🍃▪️🍃▪️🍃▪️🍃▪️🍃
📜 متن وصیت نامه بانوی دوعالم حضرت فاطمه شهیده علیها السلام💔
بسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
هذا ما اَوْصَتْ بِهِ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسولِ اللهِ
اوْصَتْ وَ هِیَ تَشْهَدُ اَنْ لا الهَ اِلاّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَ النّارَ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ لارَیْبَ فیها وَ اَنَّ اللهَ یَبْعَثُ مَنْ فُی الْقبورِ ؛ یا عَلِیُّ ! اَنَا فاطِمَةُ بَنتُ مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله زَوَّجْنَی اللهُ مَنْکَ لأكونَ لَکَ فِی الدُّنیا وَ الاخِرةِ انْتَ اَوْلی بِی مِنْ غَیْرِی حنِّطْنی و غَسِّلْنِی و كَفِّنِّی بِاللَّیلِ و صَلِّ عَلَیَّ وَ ادْفِنِّی بِاللَّیْلِ و لا تُعْلِمْ اَحَداً وَ اَسْتَوْدِعُکَ اللهَ و اقْرَءُ عَلی وُلْدِی السَّلامَ اِلی یَومِ الْقِیامَةِ.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
🏴این وصیّت نامه ی فاطمه دختر رسول خدا صلّی الله علیه و آله است
و در حالی وصیّت می كند كه شهادت میدهد خدایی جز خدای یگانه نیست و محمّد صلّی الله علیه و آله بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنّم حقّ است و همانا روز قیامت فرا خواهد رسید و شكّی در آن نیست و خداوند مردگان را از قبر زنده كرده وارد محشر میفرماید؛
🏴ای علی ! من فاطمه دختر محمّد هستم خدا مرا به ازدواج تو در آورد تا در دنیا و آخرت برای تو باشم؛
تو از دیگران بر من سزاوارتری
🏴حنوط و غسل و كفن كردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن كن و به هیچ كس اطّلاع نده !!!
🌺تو را به خدا می سپارم و سلام مرا به فرزندانم تا روز قیامت برسان.
📒كتاب عوالم : ج 11، ص 514
📒 بحار الأنوار : ج 43، ص 214؛
ج 100، ص 185 و ج 78، ص 390
🍃▪️🍃▪️🍃▪️🍃
💔فدای مظلومیت و مهربانی ات ...ای بانوی آسمانی
💔با شما تعهد میکنیم که با الگو پذیری از شما، امام زمانمان را یاری کنیم
🕊حضرت زهرا سلام الله علیها به ما یاد داد که...
👈خرج امام زمانمان شویم❗️
🍃▪️🍃▪️🍃▪️🍃
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
سالگرد شهادت مظلومانه استاد اخلاق ، مهذب نفوس، معلم دین
شهید محراب آیت الله شهید دستغیب
گرامی باد ▪️▪️▪️
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محبت خدا
✨خطبه فدکیه قسمت اول 📜 عبداللَّه بن حسن مثنّى به اسناد خود از پدران گرامی اش -درود خداوند بر آنان ب
📜خطبه فدکیه
⏪(قسمت دوم)
با برقرارى آرامش مجدد، فاطمه علیها السّلام این گونه ادامه داد:✅
❇️خداوند را بر آنچه ارزانى داشت، سپاسگزار و بر اندیشه نیکو که در دل نهاد، شاکر و برنعمتهاى فراگیرش ثنا مىگویم.
🖇 نعمتهایى که از چشمه لطفش جوشید و عطاهاى فراوانى که بخشید و احسانى که پیاپى پراکند.
♻️نعمتهایى که از شمار بیرون است و شکر و جبران (نعمتها) از توان افزون، و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.
✳️ بندگان را براى فزونى نعمتها و استمرار عطایا به شکر خویش فراخوانده براى تکمیل به ستایش آن متوجه نموده آنان را براى نعمتها دو چندان تشویق فرموده است.👌
گواهى مىدهم که معبودى جز او نیست و یکتایى است بىانباز و شریک. ✔️
☘روح این گواهى، دوستى بىآلایش و خلوص است، که دلهاى مشتاقان با آن درآمیخته آثارش در افکار پرتو افکن شده است.
خدایى که دیدگان را توانایى دیدن، زبان را یاراى بیان، و گمانها را قدرت بر ادراک او نیست.✅
🔸همه چیز را از نیستى به هستى در آورد، و آنان را بدون وجود الگو و نمونهاى ایجاد نمود.
🔶 با قدرت خود همه را بالندگى داد و با ارادهاش به خلق موجودات دست یازید، بىآنکه به آفرینش آنها نیازمند باشد و از این صورتگرى طرفى ببندد.
🔴 او مىخواست حکمتش را آشکار سازد و مردم را به فرمانبرداریش هشیار کند و بندگان را به عبودیتش رهنمون گرداند و براى دعوتش موجب سرافرازى باشد پس آنگاه پاداش را در اطاعت و کیفر را در نافرمانى نهاد تا بندگان را از خشم و عذاب خود رهانیده به سوى بهشت و کانون رحمتش سوق دهد.✔️
https://wiki.ahlolbait.com
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّـکَ_الفَرَج
#خطبه_فدکیه
#فاطمیه
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت ۳۳🎬:
علی بود با لبخندی به طرفم میامد,عباس هم کنارش بود,
یکدفعه با صدای ضعیفی که آب طلب میکرد ,تصویر علی وعباس رنگ باخت ,از خواب پریدم.
عه من کی به خواب رفتم؟
زینب چشماش را باز کرده بود واب میخواست...باورم نمیشد,سرش راغرق بوسه کردم واز ته دل خداراشکر کردم.
لیوان ابی ریختم وکمی لبهاش راخیس کردم,جلوی در حسن وحسین وزهرا با نگاهی که خوشحالی ازش میبارید تعقیبم میکردند.
به زهرااشاره کردم:زهرا جان دخترم یک لیوان شربت عسل باگلاب برام بیار...
دخترم از خوشحالی به دقیقه نکشید که شربت رابه دست رساند,قاشق قاشق شربت را دردهان زینب میریختم وباهر قاشقی که زینب میخورد لبخند من وبچه هایم پر رنگ تر میشد....
خدا راشکر به خیرگذشت...
زینب تا چند روز بعدش سرفه خشک میزد وبعدهم خوب شد,اما عجیب این بود که نه من ونه بقیه ی بچه ها طوریمان نشد واین بیماری رانگرفتیم وشاید هم گرفتیم وخیلی محرز نشد.
با خیال راحت روی کاناپه ی انتظار نشسته بودم وبعداز چندین روز بی خبری,صفحه گوشی را روشن کردم وصفحات مجازی را نگاه کردم,همه اش از کرونا بود وکرونا...
عه اینجا را...یه ایمیل ناشناس...یعنی چیه؟
بازش کردم....باورم نمیشد..
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت۳۴🎬:
ادرس ایمیل نا اشنا بود اما حرفی که زده بود خیلی اشنا بود(بشین روی کاناپه ی انتظار ومنتظر خبرهای خوش باش)
به خدا این حرف علی هست,اخه کاناپه انتظار یه حرف,یه رمز بین من وعلی بود.
پس خبرای خوش در راهه,حتما عباس را پیدا کرده,حتما قراره باهم بیان....
سریع از جایم بلند شدم,باید کل خانه را گردگیری میکردم,باید خونه مثل دسته ی گل میشد,اخه میهمون عزیزی قراره بیاد,عباسم...پسرعزیزم بعداز چندین ماه دوری ,وعلی این مرد زندگی من,قراره بیان...
به بچه ها چیزی نگفتم,اخه اگر یک درصدهم احتمال میدادم که نیان,اونموقع این بچه ها ضربه میخوردند.
اما بچه ها از جنب وجوش بی موقع من وخوشحالی بیش از اندازه ام حتما حدس میزدند که ,خبری شده...
دو روز از موقعی که ایمیل علی به دستم رسیده بود ,میگذشت ودیگه خبری نشد که نه شد,گوشی از دستم نمیافتاد مگر زمانی که میخواستم بخوابم ,همش منتظر بودم,واقعا درد انتظار سخته وجانکش,باخود فکرمیکردم اگه اینجوری که من انتظار خبری از علی راداشتم ,کل عمرم انتظار مهدی زهرا س رامیکشیدم وخودم رااماده میکردم برای,ظهور وپذیرایی از حضرتش,الان سالها بود که حضرت ظهور کرده بود,حیف که ما کم کاری میکنیم و...
نماز شبم چنددقیقه قبل از اذان صبح تمام شد,نماز صبحم راخواندم ورفتم طرف اشپزخانه تا بساط صبحانه را فراهم کنم.
قبل از رفتن ,طبق معمول این چند روزه,وارد صفحات مجازی شدم....
با دیدن عکس روی چندتا خبر داخل صفحه ها وعبارت زیرش,زانوهام شل شد ورعشه تمام بدنم راگرفت..
#ادامه دارد....
🖊به قلم…ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت۳۵ 🎬:
عکس علی بود با پیراهن سفید وچفیه ای برگردنش,لبخندی به لبش که چهره اش را آسمانی کرده بود.
زیرعکس با عبارت عربی وهم فارسی نوشته بود(علی جان شهادتت مبارک)
گوشی رابارها وبارها بوسیدم ,گریه امانم رابریده بود,دوباره غرق تماشای علی شدم,
تصویرعلی وگوشی دستم,کدر وکدرتر شد وهمه جا را تاریکی فراگرفت.
چشام راکه باز کردم,نور لامپ اتاق ,چشام را زد,اتاق خودم بود,اتاق من وعلی,سرم رابه طرف راستم چرخاندم,این که عباس بود...حتما هنوز درعالم خواب و بی هوشیم....عباس کجا بود,اوهام هست.
دستان کوچک عباس دست من را گرفت وبوسه به دست وصورتم زد....خواب نیست...به خدا بیدارم...اینم عباس من است,
به شدت از جایم بلندشدم که سوزشی در دستم پیچید وسوزن سرم کشیده شد,عباس را دراغوش گرفتم از بالای سرش اطراف را درجستجوی علی, نگاه میکردم.به خودم امیدمیدادم که ان عکس وخبرشهادت علی جزیی ازخوابم بوده است.
اما همه بودند وعلی نبود.
بعدها برایم گفتند که علی,عباس رانجات میدهد وخودش شهید میشود,اما من باورم نمیشود,احساس درونم میگفت یه چیزی غلط هست وعلی زنده است,اخه ادم بایه عکس وخبرکه شهیدنمیشه,میشه؟!
نه پیکر علی رابه من دادند ونه خاطره ای ازشهادتش ونه وسایلش,فقط گفتند علی شهید شده.....
نمیدانم تخیلات است یا واقعا وجود دارد,ازخانه که بیرون میروم,گاهی احساس میکنم کسی تعقیبم میکند وهمیشه به خودم قبولاندم که کسی به فکرماست وحواسش,پیش ماست وان کس از نظر من ,فقط علی است وعلی است.
امروز اول ماه رجب است,کلی کار دارم,باید به وب سایتم ,سری بزنم,صفحات مجازی هم مانده اند....
#ادامه دارد
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
https://eitaa.com/mohabbatkhoda