#سلام_امام_زمانم
🔸ای صبحدم همیشه جاوید بیا
عطر خوش بوستان توحید بیا
دلها همه بیتاب شد از غیبت عشق
باران شکوفـههای امیـد بیا
@mohabbatkhoda
ای کـاش جمال مـاہ او می دیدم
عالم همہ سر بہ راہ او می دیدم
ای کاش نمیمردم و در روز ظہور
خـود را یکی از سپاہ او می دیدم
#اللهمعجللولیڪالفرج 💐
🔹شما را از دلبستگى به دنيا بر حذر مى دارم
#نهج_البلاغه
🔴اجْعَلُوا مَا افْتَرَضَ اللهُ عَلَيْکُمْ مِنْ طَلَبِکُمْ، وَاسْأَلُوهُ مِنْ أَدَاءِ حَقِّهِ مَا سَأَلَکُمْ. وَأَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَکُمْ قَبْلَ أَنْ يُدْعَى بِکُمْ
💠آنچه را خداوند بر شما واجب کرده است جزءِ خواسته هاى خويش قرار دهيد و از او بخواهيد که براى اداى حقوقى که از شما خواسته است ياريتان کند و بيش از آن که به سوى مرگ فراخوانده شويد، دعوت مرگ را به گوش هاى خويش برسانيد (و آماده شويد
📘خطبه_113
@mohabbatkhoda
9.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد دانلود ونشر
حجتالاسلام راجی
#جهاد تبیین
جهاد تبیین یک فریضه است🌸
@mohabbatkhoda
🍃پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله:
محبوبترین شما در نزد خدا، خوشاخلاقترین شماست.
@mohabbatkhoda
⭕️این نظام را نه اصلاحطلب، نه اصولگرا، نه برانداز، نه منافق، نه برخی مسئولین جاهل، نه امپراتوری رسانهای دنیا، نه ادوات نظامی فوق پیشرفته دنیا و... نمیتوانند براندازی کنند!
استراتژیستهای دشمن هدفشان تنها تفرقه در حلقه دور ولایت فقیه است کسانی که خود را انقلابی خطاب میکنند...
۲. همان ها که میگویند "ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند" اما برخی از اینان اخیرا با دشمن همصدا شدند و به جای نقد دولت به تخریب متوسل شدند!
این خطرناک ترین کار است که مردم از جانب انقلابیون وفادار میتوانند انتظار داشته باشند...
۳. کاش در لفظ ولایتمدار نبودیم و کمی عمیقتر تفکّر رهبر انقلاب رو بررسی کنیم!
همه شاهد خیانت های شبانهروزی دولت روحانی بودیم، اما رهبر انقلاب از رای مردم دفاع کردن و تاکید داشتن تا آخرین روز رییس جمهور باید بماند...
۴. اما این دولت تازه وارد اولین دولتیاست که بعد از حداقل ۳ دوره ۸ ساله لیبرالها بر سر کار آماده است، این دولت از همه جهت در حال تخریب است و اگر از جانب انقلابیون هم تخریب شود واویلا!
نقد سازنده و راهکار، مفید است برای دولتها، امّا تخریب کردن دولت به خصوص شخص رییس جمهور خطاست.
۵. همه شاهد این هستیم که برخی احادیث ظهور امام زمان(عج) در حال تایید است ما تا ظهور و اجرای عدالت جهانی، فاصله اندکی داریم!
نشود روزی مانند توابین غُصّه عاشورا را بخوریم و ظهور امام و صاحبمون رو صدها سال به تاخیر بندازیم...
کوفی نشویم تا علی تنها بماند با لشگر معاویهصفتان!
۶. نذاریم دشمن تا حلقه ولایت نفوذ کند، تا برای همیشه فاتحه انقلاب را بخواند و بر قبرش برقصد، نذاریم هیئت امام حسین و مسیر اربعین خاموش شود
نذاریم مستضعفین جهان که چشم امیدشان به ابرقدرتی ماست نا امید شوند!
آینده پس از جمهوری اسلامی چیزی جز تجزیهی ایران و خون و خونریزی نیست...
۷. کتاب صعود چهل ساله رو خوب مطالعه کنیم، دستاوردهای جمهوری اسلامی به وفور در آنجا نوشته شده
هم نکات مثبت را برای مردم تبیین کنیم و هم به دولتها و مسئولین رو نقد کنیم و راهکار بدیم...
ما میتوانیم در اقتصاد و فرهنگ رشد کنیم به شرط اینکه همه بیایم پای کار این نظام!
۸. احساس کنیم هنوز ماجرای کربلا شروع نشده، ما کوفی میمانیم تا یزیدیان امام حسين را ذبح کنند؟ پاشو ای تو که سال ها آرزوی سربازی امامزمان را داشتی، اینک نوبت توست که معادلات دنیا را به سمت اقتدار امام زمانت عوض کنی!
۹.فقط کافیست کمی از استراحتت کم کنی و از نَفست بگذری تا جام شهادت و عاقبت بخیری در دامن امام زمانت بنوشی؛ رفیق من پاشو، امام زمانت چشم امیدش به رفتار ماست؛ نگاه امامت را زمین ننداز...
👤امین سرمدی
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت167
از ماشین که پیاده شدیم. گفتم:
ــ اون ته سیگارهاروهم از بالکن جمع کن.
ملحفه هاروهم بنداز لباسشویی، بوی سیگار گرفتن.
کلید را مقابلش گرفتم.
– تو برو بالا...
ــ تو نمیای؟
ــ نه، میرم قدم بزنم.
ایستادو نگاهم کردو کلافه گفت:
– الان برم بالا چی بگم بهشون؟ نمیگن مهمونی چی شد؟
با حرص گفتم:
–تو که بلدی چی بگی، مثل همون حرفهایی که در مورد من تحویل کیارش دادی، الانم...
نگذاشت ادامه بدهم.
ــ آرش من معذرت می خوام، مجبور شدم.
ــ چرا؟ اون مهمونی اینقدر مهم بود؟
ــ نه، فقط می خواستم لج کیارش رو دربیارم.
مشکوت نگاهش کردم و گفتم:
ــ اونوقت دلیلش؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
ــ یه چیزهایی هست که تو نمی دونی.
ــ خب، بگو بدونم.
ــ قول میدی بین خودمون باشه.
قول که نه، ولی شایدسعی کنم.
لبخندی زد و گفت:
– بریم دیگه.
ــ کجا؟
ــ نکنه می خوای وسط کوچه حرف بزنیم. بریم یه جا هم شام بخوریم، هم حرف بزنیم، مُردم از گشنگی، حالا من هیچی، به این برادر زاده ات رحم کن.
(به شکمش اشاره کرد.) لبخندی زدم و به طرف ماشین راه افتادم و گفتم:
–نگو، که دارم لحظه شماری می کنم واسه دیدنش. ولی کاش توام به فکر این بچه بودی.
حرفی نزد.
همین که غذا را سفارش دادیم، منتظر گفتم:
–خب بگو دیگه.
مِن و مِنی کردو گفت:
–کیارش با یکی ارتباط داره. یه دوماهی میشه که فهمیدم. از وقتی متوجه شدم داغون شدم و نتیجه اش هم سیگار هایی شد که دیدی.
باچشم های گرد شده گفتم:
ــ از کجا فهمیدی؟
ــ چت ها شونو تو گوشی کیارش دیدم.
لبم را گاز گرفتم و گفتم:
ــ از تو بعیده جاسوسی...تحصیلکرده مملکت! بعد انگشت سبابه ام را به طرف چپ و راست تکون دادم.
– گوشی یه وسیله ی شخصیه، نباید...
پرید وسط نطقم و گفت:
ــ بسه آرش، تحصیلکرده ها دل ندارند، آدم نیستند. اینقدرم تا هر چی میشه نگو تحصیلکرده... چه ربطی داره. چون داداشته داری اینجوری برخورد میکنی.
لیوان آبی برایش ریختم.
– معذرت میخوام. قصدم ناراحت کردنت نبود. نه که تو خانواده ی ما همه چی رو با تحصیلات می سنجند دیگه توی ذهنم ملکه شده.
–حالا مطمئنی؟
ــ مطمئن بودم که الان اینجا نبودم.
ــ پس کجا بودی؟
اخمی کردو گفت:
–طلاق گرفته بودم، واسه خودم زندگیم رو می کردم.
–متوجه شده بودم، یه مدتیه با هم سرد هستید.
–دلم ازش شکسته.
فکری کردم و گفتم:
–میگم مژگان، یه مدت باهاش خوب تا کن، مهربونی کن شاید...
بغضی کردو گفت:
ــ نمی تونم، چطوری مهربونی کنم؟ وقتی همش به این فکر می کنم که اون تو فکرش یکی دیگس...
ــ اصلا شاید اشتباه می کنی.
ــ رفتارش عوض شده، بداخلاق که بود، بد اخلاق تر شده. الان که باید همش بهم برسه گذاشته رفته مسافرت
. واقعا آدم بدبخت تر از منم هست؟
ــ اون که سفر کاریه، من توجریانم.
شانه ای بالا انداخت و گفت:
– حالا هرچی.
ــ باور کن اون خیلی به فکرته، قبل از این که بره کلی سفارش تو رو به من کرد. اگه براش مهم نبودی که...
ــ مهم اینه که الان من احساس می کنم براش مهم نیستم. اصلا اون بلد نیست محبت کنه، مگه تو و آرش برادر نیستید؟ پس چرا اون اصلا شبیه تو نیست؟
–دوتا مرد رو نشونم بده که اخلاقاشون مثل هم باشن. قبول دارم کیارش کمی اخلاقش تنده. منم شاید با هرکس دیگه ایی جز راحیل نامزد می کردم، زیاد خوش اخلاق نبودم. این از خوبی راحیله که باعث میشه منم خوش اخلاق باشم.
ــ خب تو شرایط راحیل همه خوبن، نامزد به این خوبی داره، تو کاری نمیکنی که بد بشه، یکی از بلاهایی که کیارش سر من آورده رو سرش بیار اونوقت حرف از خوب بودنش بزن. اونوقت اونم میاد آبغوره می گیره میگه بدبختم.
از حرفهایش اعصابم بهم ریخت. فکرم دوید پیش راحیل، یعنی او هم وقتی قضیه ی سودابه را شنید این فکر هارا می کرد. چقدر برخوردش عاقلانه بود. شاید این موضوع را برای مژگان تعریف کنم، زیادهم احساس بدبختی نکند.
ــ مژگان می خوام یه چیزی بهت بگم فقط گوش کن.
دستش را ستون چانه اش کرد.
–بگو.
همه ی اتفاقهای مربوط به سودابه و راحیل و این که سودابه حتی به خانهی راحیل هم رفته بود را برایش تعریف کردم.
هر چه بیشتر تعریف می کردم بیشتر چشم هایش از حدقه بیرون میزد.
وقتی حرفهایم تمام شد، گفت:
–باور کردنش برام سخته.
ــ می تونی فردا که خودش امد ازش بپرسی.
غذا را آوردند و شروع به خوردن کردیم. مژگان بد جور غرق فکر بود. سرش را بالا آوردو پرسید:
–واقعا عکس تو و سودابه رو دید؟
ــ آره، تازه سودابه یه پیامم زیرش فرستاده بود که چیزهای خوبی در موردمن ننوشته بود، ولی راحیل پاکش کرد که من اعصابم خرد نشه.
✍#بهقلملیلافتحیپور
@mohabbatkhoda