#رمان_هاد
پارت۸۸
شاهرخ نفس عمیقی کشید. نفسی که بیشتر شبیه آه بود. هادی دستش را به سمت شروین دراز کرد.
- من معمولاً یک شنبه ها اینجام. امیدوارم بازم ببینمت
شروین دستش را گرفت:
-منم امیدوارم
- قدر استادت رو بدون. خیلی چیزا می تونی ازش یاد بگیری
شروین نگاهی به شاهرخ کرد و روبه هادی سرتکان داد. هادی کفش هایش را پوشید، سربلند کرد و رو به شروین گفت:
- شما زحمت نکشید. ممنون
حیاط نیمه تاریک بود. وقتی هادی سربلند کرد تمام صورتش در سیاهی فرو رفت و تنها چشمهای سیاهش را اشعه ای از نور چراغ اتاق روشن کرد. دیدن این صحنه یک آن، دوباره آن تصویر مبهم را در ذهن شروین تداعی کرد. مطمئن بود این چشم ها را دیده.اما چرا یادش نمی آمد کجا؟
همانجا دم در راهرو ماند و همانطور که از دور رفتن هادی را نگاه می کرد سعی کرد صندوقچه در هم ذهنش را مرور کند تا شاید جواب سوالش را پیدا کند. هادی قبل از اینکه از در کوچه خارج شود برای شروین دست تکان داد وگفت:
-پسر خوبیه، هنوز فرصت داره
- آره، با همه هارت و پورتش چیزی تو دلش نیست، فقط ...
نتوانست در چشمهای هادی خیره بماند. مثل هیمشه سر پائین انداخت و ادامه داد:
- می ترسم هادی، می ترسم به خاطر شباهتی که داره برام مهم باشه. می ترسم به خاطر علاقه شخصیمکار کنم نه به خاطر وظیفه ای که بهم دادن. امتحان سختیه
هادی دستش را روی شانه شاهرخ گذاشت.
- اگر نمی تونستی از پسش بر بیای نمی فرستادنت. حتماً می تونستی که انتخابت کردن. به انتخابش شک داری؟
شاهرخ نفسش را بیرون داد:
- درسته
بعد با مهربانی اضافه کرد:
- خیلی از من جلوتری، اعتراف می کنم که بهت غبطه می خورم
هادی لبخندی مهربان زد و شاهرخ را در آغوش کشید. شاهرخ که اشک در چشمهایش بود و بغض در گلویش گفت:
-سلام ما رو برسون
خیلی تلاش کرد تا بغضش سر باز نکند اما هر کار کرد نتوانست جلوی قطره اشکی را که بی اختیار پائین غلطید را بگیرد. هادی اشک را از گونه شاهرخ پاک کرد، لبخندی زد و از در بیرون رفت.
رفت. شاهرخ مدتی در کوچه ماند. شروین که دم در راهرو ایستاده بود و از دور همه چیز را می دید وقتی شاهرخ می خواست از در راهرو رد شود پرسید:
- اون شبیه کیه؟
شاهرخ منظورش را نفهمید.
-می گم اون شبیه کیه که اینجور بغلش کردی؟
شاهرخ خنده ای کرد.
- بیا تو هوا سرده قاط زدی
این را گفت و وارد خانه شد. اما شروین به جای اینکه داخل برود برگشت و به در کوچه خیره شد. تصویر چشمهای هادی ذهنش را مشغول کرده بود...
فصل هجدهم
سعید با رفقایش دور یکی از میزهای حیاط دانشگاه نشسته بود. یکی از دوست هایش با دیدن شروین و شاهرخ که از در دانشگاه وارد می شدند گفت:
-هی سعید، رفیقت! خیلی با مهدوی جور شده، خبریه؟
-اینجوری راحت تر میشه نمره بیاری
یکی شان خنده ای کرد.
- ها ها ! شروین؟ خودت هم می دونی شروین کله شق تر از این حرفهاست که برا نمره گردن کج کنه
یکی دیگرشان کیکی را که می خورد قورت داد و گفت:
- تازه اونم مهدوی، همه اخلاقشو می دونن. کم مونده امام جماعت مسجد دانشگاه بشه!
سعید با کمی مکث گفت:
-اینجور آدمها ظاهرشون رونگه می دارن
پسردوباره گفت:
-تو و شروین زدین به تیپ هم چرا یقه اونو گرفتی؟ من خودم باهاش حرف زدم. واقعاً آدم حسابیه
- اون موقع هائی هم که میاد باشگاه بیای باهاش حرف بزنی بد نیست
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#سلام_امام_زمانم 🌹
آقا جان
شب ، آنجا به پایان می رسد که به آستان روشنت سلام می دهم و امید ، آنجا می دمد که در هیاهوی ملتهب گرفتاری ها ، بودنت را به یاد می آورم و بهار ، آنجا آغاز می شود که عطر یادت در روحم می پیچد ...
من با تو پر از صبح و امید و بهارم ...از غصه و شب و پاییز ، چه غم ؟ ...
#اللهم_عجّل_لولیڪ_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#آزادی_انسان 🌱🌱
4⃣1⃣
کافی نبودن شعار آزادی 👉
آزادی و حریت را شعار قرار دادن کار آسانی است .
امروز آزادی شعار تمام طبقات و افراد شده و این قدر شعار قرار گرفته است که ارزش این کلمه از میان رفته است .
شعار دادن به نام ازادی کار آسانی است ، اما آیا با شعار تنها ، آزادی برای بشر پیدا می شود ؟‼️❓
به صرف اینکه ما برای آزادی شعار بدهیم ،بگوییم زنده باد آزادی ، مرگ بر ضد آزادی ، آیا با این زنده باد و مرده باد ، آزادی به معنی واقعی پیدا می شود ؟!❓‼️
نه تنها با شعار ،
آیا با تعلیم و تربیتی ، می شود آزادی را برای بشر تامین کرد؟!⁉️
🌱🌱🌱
در راستای شناخت#اسلام_ناب👉
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#آزادی_انسان 🌱🌱
4⃣2⃣
#اعلامیه_جهانی 👉
اعلامیه جهانی حقوق بشر این جور خیال می کند و می گوید :
سرمنشاء تمام فسادها، خونریزی ها، ظلم ها و استبدادها این است که افراد بشر به آزادی یکدیگر احترام نمی گزارند.
می گوییم بسیار خوب ،
حال چه کار بکنیم که افراد بشر به آزادی یکدیگر احترام بگزارند ؟
یک فرمول خیلی ساده ای پیشنهاد می کند ، می گوید از اول به افراد بشر این جور تعلیم بدهید و تربیت کنید
مرتب بگویید به آزادی یکدیگر احترام بگزارید ، دیگر بعد به آزادی همدیگر احترام می گزارند .
مگر چنین چیزی ممکن است ؟
🤔‼️❓
🌱🌱🌱
در راستای شناخت #اسلام_ناب 👉
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#آزادی_انسان 🌱🌱
4⃣3⃣
داستان گربه #تربیت_شده
عینا" همان داستان معروف تربیت گربه و آن پادشاه و وزیر را به یاد می اوردکه،
پادشاهی با وزیر خودش ،همیشه بحث داشت .
درباره اینکه عامل تربیت چقدر در روح مردم موثر است .
وزیر می گفت : بعضی از افراد را نمی شود تربیت کرد،
او می گفت :خیر همه را می شود تربیت کرد .
تا اینکه برای آنکه وزیر را محکوم کند ،دستور داد گربه ای را تعلیم و تربیت کردند .
وقتی سر سفره می آمد شمعی را به دست او می دادند .
گربه گرسنه در مقابل غذا می نشست ، آن بوی غذا هم به شامه اش می رسید ،مع ذلک تکان نمی خورد؛ این شمع را به دست می گرفت تا وقتی که حاضرین سر سفره غذایشان را می خوردند.
بعد که خوب گربه را تربیت کرد ، وزیر را طلب کرد . وزیر آمد .
او را در سر یک سفره نشاند در حالی که گربه شمع را در دستش گرفته بود.
وزیر در عین حال روی حرف خودش اصرار می ورزید ،
گفت گول این عمل را نباید خورد ؛
گربه ،گربه است ،گربه مادامی که گربه است هرگز تربیت نمی پذیرد و نمی شود به این تربیت او اعتماد کرد.
تا در جلسه دیگر سر سفره حاضر شد ؛
ولی وزیر با خودش چندتا موش آورده بود ، یعنی همان شکار گربه ،همان که گربه عاشق اوست و نه تنها گوشتش را دوست دارد - مثل گوشتهایی که سر سفره است - بلکه اصلا به او عشق می ورزد و لهذا وقتی که موش می گیرد ، مدتی با آن ور می رود و بازی می کند ،سر جنازه او رقص و خوشحالی می کند ؛ شکار و صیدش است ؛غیر از مسئله خوراک مسئله دیگر مطرح است .
این دفعه که گربه را سر سفره آوردند و شمع به دستش دادند ، در وسط کار ،یک مرتبه وزیر موش ها را رها کرد وسط سفره .
چشم گربه که به موش افتاد ، شمع را انداخت و شروع کرد به دویدن دنبال موش ها .
وزیر گفت : نگفتم !‼️👌
🌱🌱🌱
در راستای شناخت#اسلام_ناب 👉
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
محبت خدا
#آزادی_انسان 🌱🌱 4⃣3⃣ داستان گربه #تربیت_شده عینا" همان داستان معروف تربیت گربه و آن پادشاه و وزی
سلام علیکم جمیعا
دوستان همراه لطفا توجه بفرمایید که بحث امروز آزادی انسان به طور خلاصه اینو میخواد بگه که آیا بدون دین و بدون ایمان
وصرفا با تعلیم و تربیت بشر را میشود مجبور کرد که به حق و حقوق هم احترام بذارند و یا به حقوق دیگری تجاوز نکنند ؟
این مثال اینو نشان میده که انسان با وجودغرایز مختلف_درونش ، نمی تواند همیشه به حقوق دیگران احترام بگذارد.
غرایزی چون منفعت طلبی ، جاه طلبی ،حرص ، طمع ، شهوت، خشم ،..
آنجا که یکی از این غرایز بر او حاکم شود از انسانیت خارج میشود ..
و آیا این طور نیست که ایمان به خدا باعث میشه که انسان غرایز حیوانی را در خودش مهار کنه ؟
سپاس از توجه شما 🌷🌷
🍁🌿🌾🌴🍂🌱🍃🌻
🌸🌿🌼🍂
🍂🍁🍃
#گفتار_بزرگان 🌱🌷🌱
مکرر از آقای بهجت می پرسیدند ، چه کار کنیم رفتارها درست شود؟🤔👇
می فرمودند: عمل ، به آن که می دانید عمل کنید ، در و دیوار برایتان استاد می شوند.
👌👌
📚( روایت معروف آیت الله بهجت من باب عمل )
🍃🌸🍂
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
#نهج_البلاغه
ارزش تداوم عمل 👉
کار اندکی که ادامه یابد ، از کار بسیار ی
که به ستوه آیی امیدوار کننده تر است .
👌👌
حکمت 278 .
🌼🍃🍁🌸🌾☘
http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1