eitaa logo
محبت خدا
301 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
15 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
ای بابا! تو معصیت کردی تو به بابات گفتی نه؟😱 تو حرف بابات رو زمین انداختی؟😶 تو به پدرت رحم نکردی😔 حرفش رو زمین انداختی؟😔 بچه بگه وای، مگه چیه پدر؟🤔 💠البته پدر ومادر مراقبت کنن هر دستوری رو ندن، حالا که قرار شده ارباب بشن، زیادی خرج نکن که فرمانشون سست بشه 💠قیمت فرمانِ خودشون رو خودشون بالا ببرن✅
الهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴تحلیل های شاه سلطان حسینی و غرور ملی ایرانیان در چرایی ترور شهید فخری‌زاده، تحلیل‌های متنوعی به گوش می‌رسد. دولتی‌ها و اصلاح‌طلبان معتقدند کار بدی بود، اما نباید در فردای این ترور کاری بکنیم که برای کشور هزینه ایجاد شود. این تحلیل بعد از ترور چهار دانشمند هسته‌ای دیگر نیز ارائه شد و در ترور حاج قاسم نیز پررنگ‌تر شد. آنچه از تریبون‌های دولتی به گوش می‌رسد تحلیل‌هایی است که واکنش ما را به صفر می‌رساند و وحشت از پاسخ مجدد دشمن «عقلانیت ترس» را به کار انداخته است. تحلیل اول: مهم‌ترین تحلیل این است که ما «در چاله صهیونیست‌ها نخواهیم افتاد». در تفسیر این حرف معتقدند در روز‌های پایانی ترامپ که وی چیزی برای از دست دادن ندارد، صهیونیست‌ها می‌خواهند با این ترور، جنگی راه بیندازند و ما باید هوشمندانه عمل کنیم. معنای این هوشمندانه یعنی هیچ اقدامی نکنیم تا جنگ نشود. مگر دانشمندان قبلی را ترور کردند، هدفشان جنگ بود؟ خیر. تحلیل دوم: دسته‌ای دیگر معتقدند هدف این ترور به واکنش واداشتن ما است تا بایدن نیز به برجام بازنگردد. از سوی دیگر واکنش ما شرایط را برای گشایش برجامی از سوی بایدن سخت می‌کند، پس باید کاری نکنیم. تحلیل ما چیست: ما (نیرو‌های انقلاب اسلامی) بر این باوریم که محاسبات دشمن در ترور این است که ایران در شرایطی نیست که واکنش نشان دهد و از قضا این بهترین زمان برای ترور است. متأسفانه ما نتوانسته‌ایم این محاسبه دشمن را تغییر دهیم و خودمان تغییر کردیم. تحلیل اصلی ما این است که صهیونیست‌ها درصدد خدشه به افتخار راهبردی «در سوریه می‌جنگیم تا در همدان و کرمانشاه نجنگیم» است، درصدد هستند امنیتی که در بیرون مرز‌ها برای آن جنگیده‌ایم و پیاده نظام آنان را به عقب رانده‌ایم را در قالب «ناامنی» به درون کشور بکشانند و مردم را متوجه این موضوع کنند که در سوریه جنگندیم و از امنیت کشور خود غافل شدیم. بدون تردید باید اولویت‌های امنیتی را عوض کنیم، نه نظامی. نباید ملت ما به این باور برسد که «خانه امن» در فیلم، قصه و کتاب است، اما در کف خیابان نیست. در واکنش به اقدام صهیونیست‌ها ظرفیت‌های زیادی داریم که باید به کار بگیریم. البته نباید با احساسات یا فشار اجتماعی شتابزده تصمیم گرفت. نباید به مسیری برویم که توابین کربلا را به عین الورده برد و بدون برآورد نظامی تلف شدند و از سوی دیگر نباید سلطان حسین صفوی باشیم که با دست خود تاج را بر سر جوان ۲۶ ساله گذاشت و گفت: «فرزندم خداوند این گونه مقرر کرده است و ما با امر خدا مخالفت نمی‌کنیم.» اگر سلطان حسین در بیرون قلعه اصفهان جنگیده بود و تکه‌تکه شده بود، اکنون جزو مفاخر ایران و تشیع بود، اما عافیت‌طلبی باعث شد، حکومت را تسلیم کند و دو سال پس از تحویل حکومت محمود افغان در یک روز تمام شاهزادگان صفوی را سر برید و شاه نیز نظاره‌گر این صحنه بود. دو شاهزاده کوچک به قبای شاه پناه بردند و شاه به افغان‌ها التماس می‌کرد که این دو بچه را به خاطر من نکشید، اما شاه نمی‌فهمید که دشمن از جنازه‌های شاهزاده‌ها هم می‌ترسد. شاه می‌توانست با همان جنازه‌ها (مبتنی بر فرهنگ تشیع) غوغا کند، اما محمود افغان برای جلوگیری از شورش، جنازه را نیز به قم فرستاد که قلعه اصفهان امن بماند و شاه به آب و نانی که زنده بماند، اکتفا کرد و نهایتاً خود نیز قربانی شد. امروز یاران انقلاب اسلامی در سه جبهه در مرز‌های صهیونیست‌ها هستند. سرزمین اشغالی فلسطین فاقد عمق استراتژیک جغرافیایی است، عرض آن به ۲۰۰ کیلومتر هم نمی‌رسد. در جنوب حماس، در شمال حزب‌الله و در شرق سوریه قرار دارد. روش‌های نوین سایبری و... نیز مهم است. برخی از سیاسیون مستقر در دولت ما بار‌ها گفته‌اند صهیونیست‌ها را باید از امریکا جدا کرد یا جدا ببینیم. این تحلیل غلط باعث شده است که کمک‌های مالی و تسلیحاتی غرب برای حفظ برتری نظامی صهیونیست‌ها هر روز بیشتر شود. احتمالاً دولتمردان ما می‌دانند که دانشمندان هسته‌ای مصر و عراق نیز توسط صهیونیست‌ها ترور شدند و مراکز هسته‌ای عراق، سوریه و سودان نیز توسط صهیونیست‌ها بمباران شد، اما هیچ‌کس در جهان سخن نگفت. در این جهان کفر و بربریت دانشمند علمی ما را در قلب کشور ترور می‌کنند و جهان غرب خفه است، اما یک دیپلمات ایرانی که به ادعای آن‌ها قصد بمب‌گذاری در جلسه تروریست‌های منافق را داشته و انجام هم نداده است، خبر اول جهان است. اگر هزینه اقدامات صهیونیست‌ها بالا نرود، جلوتر خواهند آمد، از قضا صهیونیست‌ها واقع‌گرا هستند. اگر احساس برتری طرف را لمس کنند، هرگز اقدامی نمی‌کنند. به تعبیر مقام معظم رهبری راهی جز قوی شدن نداریم و به تعبیر امام «راهی جز مبارزه نمانده است»، بنابراین هر تحلیلی که ما را به سکوت بکشاند، غرور ملت بزرگ و کهن ایران را شکسته است. غرور ایرانیان به حدی است که بعضاً به آن «سندرم امپراطوری» می‌گویند. ✍عبداله گنجی @BDON_SANSOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فریدون_عباسی(رئیس سابق سازمان انرژی اتمی) : به من گفتند رفتی برنامه نگو ‎شهید، بود. بگویم چه میکرد؟ فوتبال بازی میکرد؟" 🔹تا این دولت سر کاره، هیچ چیز درست نمیشه دستاورد برجام و اینسکس و .. جز خسارت برای ما چیزی نداشته‌
وقتی جناب پرزیدنت امید دارد که آمریکا به شرایط ٢٠ ژانویه ٢٠١٧ باز گردد، یعنی در محاسباتش انتقام ترور دولتی سردار سلیمانی محلی از اعراب ندارد، یا قابل مصالحه است. این پالسها در دستگاه محاسباتی دشمن اینگونه تحلیل می‌شوند: «ایران به مذاکره نیاز دارد و حاضر است برای آن خون بدهد و از خون‌خواهی هم بگذرد.» خون اما محاسبات رفقای بایدن را به‌هم می‌زند و سودای مذاکره را بر باد می‌دهد. ✍زهرا محسنی‌فر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱۵ چشمانش رنگ غصه گرفت و دلسوزانه پاسخ داد: »الهه جان! رنگت پریده! سعی کن بخوری!« سپس فکری کرد و با عجله پرسید: »میخوای برات چیز دیگه ای بگیرم؟ چون همیشه جوجه کباب دوست داشتی، دیگه ازت نپرسیدم.« که با اشاره سر پاسخ منفی دادم و همچنانکه بالشتم را صاف میکردم تا دوباره دراز بکشم، شکایت کردم: »همین که نشستم هم کمرم درد گرفت، هم سرم داره گیج میره!« ظرف غذایم را روی میز گذاشت و ظرف غذای خودش را هم جمع کرد که ناراحت شدم و پرسیدم: »تو چرا نمیخوری؟« لبخندی زد و در جواب اعتراض پر ِمهرم، گفت: »هر وقت حالت بهتر شد با هم میخوریم. منم گرسنه نیستم.« و من همانطور که به ظرفهای داغ غذا نگاه میکردم به یاد حال زار برادرم افتادم و با لحنی لبریز اندوه رو به مجید کردم: »نمی دونم بالاخره عبدالله چی کار کرد؟« بیدرنگ موبایلش را برداشت و با گفتن »الان بهش زنگ میزنم!« مشغول شماره‌گیری شد که با دلسوزی خواهرانه ام، مانع شدم و گفتم: »نه! میترسم بفهمه من اینجام، بدتر ناراحت شه!« سپس به صورتش خیره شدم و با غصه ای که در صدایم موج می ِ زد، درد دل کردم: »مجید! سه ماه نیس مامان رفته که من و عبدالله اینجوری آواره شدیم!« و در پیش چشمانش که به غمخواری غمهایم پلکی هم نمیزد، با اضطرابی که به جانم افتاده بود، پرسیدم: »مجید! میخوای چی کار کنی؟ بابا میگفت نوریه وهابیه.« صورت سرشار از آرامشش به لبخندی ملیح گشوده شد و با متانتی آمیخته به محبت، پاسخ دلشوره ام را داد: »خُب وهابی باشه!« و با چشمانی که از ایمان به راهش همچون آیینه میدرخشید، نگاهم کرد و با لحنی عاشقانه ادامه داد: »الهه جان! من تا آخر عمرم، هم پای اعتقادم، هم پای تو و زندگیمون میمونم! حالا هر کی هر چی میخواد بگه!« که دلم لرزید و با نگرانی پرسیدم: »مگه نشنیدی بابا چی گفت؟ مگه ندیدی میگفت به نوریه قول داده که با هیچ شیعه‌ای ارتباط نداشته باشه؟« دیدم که انتهای چشمانش هنوز از بغض سخنان تلخ پدر در تب و تاب است و باز دلش نیامد جام ناراحتی اش را در جان من پیمانه کند که به آرامی خندید و گفت: »الهه جان! تو نگران من نباش! @mohabbatkhoda
۳۱۷ میزد که بی‌آنکه جوابی به سخنان شماتت بارم بدهد، سراسیمه بلند شد و شانه‌هایم را کمی بالا گرفت تا نفس مانده در گلویم، به سینه بازگردد و عاشقانه التماسم میکرد: »الهه جان! تو رو خدا بس کن! حالت خوب نیس، تو رو خدا آروم باش!« از شدت حالت تهوع، آشوب عجیبی در دلم به پا شده و باز تمام بدنم به ورطه بیقراری افتاده بود. به یاد مصیبت مادرم بیصبرانه گریه میکردم و به بهانه شبهایی که پا به پای مجید برای شفایش دعای توسل خوانده و به امیدی واهی دل خوش کرده بودم، او را به تازیانه سرزنش مجازات میکردم که دیگر آرامش کلام و نوازش نگاهش آرامم نمیکرد و هر چه عذر میخواست و به پای گریه هایم، اشک میریخت، طوفان غمهایم آرام نمیگرفت که سرانجام صدای ناله هایم، پزشک اورژانس را از تخت کناری بالای سرم کشاند: »چه خبره؟ درد داری؟« مجید با سرانگشتش، قطرات اشکش را پنهان کرد و خواست پاسخی سر هم کند که پزشک، پرستار را احضار کرد و پرسید: »جواب آزمایشش نیومده؟« و پرستار همانطور که به لیستش نگاه میکرد، پاسخ داد: »زنگ زدیم آزمایشگاه، گفتن تا چند دقیقه دیگه آماده میشه.« که مجید رو پزشک کرد و با صدایی که هنوز طعمی از غم داشت، توضیح داد: »آقای دکتر! شدیداً حالت تهوع داره، نمیتونه چیزی بخوره!« و دکتر مثل اینکه گوشش از این حرف ها پُر باشد، همانطور که به سمت اتاقش میرفت، با خونسردی پاسخ داد: »حالا جواب آزمایشش رو میبینم.« و من که از ملاحظه حضور پزشک و پرستاران گریه‌ام را فرو خورده بودم، سرم را به سمت دیگر روی بالشت گذاشتم که دوست نداشتم بارِ دیگر با مجید هم کلام شوم، ولی دل عاشق او بیِ مهری ام را تاب نمی‌آورد که دوباره زیر گوشم زمزمه کرد: »الهه جان...« و نمیدانم چرا اینهمه بیحوصله و بدخلق شده بودم که حتی تحمل شنیدن صدایش را هم نداشتم که چشمانم را بستم و با سکوت سردم نشان دادم که دیگر تمایلی به سخن گفتن ندارم و چه حال بدی بود که ساعتی آفتاب عشقش از مشرق جانم طلوع میکرد و هنوز گرمای محبتش را نچشیده، باز در مغرب وجودم فرو میرفت و با همه زیبایی نگاه و شیرینی کلامش، چه زود از @mohabbatkhoda
۳۱۶ سعی میکنم مراقب رفتارم باشم تا چیزی نفهمه!« و من بی‌درنگ پرسیدم: »خب با این لباس میخوای چی کار کنی؟ اون وقتی ببینه تو محرم لباس مشکی میپوشی، میفهمه که شیعه هستی و اگه به بابا چیزی بگه، بابا آشوب به پا میکنه!« سرش را پایین انداخت و همانطور که به پیراهن سیاهش نگاه میکرد، ، زیر لب چیزی گفت که نفهمیدم. سپس سرش را بالا آورد و با لبخندی پُر معنی کالم مبهمش را تعبیر کرد: »هیچ وقت فکر نمیکردم پیرهن مشکیِ عزای امام حسین انقدر قدرت داشته باشه که یه وهابی حتی چشم دیدنش هم نداشته باشه!« و به روشنی احساس کردم که باز دلبستگی عاشقانه اش به مذهب تشیع غوغا به پا کرده که من هم زخم دلم تازه شد و با صدایی سرریز از گلایه پرسیدم: »مجید! چه اصراری داری که برای امام حسین لباس عزا بپوشی؟ منم قبول دارم امام حسین نوه پیامبر^+ هستن، سید جوانان اهل بهشت هستن، در راه خدا کشته شدن، اینا همه قبول! ولی عزاداری کردن و لباس مشکی پوشیدن چه سودی داره؟« به عمق چشمان شا کیام خیره شد و با کالمی قاطع پرسید: »مگه تو برای مامانت لباس عزا نپوشیدی؟ مگه گریه نکردی؟« و شنیدن همین پاسخ شیداگونه کافی بود تا دوباره خون خفته در رگهای کینهام به جوش آمده و عتاب کنم: »یعنی تو کسی رو که چهارده قرن پیش کشته شده با کسی که همین االن از دنیا رفته، یکی میدونی؟!!!« و چه زیبا چشمانش در دریای آرامش غرق شد و به ساحل یقین رسید که با متانتی مؤمنانه پاسخ طعنه تندم را داد: »الهه جان! بحث امروز و هزار سال پیش نیس! بحث دوست داشتنه! تو مامانت رو دوست داشتی، منم امام حسین رو دوست دارم!« با شنیدن کالم آخرش، درد عجیبی در سرم پیچید و با صدایی که به یاد اندوه مادر شبیه ناله شده بود، لب به شکایت گشودم: »پس چرا امام حسین جوابمو داد؟ چرا هر چی گریه کردم و التماسش کردم، مامانو شفا نداد؟ من س ُ نی بودم، تو که شیعه بودی، پس چرا جواب تو رو نداد؟ چند شب تا صبح گریه کردی و دعا کردی، پس چرا جوابتو نداد؟ پس چرا ُ رد؟!!!« و آنچنان نفسم به شماره افتاده و رنگ صورتم به سفیدی مهتاب مامانم @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا