•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
#رایحه_حضور #پارت_۱۴۳ #سنا_لطفے _اینم لشکر آباد معروف اهواز بیا بریم یه فلافلی مهمونت کنم من عزی
#رایحه_حضور
#پارت_۱۴۴
#سنا_لطفے
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
☺️ یک سال بعد ☺️
در را با کلید باز کردم
و برگشتم تا او داخل شود
با مهربانی دستش را روی کمرم نهاد
و آرام به جلو هدایتم کرد:
Lady is first
(خانم ها مقدمن )
یک تای ابرویم را بالا دادم :
اوکی مستر فرنگی
کفش هایم را در آوردم
و روی پله ها به انتظارش ایستادم
مثل همیشه و مثل تمام کار هایش با حوصله و دقت و آرامش
کفش های مشکی اش را کنار اسپرت های صورتی رنگم جفت کرد
به تفاوت زیاد سایز شان خندیدم
و امیر علی کفش هایش را جوری چید که قلبم ریخت
یک جفتش را یک طرف کفش هایم
و جفت دیگرش را آن ور کفش هایم
کفش هایش ، کفش هایم را احاطه کرده بود
من تا ابد در محاصره دلبری های این مرد بودم !
لرزیدن دل برای این کار هایش عجیب نبود ، بود ؟!
به پذیرایی که رسیدیم ،
برای تعویض لباس به اتاق رفتم
و با دیدن عکس عروسی مان روی دیوار
رفتم به یک سال پیش
بعد شش ماهی که نامزد ماندیم
که به خاطر تمام کردن آخرین ترم من ،
یک ماهی اضافه تر شد
و عروسی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم
لباس سفید بلندم
و امیر علی که حکم شاهزاده شهر رویا ها را داشت
نصف جهیزیه را از خانه مادرم نیاوردم
در بیش مله جایمان کوچک بود
ادامه اش ماند تا زمانی که به اهواز برویم
این چند ماه زندگی مشترک ،
روز های به شدت قشنگی بود
پر از انرژی و تازگی و زیبایی و سادگی
امیر علی فراتر از خواسته ها و باورم بود
و من سعی هر روزه ام این بود تا برای مرد منحصر به فردم کم نگذارم !
بعد مرتب کردن موهایم راهی آشپز خانه زدم
پیشانی ام را به رسم همیشه بوسید
و من یاد اولین بوسه اش کنار کارون افتادم
""شب بود و کارون آرام بود
بعد گفتن اولین دوستت دارمش
خم شد و پیشانی ام را بوسید
و من یاد قصه های کودکی افتادم
زیبای خفته ای که سحر و جادو باعث شده بود که
به خوابی ابدی برود
و شاهزاده ای که با یک بوسه بیدارش کرده بود
ولی نه من زیبای خفته بودم
نه اینجا افسانه بود
نه امیر علی شاهزاده
اینجا ریحانه ای بود با راهی که تازه شروع کرده بود
و امیر علی که با تمام مردانگی و مهرش دوسش داشت
همانطور که قول داده بود
اینجا اهواز بود
شهری که جنگ دیده بود و هنوز سر پا بود
کارونی که کم آب شده بود اما هنوز سر پا بود
اینجا اهواز بود! ""
❤️کپی رمان حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست ❤️
@mohajeran_ir
#رایحه_حضور
#پارت_۱۴۵
#سنا_لطفے
یاد اولین بحثمان افتادم
سر اینکه برویم دریا یا دشت
بحثمان شد آن هم میان کوچه های خاکی بیش مله
یک بحث شدیدا بچگانه !
جلو تر از او راه افتادم بروم
که صدایم کرد :
خانم نواب ؟
شنیدن نامم با پسوند فامیلی او جان دوباره بود
برگشتم و خندیدم
آخرش هم حرف خودم را به کرسی نشاندم
و به دریا رفتیم
امروز را قرار بود با همراهی خودش پیتزا درست کنم
بعد خریدی که از آمل کردیم
در آشپزخانه بودیم
با شیطنت پیش بند آشپزی را برایش بستم:
حالا میریم که داشته باشیم آقای معلم سر آشپز رو!
بعد هم کفگیر را جلوی دهانش به جای میکروفون گرفتم :
جناب نواب چه شد که از شغل شریف معلمی
به سر آشپزی روی آوردید ؟!
نگاهی به چشمانم و وسایل روی اپن کرد :
راستش
گیر یک عدد بلای جان افتادم !
حرصی کفگیر را روی اپن گذاشتم :
امیر علیییییییی!
قارچ ها را به طرفم گرفت :
جان امیر علی !
چپ چپی نگاهش کردم:
یه دادگاه باید تشکیل بدم برات
خندید :
به چه جرمی؟!
_ به جرم بد حرف زدن با خانومت !
فلفل دلمه ای ها را شست
و روی صندلی نشست :
حکمش چیه خانم قاضی ؟
چاقو را در ظرف گذاشتم
و به طرفش برگشتم :
مهریه خانومت
او هم دست از کار کشید :
من بیشتر از چهارده شاخه گل بهت دادما
بدجنسانه نگاهش کردم :
یه چیز دیگه هم بود میونش
ایستاد
و فلفل دلمه ای های خورد شده را کنار بقیه مواد آماده قرار داد:
کربلا؟! الان ؟!
اخم کردم :
الان مگه چشه؟!
انگار حواست نیست آقا
که هفته بعد اول محرمه
فر را روشن کرد تا گرم شود:
اصلا یادم نبود
باشه بزار بیینم چی میشه
کودکانه بالا پریدم:
جدی امیر علی؟؟؟؟
آردی که برای خمیر در آورده بودم روی میز بود
دستش را به آن زد
و دست آردی اش را روی بینی من :
اره قشنگم !
💙کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 💙
@mohajeran_ir
#رایحه_حضور
#پارت_۱۴۶
#سنا_لطفے
یک ساعتی طول کشید که با کلی شلوغ بازی پیتزا را آماده کردیم
آشپزی با او می چسبید
اصلا او که باشد، همه چیز می چسبد
پیتزا را برداشتیم و بعد آماده شدن راهی ساحل شدیم
اکثرا شام را کنار دریایی که در یک قدمی امان بود می خوردیم
حصیر کوچکی پهن کردیم
و بعد سفره دو نفره ی رنگی
چند تا از خاطره های خنده دار کودکی را گفتم
و او می خندید
چال گونه اش را که دیدم دوباره از خود بیخود شدم
نگاهم خیره اش شد
و انگشتم برای لمسش جلو تر رفت
دلم می خواست دفن شوم
میان چال گونه به شدت دوست داشتنی و بامزه اش
او هم بلاتکلیف ماند :
تو هنوز هم بعد یه سال نگات گیر این چال بی صاحب منه ؟!
چپ چپ نگاهش کردم :
درباره عشق من درست حرف بزن جناب !
بی صاحب یعنی چی؟!
خم شد و گونه ام را بوسید
این یعنی شدید دلبری کردم از او
_ امیر علی تازگی ها اسمم رو چی سیو کردی ؟!
گوشی اش را نشانم داد
زیاد حساسیت نشان می دادم بابت این اسم ذخیره شده
بلای جان را که دیدم حرصم گرفت :
خیلی ..خیلی ..
خندید :
خیلی چی ؟!
_ حیف که آقامون گفته فحش دادن زشته
گوشی اش را کنار لیوان قرار داد :
آقاتون درست گفته
حالا شما چی سیو کردی این آقاتون رو ؟!
ناز و شیطنتم یک جا طغیان کرد :
آقامون دو تا شماره داره
یکیش رو گاهی میدم رایحه حضور
گاهی هم تغییر میدم میکنمش سفیر مهربانی
ولی شماره اصلیت از همون اول سیو شده
آرامِ جان
قاچی از پیتزا برداشت :
چه قدر عالی و دلبر !
شناسنامه و پاسپورت رو بزار رو اپن
صبح با خودم ببرم ببینم چیکار میتونم بکنم
ملتسمانه نجوا کردم :
جورش کن فقط
با مهر نگاهم کرد :
پاس و ویزا و گذر بازی بیت المللی ست
کربلایی شدنم دست شماست آقاجان !
_ چرا هر چی میگم شعر تحویلم میدی؟!
بامزه خندید :
شوهر با مدرک فوق لیسانس ادبیات داشتن
همچین مزایایی هم داره
🌸کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست 🌸
@mohajeran_ir
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
#رایحه_حضور #پارت_۱۴۴ #سنا_لطفے ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
سلام و نور
گوارای نگاهتون❤️
ان شالله فردا با پارت های پایانی در خدمت نگاهتون هستیم
آیدی نویسنده:
@BanoyDameshgh
#من_و_خدا 🙃
💠دعاى روز هفدهم ماه مبارڪ رمضان💠
بسم الله الرحمن الرحیم
💕 اللهمّ اهْدِنی فیهِ لِصالِحِ الأعْمالِ واقْـضِ لی فیهِ الحَوائِجَ والآمالِ یا من لا یَحْتاجُ الى التّفْسیر والسؤالِ یا عالِماً بما فی صُدورِ العالَمین صَلّ على محمّدٍ وآلهِ الطّاهِرین.
خدایا راهنمائیم ڪن در آن به ڪارهاى شایسته واعمال نیڪ وبرآور برایم حاجتها وآرزوهایم اى ڪه نیازى به سویت تفسیر وسؤال ندارد اى داناى به آنچه در سینه هاى جهانیان است درود فرست بر محمد وآل او پاکیزگان...🌸🌿
🏮تعجیل درظہـورآقا امام الزمان صلوات🏮
#همدم 💕
#خدا
#ماه_رمضان 🌙
#رَحیــــل 🕊
@mohajeran_ir
#آرام_دل 💕
دارم از ایـن فــراق
جوانمَـرگ
میشــوم ..💔
حرم بگشای ..؛
که سخت بیپناه ماندهایم ...
#دوشنبه_های_حسینی💚
#رَحیــــل 🕊
@mohajeran_ir
#آبروی_انقلاب 💪🏻
آنان ڪہ براے موهاے باز دخٺران شعر ها سروده اند؛
حتما رقص چادر را در بــاد ندیده اند...😌
#دختران_انقلاب 💕
#چادر
#رَحیــــل 🕊
@mohajeran_ir
🔸ثبت نام شروع شد🔸
♦️در یک سال حافظ کل قرآن شوید♦️
♦️ثبت نام هفتمین دوره حفظ تخصصی قرآن کریم مؤسسه فرهنگی قرآنی بیت الزهرا سلام الله علیها شروع شد.(ویژه برادران)
مزایا:
1⃣ آموزش تجوید توسط اساتید مجرب
2⃣ تفسیر موضوعی آیات
3⃣ برگزاری اردوهای زیارتی و تفریحی
اعطای گواهی حفظ پس از پایان دوره تحفیظ
توجه👇👇 توجه👇👇
🔰دوره به صورت شبانه روزی بوده و تمامی امکانات آموزشی و رفاهی این مؤسسه به صورت 👈رایگان👉 می باشد.
🔔مهلت ثبت نام تا پایان تیر ماه🔔
🗓شروع دوره شهریور ماه
🏠مکان موسسه استان هرمزگان.... دوره حضوری میباشد.
علاقه مندان جهت ثبت نام می توانند با شماره های ذیل تماس حاصل نمایند یا به پی وی زیر مراجعه کنند.
@Sarbazvelaiet72
09170283384☎️
09173651326☎️
🆔https://eitaa.com/joinchat/3038511106Cac399845f3
#ویژه_سراسر_کشور
#عذرخواهیبابتتاخیرچندروزه 🌱
#مفتون ❣
💌من از تو بس که نوشتم تمام مردم شهر
بدون اینکه بدانند می شناسندت💌
حسین زحمتکش
#رَحیــــل 💜💫
@mohajeran_ir
#در_محضر_پدر 🌙
📖الامام علی علیه السلام :
مِن کَرَمِ المَرءِ بُکاؤهُ على ما مَضى مِن زَمانِهِ ، و حَنینُهُ إلى أوطانِهِ ، و حِفظُهُ قَدیمَ إخوانِهِ 🏷
📖امام على علیه السلام:
این سه خصلت از بزرگوارى انسان است:
*گریستن او بر زمان سپرى شده اش
* علاقه او به میهنش
* نگهداشتن دوستان دیرینه اش.
📚بحار الانوارج71 ، ص 264
#ارتش
#ارتش_قهرمان
#ناوچه_کنارک
#وطن_پرستی
#ایران
#رَحیــــل 📿
@mohajeran_ir
#کلام_شهید 🍃
می گفت : اگر احساس غرور کردید به هر کس رسیدید ، سلام کنید ، تـا غرورتان بشکند ...
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری🌹
#آنان_که_از_جان_گذشتند ✨
@mohajeran_ir