🔹مقدمات این ایمان چیه ؟
✔️عقلانیتی که باید داشته باشیم
✔️اینکه زمین بی حجت باقی نمیمونه
✔️ اینکه همیشه امام برای حیات اجتماع بشر لازمه
✔️ برای حیات فردی برای
✔️حیات عالم اساسا امام لازمه
🌳🕊🌎🌺✔️
اینقدر ما تو بحثهای امامت حتما یه جایی خوندیم بعد میگیم خب الان میشه امام نداشته باشیم ؟
نه ...
🔺🔹🔺
✳️یه اشاره بکنن که امام ما پشت پرده ی غیبت قرار گرفته است
🌹و رسول خدا و دیگر اؤلیای خدا علیهم آلهم و تهیت و سلام ،اینو به ما فرمودن
👆که امام ما پشت پرده ی غیبت خواهد بود
🌱
و بهره ی ما از او مانند بهره ی ماست از آفتاب وقتی که ابر هست
🌥
روز بودن رو میفهمیم
خود خورشید رو نمیبینیم
🌝🌞🌥
👈خوده این یعنی ایمان
🌷
⬆️در حالی که شما زمان امیرالمؤمنین نیازی نبود به وجود امیرالمؤمنین ایمان بیاورید
باید به فضائل و به ولایت ایمان میاوردید 🌺
🌀خودشو که میدید الان ما کارمون سنگین تره
⬆️✨ وهمه ی ائمه فرمودن ، مؤمنین زمان غیبت از همه ی مؤمنین درجشون بالاتره
🌺پیامبر گرامی اسلام میفرمایید
اینها ایمانشون براساس سواد روی بیاضه
یعنی این سیاهی هایی که روی سفیدی مینویسن
یعنی از روی کتاب ایمان آوردن
از رو متن فکر کردن تفکر کردن
و ایمان آوردن
📚
🔺🔻🔺
📸 قیمت آرد صنعتی ایران در بین ۹۲ کشور ارزانتر از ۸۴ کشور + جدول
🔸به گزارش «نود اقتصادی» اخیرا دولت قیمت آرد صنعتی را در هر کیلو به ۱۵ تا ۱۶ هزار تومان رسانده است. این افزایش قیمت با اعتراضهایی مواجه شد.
🔸بررسی قیمت آرد در سطح جهان و منطقه نشان میدهد با وجود اینکه قیمت آرد صنعتی در ایران در هر کیلو به ۱۶ هزار تومان رسیده، با اینحال بازهم نسبت به قیمت آرد در منطقه و جهان در بین ۹۲ کشور، از ۸۴ کشور ارزانتر است.
🔸برای مثال درحالیکه قیمت آرد صنعتی در ایران ۵۷/. دلار شده، این میزان در هند برای هر کیلو ۷۲/. دلار، در ترکیه ۹۱/. دلار، در مصر ۹۵/. دلار، در قطر ۱/۲ دلار، در اردن ۱/۸ دلار، در عمان ۱.۹۵ دلار، در کویت نزدیک به ۲/۳ دلار و در عربستان سعودی ۲/۹ دلار است. گرانترین آرد جهان مربوط به سه کشور ماکائو با ۳/۲ دلار در هر کیلو، هنگکنک و عربستان سعودی هرکدام با ۲/۹ دلار در هر کیلو است.
🔸قابل ذکر است حجم بالای یارانه پرداختی به آرد و قیمت بالای آن در کشورهای منطقه و افزایش شدید قیمت جهانی گندم باعث شده بود قاچاق آرد و فروش غیرمجاز آرد یارانهای در خارج از سیستم توزیع حمایتی در ماههای اخیر به طور قابلتوجهی افزایش پیدا کند
۸ سال دولت روحانی رو با چنین احمقهای گذروندیم و حالا داریم نتیجشو میبینیم
#جنگ_شناختی
#سواد_رسانه_ای
#ماکارونی
#محاکمه
10.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👓 اگر دولت فقر را به صفر و عدالت را به بالاترین حد خود برساند، باز هم میگویند این نظام کارآمد نیست!
🔹 تو دورانی که #رسانه میتونه با یک نهار خوردی؟! کلی هجمه به یک رئیس جمهور ایجاد کند، باید تبیین داشت!
🔹 ماهواره امارات را آمریکا طراحی کرد، انگلیس ساخت و ژاپن پرتاب کرد. همه به امارات گفتن باریکلا. اما ده سال قبل از آن ایران اولین ماهواره خود را به فضا فرستاد اما چهکسی از آن به عنوان دستاورد یاد کرد؟!
💬 حجت الاسلام راجی
نشر حداکثری
#جهاد تبیین
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت165
دیگه ام دلم نمی خواد از این جور حرفها بشنوم.
صورتش قرمز شد. با صدای بلندی گفت:
ــ به درک، خلایق هر چه لایق.
جوش آورده گفتم:
ــ اتفاقا اصلا لیاقتش رو ندارم.
به روبرو خیره شدو گفت:
–خدا شانس بده، کاش کیارشم یه بار اینجوری هواخواه من در میومد.
ــ مگه کسی بد تو رو گفته که هواخواهت دربیاد، ما که از گل نازکتر بهت نگفتیم.
به نفسنفس افتاده بودم. دلم می خواست بیشتر ازاین، از راحیل حمایت کنم. بیشتر از خوبیهایش بگویم. بیشتر فریاد بزنم و ازمژگان بخواهم دیگر از این حرفها نزند. ولی نگفتم، ملاحظه ی بارداریش را کردم.
دیگر تا برسیم به مقصد حرفی نزدیم.
به خانه ای که آدرسش را داده بود رسیدیم. بدون این که نگاهش کنم، گفتم:
– ساعت دوازده میام دنبالت.
ــ من خودم بهت زنگ می زنم، شاید بیشتر طول بکشه.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
–مگه کار اداریه؟ تو ساعت دوازده بیا بیرون. مهم نیست اونجا چقدر طول می کشه.
تعجب کردم، وقتی دیدم لبخند زدو گفت:
–خیلی خوب بابا، واسه من چشم هات رو اونجوری نکن، که خیلی خنده دار میشی. بعد نگاهی به گوشیاش انداخت وپیاده شدو رفت.
به خانه که برگشتم از مادر قرص سر درد خواستم.
مهمانها داخل اتاق بودند دلم می خواست کمی استراحت کنم.
وقتی مادر قرص را آورد، پرسیدم:
ــ کسی تو اتاقم نیست؟
ــ نه پسرم، می خوای یه کم دراز بکش تا سردردت خوب شه.
بلند شدم که بروم، به مادر گفتم:
–مامان جان اگه یه وقت خوابم برد ساعت یازده بیدارم کن برم دنبال مژگان.
ــ چه کاریه؟ می گفتی با آژانس بیاد دیگه.
ــ مامان! این چه حرفیه؟ با اون وضعش با آژانس بیاد؟ اونم اون وقت شب، البته اگه من نرم دنبالش و به میل خودش باشه که دو نصف شب میاد.
مادر بی تفاوت گفت:
–خب بیاد، یه شب با دوستهاشه دیگه...حالا چی شده تو اینقدر بهش حساس شدی؟ مژگان از اولم همین جوری بود دیگه. تو با راحیل مقایسش نکن، تا سردرد نگیری.
با صدایی که سعی می کردم بالا نرود گفتم:
–چی میگید مامان؟ چرا حساس شدم؟ هزار تا دلیل دارم واسه کارم.
–اولا که حامله س، دوما: الان شوهرش نیست ما مسئولشیم...بعدشم فکر می کردم خوشحال باشیدکه من به قول شما حساس شدم.
مادر با اخم گفت:
– چون قبلا از این اخلاق ها نداشتی میگم.
ــ قبلا خیلی احمق بودم که حواسم به اطرافم نبوده.
اخم هایش غلیظ تر شدو گفت:
–خیلی خب، صدات رو ننداز توی سرت، بعد اشاره کرد به اتاق خودش و ادامه داد:
– مهمون تو خونس.
دستم را روی سرم گذاشتم.
–من نمی دونم شما چرا حواست به مژگان نیست.
– الان برو بخواب بعدا که سرت خوب شد با هم حرف می زنیم.
بعد از چند روز توانستم بالاخره وارد اتاق اشغال شده ام بشوم.
همین که سرم را روی بالشت گذاشتم از بویی که به مشامم خورد شوکه شدم. بلند شدم و نشستم و ملافه و بالشت را با دقت بیشتری بو کشیدم. در، تراس کوچکی که رو به اتاقم باز میشد را باز کردم. خدایا یعنی ممکنه...
توی تراس را خوب گشتم و گوشه ی دیوار چیزی را که دنبالش می گشتم را پیدا کردم. یک ته سیگار مچاله شده.
یکی دیگر هم آنطرف تر بود. یک نصفه سیگار. معلوم بود با عجله انداخته بود اینجا.
هزارجور فکرو خیال از سرم گذشت. یعنی مژگان سیگار کشیده؟ باورم نمیشد. شاید برای همین اصرار داشت توی اتاق من باشد. چون تراس داشت و راحت می تونست توی تراسش سیگار بکشد.
دوباره با یاد آوری این که حامله است دیوانه شدم. چطور می توانست این کار را بکند. دور اتاق راه می رفتم و فکر می کردم. یک لحظه تصمیم گرفتم به مادر بگویم که چه شده و به طرف در اتاق رفتم. ولی بعد پشیمان شدم. مادر چه کار می توانست بکند. جز اینکه با آن قلبش نگران بشود.
آنقدر راه رفتم که خسته شدم و روی تخت نشستم، فکر های زیادی از ذهنم میگذشت. یعنی در این چند روز سیگاری شده یا از اول هم بوده، یعنی کیارش در جریان کارهای مژگان است؟ باید اطلاع پیدا کند.
صدای گوشیام مرا از افکارم بیرون آورد. خواستم از جایم بلند شوم که دیدم مادر گوشی به دست وارد اتاقم شدوبادیدن حالم گفت:
– چته آرش؟ سرت بهتر نشد؟ بعد همانطور ایستادو نگاهم کرد.
نگاهی به گوشیام که در دستش بود انداختم و گفتم:
–چیزی نیست، کیه؟
گوشی را طرفم گرفت و گفت:
–کیارشه، مژگان رو که برده بودی، خونه زنگ زد. کارت داشت. گفتم خونه نیستی، گفت به گوشیش زنگ میزنم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
@mohabbatkhoda
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت166
ــ جانم داداش.
نعره ای زد که مجبور شدم گوشی را عقب بگیرم.
ــ اینجوری امانت داری می کنی؟
ــ چی شده؟
ــ واسه چی فرستادیش بره پارتی؟
با دهان باز به مادر نگاه کردم.
ــ چی میگی داداش؟ پارتی چیه؟ اون فقط یه مهمونی زنونس. بعدشم گفت، خودت بهش اجازه دادی.
"من نمی دونم این داداشم از کی تا حالا اینقدر غیرتی شده."
دوباره با فریاد گفت:
–اون حاملس، تو اون پارتیم هر چیزی سرو می کنن. بهش زنگ زدم، میگه آرش خودش من رو رسونده و گفته برو.
"عجب زن داداش خالی بندی دارم"
نمی خواستم مژگان را پیش شوهرش خراب کنم و باعث اختلافشان شوم.
گفتم:
–اگه راضی نیستیدالان میرم دنبالش، شما نگران نباش. یه مهمونیه ساده و ...
نگذاشت حرفم را تمام کنم و گفت:
– فریدون بهم زنگ زد و پرسید چرا نرفتم مهمونی و مژگان تنهاست...زنونه چیه...اونجا پارتیه و چند تا از دوستهای منم که چشم دیدنشون رو ندارم اونجان. مژگان اصلا به من نگفت می خواد بره. اصلا قرار بود این مهمونی لعنتی آخر هفته باشه.
دلم نمی خواد مژگان بره اونجا. زود برو بیارش.
بدونِ این که منتظر باشه من حرفی بزنم گوشی را قطع کرد.
بلند شدم.
–به من استراحت نیومده.
مادر که به خاطر صدای بلند کیارش تمام حرفهای ما را شنیده بود. روی تخت نشست.
–فریدون به جای این که فضولی خواهرش رو به کیارش بکنه، خب مژگان رو بیاره.
–ای بابا مامان، قول بهت میدم فریدون به یه بهانهای به کیارش زنگ زده که آمار مژگان رو بده، چهار تا هم گذاشته روش تا لج کیارش رو دربیاره.
مادر آهی کشیدو گفت:
–این مژگانم بیچاره شانس نداره. حالا یه مهمونی رفته ها، همه میخوان کوفتش کنند.
با تعجب مادر را نگاه کردم وخیلی بی رحمانه گفتم:
–این ماله کشیدن روی کارهای مژگان بالاخره کار دستمون میده.
ــ وا یه جوری حرف میزنی انگار شماها تا حالا پاتون رو پارتی و مهمونیهای مختلط نذاشتین.
ــ چه ربطی داره مامان. اونجور جاها جای یه زن تنها نیست، جای این حرفها یه ذره مادرشوهر بازی براش دربیاریید تا یه کم حساب کار بیاد دستش. اونقدر بهش محبت کردیدکه اینجارو به خونه ی مادرش ترجیح میده.
با عجله از خانه بیرون زدم. به مژگان زنگ زدم و گفتم آماده شود. وقتی اعتراض کرد، تلفن کیارش و حرفهایی که بینمان ردوبدل شده بود را برایش توضیح دادم. کمی ترسید و دیگر چیزی نگفت.
با عصبانیت سوارماشین شدوگفت:
–زهرمارم کردید، خیالتون راحت شد. حداقل می ذاشتید شامم رو کوفت کنم. باغضب نگاهش می کردم. دستش را دراز کردو کیفش را صندلی عقب ماشین گذاشت. تا چشمش به من افتاد، گفت:
–چیه؟
فوری کیفش را از روی صندلی عقب برداشتم و شروع کردم به گشتن، با چشم های گردشده گفت:
– چیکار می کنی؟
چیزی که دنبالش بودم را پیدا نکردم و نفس راحتی کشیدم. همین که خواستم کیفش را پسش دهم چشمم به زیپ مخفی کنار کیفش خورد. بازکردم و دیدم چند نخ سیگار را آنجا مخفی کرده است. بهت زده نخهای سیگار را برداشتم و نگاهشان کردم.
کیفش را صندلی عقب پرت کردم و گفتم:
–اینا چیه؟
رنگش پریده بودو او هم به دستم زل زده بود.
سوالم را با صدای بلندتری تکرار کردم. سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.
هر چه سوال می پرسیدم جواب نمی داد و بیشتر خودش را جمع می کرد.
گیج شده بودم مژگان عوض شده بود. رفتارهایش و کارهایش بچه گانه بود. نمی دانم از اول اینطور بودومن متوجه نشده بودم یا جدیدا تغییر کرده بود.
ماشین را روشن کردم و راه افتادیم.
بالاخره سکوت را شکست و گفت:
– عمه اینا هم فهمیدند کیارش زنگ زده اونجوری گفته؟
ــ نه، فقط مامان. اونم که استاد لاپوشونیه کارهای توئه نگران نباش.
سعی کردم آرام باشم، تا حرف بزند.
ــ از کی می کشی؟
دوباره سکوت کرد.
دلم می خواست با پشت دست بزنم توی دهنش تا کمی آرام شوم ولی باز هم حامله بودنش باعث شد، مهربونتر رفتار کنم و اخم هایم را باز کنم.
ــ مژگان لطفا حرف بزن، اگه کیارش بفهمه می دونی چی میشه؟
ــ بغض کردو گفت:
–هر چی می کشم از دست اونه...کمی مکث کرد و ادامه داد:
–دوماهه، باور کن فقط وقتی عصبی میشم می کشم.
ــ تو داری مادر میشی مژگان، حداقل به اون بچه فکر کن، آخه تو چته؟
چرا باید عصبی بشی؟
ساکت شدو دیگر حرفی نزد.
نزدیک خانه که رسیدیم پرسید:
– قضیه ی سیگار میشه بین خودمون بمونه؟
ــ اگه قول بدی دیگه نکشی، آره.
ــ قول میدم.
ــ قسم بخور.
ــ به چی قسم بخورم؟
ــ به هر چی که اعتقاد داری، چه می دونم به جون هر کس که برات مهمه.
ــ به جون تو دیگه نمی کشم.
متعجب، نگاهش کردم.
لبخند تلخی زدو به روبرو خیره شد.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
@mohabbatkhoda