eitaa logo
کتابخانه علامه محدث نوری
138 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
32 فایل
وَ اجْعَلْنِي اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ
مشاهده در ایتا
دانلود
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته‌ای ، 🌼روز عیدی، لبخند بر لبهاتون ماندگار، و قلب هاتون لبریز از محبت امام منتظر💚 http://eitaa.com/mohaddesnouri
💗مهدی اینگونه است: 💎آخرین ائمه، مهدی است و اینکه او زمین را پر از عدل و داد می کند، همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد، 🌹از حضرت پیامبر اکرم(ص) 🔹کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ج۱، ص۴۵ @Al_Mansour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗳 رأی تو تبدیل به... 🔥وقتی رسانه اسرائیلی بهتر از ما، در ایران را توصیف می‌کند. 👌 🔹یعنی تک تک رای ما، برای آنها مثل شلیک تیربار به سوی آنان است @Al_Mansour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 روشهای دوستی با امام زمان ارواحنا فداه 🔵 قسمت چهاردهم از بیستم 🎙 محبّت @Al_Mansour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد... انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد.. و او یک جمله از دهان دلش پرید _من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام! کلماتش مبهم بود.. و خودش میدانست آتش عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم شرم روی پیشانی اش نم زد.. و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد _انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.😔😒 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد،😥 فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد...😨😱 ارتش آزاد هنوز وارد شهر نشده.. و تکفیری هایی که از قبل در داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...😰😑😢 مصطفی در حضرت سکینه(س) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده میشد...😨😨 ابوالفضل مرتب تماس میگرفت..😥📲 هر چه سریعتر از داریا خارج شویم، اما خیابان های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حرم حضرت سکینه(س) پناه میبردند...👥👥🏃‍♂🏃‍♂ مسیر خانه تا حرم طولانی بود... و مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن🌷 را دنبال ما فرستاد...🚗 صورت خندان و مهربان این ،از وحشت هجوم تکفیری ها به شهر، دیگر نمیخندید... و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت شویم...😥 خیابانهای داریا را به سرعت می پیمود💨🚗 و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد...📲 چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد.. که در پیچ خیابان، سه نفر 😈😈😈مسلّح راهمان را بستند...😱😰😨😭 تمام تنم از ترس سِر شده بود،...😰😰😰😭😭😭 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد http://eitaa.com/mohaddesnouri