eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
138 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
32 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دعا و شرح دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان التماس دعا🌹
‏عکس از سین نصرتی
‏عکس از سین نصرتی
📚 *شناسنامه کتاب* ------------------------------- نام کتاب؛ تنها گریه کن نویسنده؛ اکرم اسلامی انتشارات؛ حماسه یاران نوبت چاپ؛ هشتاد و نهم سال انتشار؛ زمستان ۱۴۰۰
☝️ *تمجید از کتاب*
📚فصل اول 🔖قسمت اول 📖خانم فاطمه، خواهر بزرگترم، بعدش من، اشرف سادات. بعدتر هم، دو پسر و چهار دختر؛ هشت تا خواهر و برادریم. خانه مان قم، خیابان چهارمردان بود. خانه ی خودمان که نه، مستاجر دایی مادرم بودیم. انتهای حیاط بزرگش به باغ کوچکی می رسید. شاخه های درخت انار از باغ سرک می کشیدند به حیاطی که درست وسطش، یک درخت توت جا خوش کرده بود؛ ما بهشان می گفتیم اناربونه، توت بونه. از تنه ی قهوه ای زمخت و پهن، برگهای زبر و شاخه های تودرتویش، معلوم بود عمر زیادی کرده است. آقاجان چندتا میخ سرکج زده بود روی تنه ی درخت و فصلش که می رسید و توت ها آبدار می شدند، پایش را میگذاشت روی میخ ها، دستش را به گره های درخت بند می کرد و بالا می رفت. ما چادر می گرفتیم زیر شاخه ها و آقاجان از آن بالا داد میزد: «بتکونم؟ حاضرید؟» و ما طوری با هیجان جیغ میزدیم آره، که ته گلویمان میسوخت. آقاجان تا جایی که دستش می رسید، شاخه ها را تکان میداد. گاهی هم با یک چوب دستی می زد به شاخه های بالایی و توی گودی چادری که یک گوشه اش را من گرفته بودم، یک گوشه اش را فاطمه، به جز توت، کلی برگ و چوب ریز و چندتایی هم جک و جانور می ریخت. با احتیاط چهارطرف چادر را جمع می کردیم. عزیز خیلی سفارش که: «توت ها له نشن!» میوه ی نوبر فصلمان جور می شد. آن موقع های این طور نبود هر خانواده بتواند جعبه جعبه میوه بخرد؛ زندگی به سختی می گذشت، ولی با خوشی. خانه ی ما دو تا اتاق داشت. یکی که بزرگ تر بود و جادار، در حکم مهمانخانه بود؛ همیشه تمیز و مرتب. از پله های کنار حیاط بالا می رفتی و به یک اتاق معمولی می رسیدی که با چند تا گلیم، فرش شده بود؛ ساده ی ساده، حتی بدون پنجره؛ فقط دو لنگه در چفتی داشت که کنار هم قفل می شدند. زیر ایوان جلوی اتاق هم یک حوض بزرگ بود که هر وقت نوبتمان می شد، آب تویش می انداختند و پرش می کردند. آن آب، هم برای خوردن بود، هم غذا درست کردن و هم شست و شو یک گوشه ی حیاط هم اتاقکی گلی برای پخت و پز داشتیم؛ بهش میگفتیم مطبخ. مادرم باید با هیزم و چوب های ریز، اجاق روشن می کرد تا غذا بپزد؛ اغلب، غذایی خیلی ساده و دم دستی که شکم سیرکن باشد و خرج زیادی نداشته باشد. طرف دیگر حیاط اتاق کوچکتری بود مثل اتاق مهمانخانه؛ تنها فرقشان، وجود یک دار قالی بود که من و فاطمه را سرگرم می کرد. با فاطمه، صبح تا شب پشت دار می نشستیم و رج میزدیم، کمک خرج خانواده بودیم. دار برای خودمان نبود و مثل خیلی از مردم توان مالی ضعیفی داشتیم. 🔹️تنها گریه کن 🔸کانال کتابخانه در ️پیام رسان ایتا http://eitaa.com/mohaddesnouri
13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🎥 در راه قدس* *🔹اولین سرود* *فارسی-عبری به مناسب فرار رسیدن روز جهانی قدس ✋ یا حسین (ع)*
💎 *ﺧﻴﺎﻝ ﻧﻜﻦ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻲ‌ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ آنچه ستمکاران انجام می دهند، ﻓﻘﻂ آنان را ﺗﺎ ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﭼﺸﻢ‌ﻫﺎ در آن ﺧﻴﺮﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ، به تاخیر می اندازد.* 📚 *ابراهیم /۴۲* 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
✍امیرالمومنین علی علیه‌السلام: وقتی با گناهان خود، راه را بر دعایت بسته‌ای، تاخیر در اجابت را دیر مشمار. 📚غررالحكم، حدیث ۱۰۳۲۹ 🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دعا و شرح دعای روز بیست و هشتم ماه مبارک رمضان التماس دعا🌹
☝️ارسالی عضو گروه