eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🌾 نظرے کن که 🌼جھــ🌍ـان بیتاب است! 🌱روز و شب چشـ👁ـم همہ 🌸 ارباب است.. 🌾 🌼پس کی بہ جھان می تابی⁉️ 🌱نور زیبای یک جلوه اے 🌸از محراب است💫 🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم15 نماز مودبانه ➕✔💢🔹✅ استاد پناهیان: قدیما ما جوان بودیم ایام جبهه بود
یه گوشه از آداب نماز 👌✅🚩 استاد پناهیان: در نماز زمانی که ایستاده اید نگاهتون باید به کجا باشه؟ ↙ " به محل سجده یعنی مهر." زمانی که میروید به رکوع باید نگاهتون کجا باشه ؟ اگه موقع رکوع چشمت به مهر باشه پلکت میاد بالا اونوقت بی ادبیه ها... ⏬ آدم اینقدر پیش خدا چشمشو نمیاره بالا☺ یعنی همون: پاتو جفت کن توی سربازی! 💢✌💢 تو رکوع باید نگاهتو بدوزی به پایین پاها ... ای رکوعت شاخه ی پر باردل/ ای تواضع از نگاه تو خجل/ بر دو کتفم داغ قربانی بزن/ یا به سر تاج سلیمانی بزن... 🔹🔸👑 نماز رعایت ادبه . وقتی تشهد می خونید نگاهتون باید کجا باشه ؟ اگه به مهر باشه چشمت دوباره زاویش زیاد میشه! توی تشهد اگه نگاهت به مهر باشه، "زاویه ی پلک چشم میاد بالا" بازم بی ادبیه! ادب رو رعایت کن. باید به زانوهات نگاه کنی وقت تشهد.چشمتو به مهر ندوز... 🚩🔸🔸🔸🌍 آداب نماز خیلی مهم هست. بعضیا بدون رعایت ادب میخوان از همون اول عشق بازی کنن با خدا تو اول باید حساب ببری از خدا. بعدش لذت معنوی خودش میاد.... 🌺🌺🌺 نمازت رو مودبانه بخون تا فایده ی نماز رو ببری. دنبال عشق بازی با خدا نباش فعلا. یه مدت باید فقط از خداوند متعال حساب ببری. http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
🌱🌱 3⃣9⃣ 👆یگانه عامل معنوی و روحی که اگر بر وجود انسان حکومت بکند ، حکومت او است و آن حکومت ، دیگر برای او بردگی و اسارت و محکومیت و ذلت و سرافکندگی نیست ، خداست ؛ یعنی انسان بنده ی خدا باشد .👉 لازمه بندگی خدا چیست ؟ آیا این است که من برده و محکوم و ممنوع باشم و مانعی جلوی من نباشد ؟ نه این بندگی ، یگانه بندگی ای است که همه مانع ها و سدها را بر می دارد و جاذبه او انسان را به طرف بالا می کشاند : (یا ایها الانسان انک کادح و الی ربک کدحا و ملاقیه ) انشقاق/6 بنابراین ، کلمه (لا اله الا الله ) -- که دعوت اسلام از اینجا شروع شد --یک دعوت مرکب است از دو جزء : سلب و ایجاب ، نفی و اثبات ، آزادی و بندگی ، عصیان و تسلیم . نیم اول : دعوت ، عصیان و تمرد است نیم دیگر : تسلیم و انقیاد. ✅✅ ما کلمه را زیاد شنیده ایم ؛ از ایمان فقط جنبه را می دانیم ، در صورتی که قرآن هرگز ایمانی را که فقط تسلیم باشد و در کنار تسلیم ، و تمرد نباشد ، نمی پذیرد. 🌱🌱🌱 در راستای شناخت 👉 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
🌱🌱 4⃣0⃣ غیر از (لا اله الاالله) در آیه الکرسی می خوانیم : (لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی). ببینید ! و با همدیگر شده است . آن کسی که به و می ورزد و به دارد . ایمان به خدا ، همیشه توام با کفر است . یک موحد واقعی باید کافر باشد ، اگر کافر نباشد ؛ نمی تواند مومن باشد؛ اما به و به . 👆 به همین دلیل است که اسلام توانست ، به مردم و بشریت بدهد. هم و هم . و آزادی معنوی و آزادی اجتماعی به هم را بیان کردیم و گفتیم تا بشریت آزادی معنوی نداشته باشد نمی تواند آزادی اجتماعی داشته باشد. 👌✅ 🌱🌱🌱 در راستای شناخت 👉 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟 امام علی _علیه السلام_ می فرمایند: 📝 چون روايتي را شنيديد، آن را بفهميد عمل كنيد؛ نه اینکه بشنويد و نقل كنيد! زيرا راويان علم فراوان، و عمل كنندگان آن اندكند! /حکمت 98/ در مسایل مربوط به وحی و کلام معصومین سه مرحله وجود داد: 🔸نخست نقل روایت؛ سپس فهم آنها؛ و بعد از آن عمل به محتوا و مفهوم آن. امام در گفتار بالا گوشزد می کنند که نه روایت به تنهایی کافیست نه مجرد عقل و فهم آن، بلکه مهم پوشاندن لباس عمل به آنچه فهمیده و درک کرده است! http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
🌎 دنیا طلبی 🌏 💢 محبت داشتن به دنیا طبیعی است اما توانایی دل کندن از آن هم طبیعی است؛ 🔰 به دلیل آن که انسان با دنیا طلبی شروع می کند اما نمی تواند در دنیا دوستی باقی بماند. ♻️ باید دید دنیا برای هر کسی کی و چگونه به پایان می رسد و انسان از آن دلزده می شود. 💠 بعضی ها با تحمل رنج و سختی، از دنیا دلزده می شوند، و بعضی ها با تفکر در آخرت و... 🌴💎 علیرضا پناهیان 💎🌴 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
رمان_هاد آی دی نویسنده داستان @Goli64
پارت۸۷ چه بد سلیقه! من روسری سر کنم خیلی زشت می شم ها! این بهتره! هم قدش بهت میاد، خوشروتره، خوشگل تر از منم هست. فقط باید این ریش هاشو بزنه، یه کم هم از این چیزمیزها می خواد که بماله صورتش. با اون چشم های سیاهش معرکه میشه هادی خنده اش گرفته بود ولی شاهرخ بدون اینکه حرفی بزند با لبخندی به شروین خیره شده بود. شروین گفت: - نخیر، انگار کار از کار گذشته، باشه من فداکاری می کنم بعد دست هایش را با کرد و ادامه داد: -بیا بغل بابا! شاهرخ از جا بلند شد و شروین که فکر می کرد حرفش را جدی گرفته به مبل چسبید و داد زد: - شوخی کردم بابا، بی خیال، کمک !! هادی از خنده روده بر شده بود. شاهرخ سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت. وقتی رفت شروین نفس راحتی کشید و مثل فنری که از هم باز شود دوباره راحت روی صندلی نشست. بعد همانطور که با قیافه ای نگران و متعجب به در زل زده بود گفت: - این چش شد یهو؟ هادی با لحنی موذیانه گفت: -حالا مگه بغلت کنه بده؟ شروین خودش را عقب کشید و نگاهش را از در به سمت هادی چرخاند. نگاهی طلبکارانه به هادی کرد و گفت: -جداً؟ اگه بد نیست بگم تو رو بغل کنه هادی پایش را روی پایش انداخت و دستش را تکان داد و با بی تفاوتی گفت: - دیدی که بهش گفتی، قبول نکرد - هه هه! شاهرخ وارد اتاق شد، شروین دوباره به مبل چسبید. - وای! اومد! شاهرخ یکراست به طرفش آمد، خم شد و دستانش را دراز کرد. شروین همانطور که به مبل چسبیده بود داد زد: -بذار اقلاً وصیت کنم شاهرخ راست شد. شروین با چشمهای بیرون زده به هادی اشاره کرد و گفت: -به خدا اون از من خوشگل تره! هادی که دیگر نمی توانست جلو خنده اش را بگیرد گفت: -خوبه ترسیدی و دست بردار نیستی. وصیتت همین بود؟ شاهرخ لبخندی زد، سری تکان داد و دوباره خم شد. شروین چشمهایش را بست.چند لحظه ای به همان حال ماند اما وقتی خبری نشد یکی از چشم هایش را باز کرد و وقتی شاهرخ را روبرویش دید هردو تا چشم هایش را باز کرد، راحت سر جایش نشست ونفس راحتی کشید. شاهرخ اشاره ای به روی پایش کرد. نگاهش را از شاهرخ به پائین دوخت. صفحه اول آلبوم بود و عکس بزرگ توی آن. باورش نمی شد. آلبوم را برداشت و حیرت زده به عکس خیره شد. - فرهاد، برادرمه! شروین نگاهی کوتاه به شاهرخ انداخت و دوباره به عکس خیره شد. - غیرممکنه، چقدر شبیه منه! ببین هادی و آلبوم را به طرف هادی چرخاند. - آره، دیدم، خیلی شبیهِ تفاوت اندکی وجود داشت. موهای فرهاد مشکی و فر بود و چشمانی آبی مثل شاهرخ، دماغی زیباتر و صورتی تپل تر از شروین. - نگفته بودی داداش داری - داشتم شروین سربلند کرد و شاهرخ گفت: - 18 سالش بود که مرد. خودکشی! - خیلی متأسفم شاهرخ غمگین لبخند زد. شروین پرسید: -می تونم بقیه عکسها رو ببینم؟ و وقتی شاهرخ سری به نشانه تأیید تکان داد، شروع کرد به ورق زدن آلبوم. در بعضی از عکسها شاهرخ هم بود. هادی گفت: - حالا فهمیدی چرا نمی خواد منو بغل کنه؟ شروین همانطور که سرش روی عکس ها خم بود چند لحظه ای ثابت ماند. بعد سر بلند کرد و در چشمان شاهرخ خیره شد. به راحتی غم را در نگاهش می دید. در همین موقع هادی نگاهی به ساعتش انداخت و بلند شد. - چی شده؟ هادی بلوز را از روی مبل برداشت و گفت: - باید برم، منتظرن ادامه دارد.... ✍ میم مشکات http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
پارت۸۸ شاهرخ نفس عمیقی کشید. نفسی که بیشتر شبیه آه بود. هادی دستش را به سمت شروین دراز کرد. - من معمولاً یک شنبه ها اینجام. امیدوارم بازم ببینمت شروین دستش را گرفت: -منم امیدوارم - قدر استادت رو بدون. خیلی چیزا می تونی ازش یاد بگیری شروین نگاهی به شاهرخ کرد و روبه هادی سرتکان داد. هادی کفش هایش را پوشید، سربلند کرد و رو به شروین گفت: - شما زحمت نکشید. ممنون حیاط نیمه تاریک بود. وقتی هادی سربلند کرد تمام صورتش در سیاهی فرو رفت و تنها چشمهای سیاهش را اشعه ای از نور چراغ اتاق روشن کرد. دیدن این صحنه یک آن، دوباره آن تصویر مبهم را در ذهن شروین تداعی کرد. مطمئن بود این چشم ها را دیده.اما چرا یادش نمی آمد کجا؟ همانجا دم در راهرو ماند و همانطور که از دور رفتن هادی را نگاه می کرد سعی کرد صندوقچه در هم ذهنش را مرور کند تا شاید جواب سوالش را پیدا کند. هادی قبل از اینکه از در کوچه خارج شود  برای شروین دست تکان داد وگفت: -پسر خوبیه، هنوز فرصت داره - آره، با همه هارت و پورتش چیزی تو دلش نیست، فقط ... نتوانست در چشمهای هادی خیره بماند. مثل هیمشه سر پائین انداخت و ادامه داد: - می ترسم هادی، می ترسم به خاطر شباهتی که داره برام مهم باشه. می ترسم به خاطر علاقه شخصیمکار کنم نه به خاطر وظیفه ای که بهم دادن. امتحان سختیه هادی دستش را روی شانه شاهرخ گذاشت. - اگر نمی تونستی از پسش بر بیای نمی فرستادنت. حتماً می تونستی که انتخابت کردن. به انتخابش شک داری؟ شاهرخ نفسش را بیرون داد: - درسته بعد با مهربانی اضافه کرد: - خیلی از من جلوتری، اعتراف می کنم که بهت غبطه می خورم هادی لبخندی مهربان زد و شاهرخ را در آغوش کشید. شاهرخ که اشک در چشمهایش بود و بغض در گلویش گفت: -سلام ما رو برسون خیلی تلاش کرد تا بغضش سر باز نکند اما هر کار کرد نتوانست جلوی قطره اشکی را که بی اختیار پائین غلطید را بگیرد. هادی اشک را از گونه شاهرخ پاک کرد، لبخندی زد و از در بیرون رفت. رفت. شاهرخ مدتی در کوچه ماند. شروین که دم در راهرو ایستاده بود و از دور همه چیز را می دید وقتی شاهرخ می خواست از در راهرو رد شود پرسید: - اون شبیه کیه؟ شاهرخ منظورش را نفهمید. -می گم اون شبیه کیه که اینجور بغلش کردی؟ شاهرخ خنده ای کرد. - بیا تو هوا سرده قاط زدی این را گفت و وارد خانه شد. اما شروین  به جای اینکه داخل برود برگشت و به در کوچه خیره شد. تصویر چشمهای هادی ذهنش را مشغول کرده بود... فصل هجدهم سعید با رفقایش دور یکی از میزهای حیاط دانشگاه نشسته بود. یکی از دوست هایش با دیدن شروین و شاهرخ که از در دانشگاه وارد می شدند گفت: -هی سعید، رفیقت! خیلی با مهدوی جور شده، خبریه؟ -اینجوری راحت تر میشه نمره بیاری یکی شان خنده ای کرد. - ها ها ! شروین؟ خودت هم می دونی شروین کله شق تر از این حرفهاست که برا نمره گردن کج کنه یکی دیگرشان  کیکی را که می خورد قورت داد و گفت: - تازه اونم مهدوی، همه اخلاقشو می دونن. کم مونده امام جماعت مسجد دانشگاه بشه! سعید با کمی مکث گفت: -اینجور آدمها ظاهرشون رونگه می دارن پسردوباره گفت: -تو و شروین زدین به تیپ هم چرا یقه اونو گرفتی؟ من خودم باهاش حرف زدم. واقعاً آدم حسابیه - اون موقع هائی هم که میاد باشگاه بیای باهاش حرف بزنی بد نیست ادامه دارد.... ✍ میم مشکات http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا