eitaa logo
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
203 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
196 ویدیو
23 فایل
ما مهاجــریم... هجـرٺ ڪـرده‌ایم...، از جهالٺ ڪوفیان عصـر...، به اصل ڪـــــربلای خویش...🍃 #رَحـــــیل🕊 انتقادات و پیشنهادات: @javane_enghelabi118 تبادلات: @Hossein_vesali74
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🙃 💠دعای روز شانزدهم ماه مبارڪ رمضان💠 بسم الله الرحمن الرحیم  💕 اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِکَ الى دارِ القَرارِبالهِیّتَکِ یا إلَهَ العالَمین.  خدایا ، مرا در این ماه به همراهی و همسویی با نیڪان توفیق ده و از همنشینی با بدان دورم بدار و به حق رحمتت به خانه آرامش جایم ده به پرستیدگی‌ات ای معبود جهانیان...🌸🌿 🏮تعجیل درظہـورآقا امام الزمان صلوات🏮 💕 🌙 🕊 @mohajeran_ir
💕 با حُـب عَلـی باڪ بہ دل راه نـدارد نوریسٺ صِراطش ڪہ‌خود مـ🌙ـاه نـدارد تا حِــیدَر ڪرار وَلـی اسـٺ خــدا را شیعہ چہ ڪند غیر عـلی شـاه ندارد😇 🕊 @mohajeran_ir
💪🏻 ، عینیٺ عفاف اسٺ ... عفاف یعنـی: مقابلہ با رها سازے نفس براے خودآرایـی و جلوه گرے ...🚫 این جلوه گرے براے همسر اسٺ و نہ غیرهمسر ...👌🏻 💕 ☺️ 🕊 @mohajeran_ir
🌀 💚 💎  ما با قیاس به معلومات خودمان می توانیم چیزی را بشناسیم و بفهمیم.⏲ امیرالمؤمنین علیه السلام از مقیاس های ما خارج است. ⌛او را با ذرع و پیمانه ای که برای سنجیدن انسان ها و فضیلت ها و مُحسّنات و زیبایی ها 💗 در اختیار ماست، نمی شود سنجید و اندازه گرفت. او بالاتر از این حرف هاست.🔮 🧿 🌙 🕋 🌙📿 @mohajeran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 کل کل احسان علیخانی با جناب وهاب زاده مشاور رسانه ای وزیر بهداشت در لایو و ورود سر زده به دفتر وزیر در ساعت دوازده شب!🌙✨ 👤 طاها باقری 🧠 🕊 🌿 @mohajeran_ir
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️فرماندار مکه دستور داده تمام سنگ نوشته های اطراف غار حراء را که تاریخ چند صدساله دارد را برای مقابله با شرکت پاک کنند..‼️ واقعا وقتی ولایت ائمه به عنوان معلم قرآن در عالم قبول نداشته باشی و احکام آسمانی و پر از محبت خدا رو برداری و افراد عادی تفسیر کنن، میشه ...🔥که قرآن میخونن‌ و ظاهراً برای رضای خدا با قرآن سر میبرن..🔪 قرآن میخونن و افراد مسلمان رو مشرک میدونن و تکفیر میکنن، سر میبرن..🔪 قرآن میخونن و حکم به تخریب قبور اولیاء خدا میدن و جنایت میکنن..💥 اگه دستشون برسه، میخوان زیارتگاه پیامبر(ص) رو هم خراب کنن..🤭کما اینکه حرفش رو زدن.. آیات پر از محبت خدا کجا و این فتاوای مفتی های بیرحم و جنایتکار کجا‼️ 🧠 🕊 🌿 @mohajeran_ir
📖📚 📚 #یڪ‌قاچ‌کتاب #غذای_روح 🌸..هیچ چیز مثل همیشه نیست ..🌸 ✍..| بانو الهه آخرتی موضوع: روایتی از شهید مدافع حرم امیر سیاوشی ••|برشے از کتاب |•• مهدی فشنگ باقی‌مانده را از جعبه درآورد و جعبه فشنگ را دست امیر داد. او هم بلافاصله جعبه فشنگ را از روی درزهایش باز کرد و مشغول نوشتن وصیت‌نامه‌اش شد.... نوشتنش که تمام شد، پایین کاغذ و زیر نوشته‌هایش نوشت: «لبیک یا زینب، شهید امیر سیاوشی!»... ✏️ /... @mohajeran_ir 📖 📚
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
#رایحه_حضور #پارت_۱۴۳ #سنا_لطفے _اینم لشکر آباد معروف اهواز بیا بریم یه فلافلی مهمونت کنم من عزی
۱۴۴ ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ☺️ یک سال بعد ☺️ در را با کلید باز کردم و برگشتم تا او داخل شود با مهربانی دستش را روی کمرم نهاد و آرام به جلو هدایتم کرد: Lady is first (خانم ها مقدمن ) یک تای ابرویم را بالا دادم : اوکی مستر فرنگی کفش هایم را در آوردم و روی پله ها به انتظارش ایستادم مثل همیشه و مثل تمام کار هایش با حوصله و دقت و آرامش کفش های مشکی اش را کنار اسپرت های صورتی رنگم جفت کرد به تفاوت زیاد سایز شان خندیدم و امیر علی کفش هایش را جوری چید که قلبم ریخت یک جفتش را یک طرف کفش هایم و جفت دیگرش را آن ور کفش هایم کفش هایش ، کفش هایم را احاطه کرده بود من تا ابد در محاصره دلبری های این مرد بودم ! لرزیدن دل برای این کار هایش عجیب نبود ، بود ؟! به پذیرایی که رسیدیم ، برای تعویض لباس به اتاق رفتم و با دیدن عکس عروسی مان روی دیوار رفتم به یک سال پیش بعد شش ماهی که نامزد ماندیم که به خاطر تمام کردن آخرین ترم من ، یک ماهی اضافه تر شد و عروسی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم لباس سفید بلندم و امیر علی که حکم شاهزاده شهر رویا ها را داشت نصف جهیزیه را از خانه مادرم نیاوردم در بیش مله جایمان کوچک بود ادامه اش ماند تا زمانی که به اهواز برویم این چند ماه زندگی مشترک ، روز های به شدت قشنگی بود پر از انرژی و تازگی و زیبایی و سادگی امیر علی فراتر از خواسته ها و باورم بود و من سعی هر روزه ام این بود تا برای مرد منحصر به فردم کم نگذارم ! بعد مرتب کردن موهایم راهی آشپز خانه زدم پیشانی ام را به رسم همیشه بوسید و من یاد اولین بوسه اش کنار کارون افتادم ""شب بود و کارون آرام بود بعد گفتن اولین دوستت دارمش خم شد و پیشانی ام را بوسید و من یاد قصه های کودکی افتادم زیبای خفته ای که سحر و جادو باعث شده بود که به خوابی ابدی برود و شاهزاده ای که با یک بوسه بیدارش کرده بود ولی نه من زیبای خفته بودم نه اینجا افسانه بود نه امیر علی شاهزاده اینجا ریحانه ای بود با راهی که تازه شروع کرده بود و امیر علی که با تمام مردانگی و مهرش دوسش داشت همانطور که قول داده بود اینجا اهواز بود شهری که جنگ دیده بود و هنوز سر پا بود کارونی که کم آب شده بود اما هنوز سر پا بود اینجا اهواز بود! "" ❤️کپی رمان حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست ❤️ @mohajeran_ir
۱۴۵ یاد اولین بحثمان افتادم سر اینکه برویم دریا یا دشت بحثمان شد آن هم میان کوچه های خاکی بیش مله یک بحث شدیدا بچگانه ! جلو تر از او راه افتادم بروم که صدایم کرد : خانم نواب ؟ شنیدن نامم با پسوند فامیلی او جان دوباره بود برگشتم و خندیدم آخرش هم حرف خودم را به کرسی نشاندم و به دریا رفتیم امروز را قرار بود با همراهی خودش پیتزا درست کنم بعد خریدی که از آمل کردیم در آشپزخانه بودیم با شیطنت پیش بند آشپزی را برایش بستم: حالا میریم که داشته باشیم آقای معلم سر آشپز رو! بعد هم کفگیر را جلوی دهانش به جای میکروفون گرفتم : جناب نواب چه شد که از شغل شریف معلمی به سر آشپزی روی آوردید ؟! نگاهی به چشمانم و وسایل روی اپن کرد : راستش گیر یک عدد بلای جان افتادم ! حرصی کفگیر را روی اپن گذاشتم : امیر علیییییییی! قارچ ها را به طرفم گرفت : جان امیر علی ! چپ چپی نگاهش کردم: یه دادگاه باید تشکیل بدم برات خندید : به چه جرمی؟! _ به جرم بد حرف زدن با خانومت ! فلفل دلمه ای ها را شست و روی صندلی نشست : حکمش چیه خانم قاضی ؟ چاقو را در ظرف گذاشتم و به طرفش برگشتم : مهریه خانومت او هم دست از کار کشید : من بیشتر از چهارده شاخه گل بهت دادما بدجنسانه نگاهش کردم : یه چیز دیگه هم بود میونش ایستاد و فلفل دلمه ای های خورد شده را کنار بقیه مواد آماده قرار داد: کربلا؟! الان ؟! اخم کردم : الان مگه چشه؟! انگار حواست نیست آقا که هفته بعد اول محرمه فر را روشن کرد تا گرم شود: اصلا یادم نبود باشه بزار بیینم چی میشه کودکانه بالا پریدم: جدی امیر علی؟؟؟؟ آردی که برای خمیر در آورده بودم روی میز بود دستش را به آن زد و دست آردی اش را روی بینی من : اره قشنگم ! 💙کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 💙 @mohajeran_ir
۱۴۶ یک ساعتی طول کشید که با کلی شلوغ بازی پیتزا را آماده کردیم آشپزی با او می چسبید اصلا او که باشد، همه چیز می چسبد پیتزا را برداشتیم و بعد آماده شدن راهی ساحل شدیم اکثرا شام را کنار دریایی که در یک قدمی امان بود می خوردیم حصیر کوچکی پهن کردیم و بعد سفره دو نفره ی رنگی چند تا از خاطره های خنده دار کودکی را گفتم و او می خندید چال گونه اش را که دیدم دوباره از خود بیخود شدم نگاهم خیره اش شد و انگشتم برای لمسش جلو تر رفت دلم می خواست دفن شوم میان چال گونه به شدت دوست داشتنی و بامزه اش او هم بلاتکلیف ماند : تو هنوز هم بعد یه سال نگات گیر این چال بی صاحب منه ؟! چپ چپ نگاهش کردم : درباره عشق من درست حرف بزن جناب ! بی صاحب یعنی چی؟! خم شد و گونه ام را بوسید این یعنی شدید دلبری کردم از او _ امیر علی تازگی ها اسمم رو چی سیو کردی ؟! گوشی اش را نشانم داد زیاد حساسیت نشان می دادم بابت این اسم ذخیره شده بلای جان را که دیدم حرصم گرفت : خیلی ..خیلی .. خندید : خیلی چی ؟! _ حیف که آقامون گفته فحش دادن زشته گوشی اش را کنار لیوان قرار داد : آقاتون درست گفته حالا شما چی سیو کردی این آقاتون رو ؟! ناز و شیطنتم یک جا طغیان کرد : آقامون دو تا شماره داره یکیش رو گاهی میدم رایحه حضور گاهی هم تغییر میدم میکنمش سفیر مهربانی ولی شماره اصلیت از همون اول سیو شده آرامِ جان قاچی از پیتزا برداشت : چه قدر عالی و دلبر ! شناسنامه و پاسپورت رو بزار رو اپن صبح با خودم ببرم ببینم چیکار میتونم بکنم ملتسمانه نجوا کردم : جورش کن فقط با مهر نگاهم کرد : پاس و ویزا و گذر بازی بیت المللی ست کربلایی شدنم دست شماست آقاجان ! _ چرا هر چی میگم شعر تحویلم میدی؟! بامزه خندید : شوهر با مدرک فوق لیسانس ادبیات داشتن همچین مزایایی هم داره 🌸کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 🌸 @mohajeran_ir
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
#رایحه_حضور #پارت_۱۴۴ #سنا_لطفے ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
سلام و نور گوارای نگاهتون❤️ ان شالله فردا با پارت های پایانی در خدمت نگاهتون هستیم آیدی نویسنده: @BanoyDameshgh