eitaa logo
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
203 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
196 ویدیو
23 فایل
ما مهاجــریم... هجـرٺ ڪـرده‌ایم...، از جهالٺ ڪوفیان عصـر...، به اصل ڪـــــربلای خویش...🍃 #رَحـــــیل🕊 انتقادات و پیشنهادات: @javane_enghelabi118 تبادلات: @Hossein_vesali74
مشاهده در ایتا
دانلود
📖📚 📚 #یڪ‌قاچ‌کتاب 💔..خداحافظ سردار ..💔 ✍..| سید قاسم ناظمی موضوع: روایتی حماسه عاشقانه فاتح میدان های ستیز و پایداری سردار سرلشکر پاسدار شهید مهندس مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا ••|برشے از کتاب|•• عزیز جعفری به جلو می آید و در کنار دجله پیدایم می کند: سعی کنید جنازه آقا مهدی رو پیدا کنید امروز تلخ ترین بعد از ظهر زندگانیم را پشت سر گذاشته ام و حال و دماغ هیچ کاری را ندارم تصمیم گرفته ام تا پیکر آقا مهدی پیدا نشود از اینجا تکان نخورم جستجو بی فایده است مهدی باکری ، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا به دریا پیوسته و از او نشانی جز چند خط وصیت نامه عاشقانه چیزی نمانده است .. آب ، خس ، خاشاک را به ساحل می زند و گوهر را با خود به دریا می برد از ازل طبیعت آب جز این نیست ! ✏️ /... @mohajeran_ir 📖 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال🙄 حالا که به فرض ما قبول کردیم حجاب قانون کشوره‼️ ولی مگه باید قانون کشور برای ما تصمیم بگیره چه طور پوششی داشته باشیم⁉️ 😍البته که کشور با قانونی که مشخص کرده برای یک نفر یا یک گروه نیست کل مردم جامعه مد نظر هستن می خواد کل جامعه به سعادت برسه 🌹 یکی با بی مسئولیتی خودش اگر حجاب رو رعایت نکنه و دیگر ی رو به مشکل بندازه حکومت باید با او برخورد داشته باشه📜 البته نه اون حجابی که حکومت خوشش بیاد بلکه اونی که خدا حکم کرده 🔖 📖باید این قانون همگانی باشه تا همه آرامش داشته باشند در مواقعی که فرد نه حواسش به خودش هست نه به دیگران اون موقع قانون باید تصمیم بگیرد تا مسئولیت رو به او گوش زد کنه 📚 منبع: خلاصه بخشی از کتاب پانزده گفتار 🕊 @mohajeran_ir
حآج حسین یکتآ: توصیه میکنم جوان‌ها اگر بخواهند از دستِ شیطان راحت شوند ••|عشق به شهادت|•• رآ در وجود خود زنده نگه دارند... بقولِ شهید حاج امینی خُدایا بسیآر عاشقم کن...🙃❤️ 🕊 @mohajeran_ir
❤️ مےخواسـت نشان دهـد ادب را یڪ روز پـــــس از برادر آمد😌❣ 😌😇 🕊 @mohajeran_ir
😇🌱 ﺍﻟﺤﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﯾـﺪ... ‌‎ﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﺗﺮین ﻋﻤوے ﺩﻧﯿﺎ 🕊 @mohajeran_ir
🌸 😇🌱 ادب کنید که میلادِ حضرتِ قمر است... ♥️ 🕊 @mohajeran_ir
MiladSardaranKarbala1398[04].mp3
4.61M
😌😍 🎙کسی نگفته تو را ز فضل پدر چه حاصل، ابوالفضائل 🔺بانوای: 🌱 🕊 @mohajeran_ir
•|رَځــــــیٖݪ|•🕊
#رایحه_حضور #پارت_۲۴ #سنا_لطفی ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ صبح با انرژی زیادی از خواب برخا
۲۵ ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ در این ده روزی که ساکن بیش مله بودم، کلی عکاسی کردم دوست داشتنی بود اینجا ، تقریبا هر روز با مادرم تلفنی صحبت می کردیم ، هر چند وقت یکبار هم با سعید یا سارا حرف می زدیم و از مراحل روند پروژه و عکس هایشان می پرسیدم ! چند روز دیگر عید بود و قرار بود پدر و مادرم برای سال تحویل پیش من بیایند ... گردش های طولانی و عکاسی پر دقت و تمرکزم ،انرژی گرفته بود و خسته بودم ، یک امروز را به خودم استراحت داده بودم . لپتاپ را روشن کردم و هم زمان با بلند کردن صدای آهنگ ، آدامس آلبالویی ام را در دهان انداختم و با سر و صدا جویدم ؛ اصلا آدامس بود و همین نوع جویدنش! تکه ای از موهایم را که روی پیشانیم پخش شده بود را کنار زدم و روی مبل لپتاپ به دست ولو شدم ، بعد این ده روز می خواستم نگاهی به عکس ها کنم . عکس های اول پوشه برای جاده و راه اینجا بود ، بعد رد شدن از کلی عکس، روی بیستمین عکس که رسیدم سریعا دکمه استپ را فشردم . مردی به نیم رخ و رو به دریا در پس زمینه عکسم افتاده بود . چشمانم را برای شناسایی مرد درون عکس ریز کردم ، حافظه تصویری ام افتضاح بود بعد کمی دقت و فشار آوردن به حافظه محترم فهمیدم که معلم بسیار فداکار این روستا است که حسابی روز اول به پَرم زده بود! بعد گذشت ده روز هنوز اسم کوچکش گمنام بود برایم ! نمیدانم حالا چه گیری داده بودم که نام کوچک این خوش اخلاق را بدانم! اما حسابی وصفش را از روستایی ها شنیده بودم که داوطلبانه در این روستا درس میدهد ، که چقدر بچه ها دوستش دارند . اولین چیزی که به ذهنم رسید همین بود "خدایا مردم خلن ! امکانات شهر رو ول کرده با این تیپ و قیافه اومده و تو این روستا معلم شده " آدامس درون دهانم را با شدت بیشتری جویدم و از طعم آلبالویش لذت بردم و عکس های بعدی را نگاه کردم . چند عکس بعدی را دیدم اما فکرم پیش بیستمین عکس مانده بود! یک ضرب بلند شدم : خدا رو شکر خودت هم خل شدی ریحانه! دختره کم عقل این پسر از خود راضی با اون همه غرورش دقیقا چرا باید جذاب باشه ؟! اما نمیدانم چرا از روستایی ها حتی یکدفعه هم نشنیده بودم که به او بگویند مغرور ! با حرص لپتاپ را روی میز جلوی مبل گذاشتم : تو با این پسر دور و برت و نامزد داشتنت آون وقت حواست پیش اون مونده؟! یعنی مرده شورت رو ببرن ریحانه ! ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ 💙کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست💙 پیشنهادات و انتقادات: @BanoyDameshgh @mohajeran_ir
۲۶ روز بعد برای انداختن چند عکس از دانش آموزان و محیط مدرسه راهی آنجا شدم، در دفتر کوچکی که برای مدیر بود نشسته بودم قرار بود همراه تک معلمشان راهی کلاس شوم ، یک کلاس چند پایه ! همینطور غرق در رنگ آبی ناخن هایم بودم که جناب نواب وارد اتاق شد از آرامشی که داشت غرق در بهت بودم ! این همه آرامش را از کجا می آوری تو ؟! با دیدن من نگاهش کاشی های کف اتاق را شمردند و بعد آرام سلام کرد ! مشغول صحبت با مدیر بود که نوای زیبایی بلند شد ، از جیب درونی کتش گوشیش را بیرون آورد . زنگ گوشیش آنقدر آرام و قشنگ بود که قصد داشتم بایستم و بگویم : جان مادرت جواب نده ، بذار گوش بدم ! عذر خواهی کرد و بعد با لمس صفحه گوشیش ، آن را دم گوشش گذاشت : جانم عزیزم؟! چشمانم از این گرد تر نمیشد ! این جنس از مرد ها بلد بودند محبت خرج کنند اصلا ؟! خوش به حال کسی که این جمله را می شنید! هیچ وقت از جانم های سعید لذت نمی بردم حتی آن موقع که عاشقش بودم ، چون جانم هایش برای همه بود حتی عزیزم هایش را هم خرج هر کسی می کرد ؛ برای همین به جان و دل نمی نشستند ! اما با این "جانم عزیزم "گفتن او جان من هم گرم شد چه رسد به فرد پشت تلفن ! سعی کردم سرم را تهی کنم از این فکر های چرت و پرت ! حواسم را معطوف مکالمه اش کردم! _ مرسی خوشگلم منم خوبم ، خودت خوبی؟ چه خبرا ؟! من مُرد برای این لفظ و لحن خوشگلم گفتنش لبم را به دندان گرفتم : خدایا من چرا دارم این همه چرت و پرت میگم ! بعد هم اضافه کرد : من الان کار دارم ، بعدا بهت زنگ میزنم یا علی ! رو به من ، بدون ذره ای نگاه گفت : اگه مایلین بریم سر کلاس ، بچه ها منتظرن ! چشمانم را سریع بستم و باز کردم، خدا مرا مرگ دهد با این افکار دیوانه کننده و شرم آورم ! ایستادم و آرام نجوا کردم : بریم ! همیشه فعل هایی که ضمیرشان ما بود دلچسب بود و شیرین! چاشنی همراهی میانش بود خوب ! هر چیز هم که جمعی بود را مگر میشد دوست نداشت ؟! 💜کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست💜 پیشنهادات و انتقادات : @BanoyDameshgh @mohajeran_ir
۲۷ در را با احترامی که برایم عجیب بود زد و اعلام حضور کرد و بعد وارد شدیم ! مگر معلم هم در می زد ؟! تمام بچه های موجود در کلاس به احترامش ایستادند او هم بعد سلام و احوال پرسی گرمش ، مرا معرفی کرد ! منم همانطور مات جمعیت کلاس شده بودم ، دختر و پسر در سنین و مطمنا پایه های مختلف ، تا حالا ندیده بودم خوب ! _خانم ، ببخشید ! با همان نگاه متعجبم به طرفش برگشتم : بله ! کیف قهوه ای چرمش را روی میز قرار داد : در طول تدریس من عکاسی می کنید یا منتظر باشم تا عکاسی شما تموم بشه ؟! چه لفظ قلم هم حرف می زد : نه شما راحت باشید ، از روال عادی کلاس عکاسی میکنم . بعد هم به طرف انتهای کلاس رفتم تا دید بهتری داشته باشم ! سعی کردم مزاحم درس و کلاس نشوم! ساعت اول ادبیات داشتند ؛ البته دوره دوم دبستانی ها ! دوره اول دبستان املا داشتند ! این کلاس را یک نفر چطور می توانست اداره کند ؟! ایستاد و پشت به ما روی تخته با گچ های رنگی که بود، با خطی خوش ♡بسم رب علی ♡ نوشت و گوشه تخته یک جمله ناب: *هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند برنامه ای که خدا برای زندگیتان دارد را متوقف کند ! * معلم این مدلی ندیده بودیم والا! ابتدا قسمت به قسمت برای پایه های اول تا سوم دیکته گفت ، شمرده و آرام! با لبخند اشکالتشان را جواب می داد ! انقدر حوصله در یک مرد برایم دیدنی بود! بعد نیم ساعت هم که آنها مشغول شدند ، تدریس ادبیاتش را شروع کرد قواعد و فعل ها را چنان خوب توضیح می داد که من هم فارغ از عکاسی محو تدریسش شده بودم ، شاید اصلا آن موقع این چیز ها را خوب تفهیم نشده بودم ! بعد هم آخر تدریسش چند بیت شعر را ضمیمه اش کرد "علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ما سوا فکندی همه سایه هما را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد، سر چشمه بقا را " شعر هایش هم این مدلی بود ؛ دلم می خواست دستم را بالا ببرم و بپرسم این علی کیست که می گویید ؟! که تو و امثال تو عاشقش هستید ! فقط کاش جواب کلیشه ای نشنوم..اینکه بگوید پیشوای اول ماست ، اینکه بگوید یار غار پیامبر مان هست ... همه این نسبت ها چیز هایی بود که از همان بچگی شناخته بودم و شنیده بودم ولی حالا .. جوابی می خواستم که مرا قانع کند ، که تکراری نباشد ! ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ 🌸کپی حتی با ذکر نام نویسنده مورد رضایت نیست🌸 پیشنهادات و انتقادات : @BanoyDameshgh @mohajeran_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا