوهرت فضولی میکنه و به کسی گزارش میده یا نه؟« از این همه محافظه کاری اش کلافه شده بودم و باز خودم را کنترل کردم که به آرامی جواب دادم: »نه، به کسی چیزی نمیگه. بگو!« و تازه جزوه کوچکی را که در دستش پنهان کرده بود، نشانم داد و گفت: »این اعالمیه رو یه عالم وهابی توزیع کرده، برات اوردم که بخونی.« و جزوه را به دستم داد و در اوج حیرت دیدم که روی جزوه با خطی درشت، جملاتی با مضمون اعلام جشن و شادی در روز عاشورا نوشته شده است. از شدت ناراحتی گونه هایم آتش گرفت که اگر از اهل سنت بودم ولی روز کشته شدن فرزند پیامبر^+ باز هم برایم روز شادی نبود و او برای توجیه کارش توضیح داد: »این اعلامیه برای ارشاد مردم نوشته شده. به عبدالرحمن هم دادم بخونه. بهش گفتم به هر کی هم که اعتماد داره، بده. تو هم به هر کسی که اعتماد داری بده تا بخونه. با این کار هم به خدا نزدیک میشی هم به پیامبر^+!« حرفش که به اینجا رسید، بالاخره جرأت کردم و پرسیدم: »حالا چرا باید امروز شادی کرد؟« نگاه عاقل اندر سفیهی به چشمان متحیرم کرد و با حالتی فاضالنه پاسخ داد: »برای مبارزه با بدعتی که این رافضیها گذاشتن! مگه نمیبینی تو کوچه خیابون چی کار میکنن و چجوری الکی گریه زاری میکنن؟ ببین الهه! ما باید کار تبلیغاتی انجام بدیم تا همه دنیا متوجه شه اسلام اون چیزی نیس که این رافضی ها با گریه و زاری نشون میدن! باید همه دنیا بفهمن که شیعه‌ها اصلاً مسلمون نیستن! فقط یه مشت کافرن که خودشون رو به امت اسلامی میچسبونن!« برای یک لحظه نفهمیدم چه میگوید و تازه متوجه شدم منظورش از رافضیها همان شیعیان است و برای اولین بار نه به عنوان غاصب جای مادرم که از آتش تعصب جاهلانه ای که در چشمانش پیدا بود، از نگاهش متنفر شدم. دیگر حالت تهوع را فراموش کرده و از حرفهای بی‌سر و تهی که به نام اسلام سر هم میکرد، به شدت خشمگین شده بودم که به آرامی خندید و گفت: »حالا اگه به شوهرت اعتماد داری، بده اونم بخونه.« و با قدردانی از زحماتی که به قول خودش در راه اشاعه دین اسلام میکشم، از پله ها @mohabbatkhoda