eitaa logo
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
1.5هزار دنبال‌کننده
641 عکس
6 ویدیو
0 فایل
بررسی اثار احوال ونظرات مفسرفقیه فیلسوف وعارف کبیر محمدحسین طباطبایی وسایر علما
مشاهده در ایتا
دانلود
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 260-258 بقره قسمت چهارم بخش پنجم1⃣ ● بى اعتبارى آن نظريه و پاسخ به دلايل پنجگانه آن خوانند
آیات 260-258 بقره قسمت چهارم بخش پنجم2⃣ ● بى اعتبارى آن نظريه و پاسخ به دلايل پنجگانه آن و اما جواب دليل سوم : اين است كه ما طرف ديگر و شق دوم را قائليم ، و مى گوئيم سؤال از كيفيت فعل خداى سبحان و احياى او است ، نه از كيفيت حيات پذيرى ماده و اينكه گفتند: بشر نمى تواند به كنه اراده الهى پى ببرد، چون اراده از صفات اوست (هم به دليل ظاهر قرآن و هم به اتفاق همه مسلمانان )، در پاسخ مى گوئيم : اراده از صفات فعل است نه از صفات ذات ، صفتى است مانند خالقيت و رازقيت و امثال آن كه از فعل خدا انتزاع مى شود. و آن كه دست بشر بدان نمى رسد ذات متعاليه خداست ، همچنان كه خودش در كلام مجيدش فرمود: ((و لا يحيطون به علما)). پس اراده صفتى است كه از فعل خدا انتزاع مى شود، و آن فعل عبارت است از ايجاد كه با وجود هر چيزى متحد است ، و عبارت است از كلمه ((كن )) در آيه ((ان نقول له كن فيكون ))، و خداى سبحان در دنباله اين آيه فرموده : اين كلمه عبارت است از ملكوت هر چيز: ((فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء)). ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 567 از سوى ديگر صريحا فرموده : ملكوت خود را به ابراهيم نشان داديم ، ((و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين )) و يكى از ملكوت آسمانها و زمين ، همين زنده كردن مرغان نامبرده در آيه است . حال ببينيم منشأ اين شبهه و نظائر آن چيست ؟ منشأ آن اين است كه اين دانشمندان گمان كرده اند كه خواستن ابراهيم از طيور و گفتن عيسى (عليه السلام ) به مردگان هنگام زنده كردن آنها به اينكه ((برخيز به اذن خدا))، و نيز جريان يافتن باد به امر سليمان و ساير معجزات كه در كتاب و سنت از آنها نامبرده شده ، اثرى است كه خداى تعالى در الفاظ اين پيامبران قرار داده ، يعنى اثر و خاصيت خود الفاظ آنهاست و يا اثرى است كه خدا در ادراك تخيلى آنان نهاده ، ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 568 و الفاظشان بر آن ادراك تخيلى دلالت مى كند، نظير ارتباط و نسبتى كه ميان الفاظ عادى ما با معانى آن دارد، و اين نكته بر آنان پوشيده مانده كه اين تاءثر، نه مربوط به الفاظ انبياء است ، نه به اراده آنان كه الفاظ حاكى از آن است ، بلكه مربوط به اتصال باطنى آن حضرات به قوه قاهره و شكست ناپذير خدا و قدرت مطلقه و غير متناهى او است ، همه كاره و فاعل حقيقى معجزات ، اين ارتباط است . و اما جواب از دليل چهارمشان اين است كه : معناى تراخى و تدريج كه از كلمه ثم استفاده مى شود همانطور كه با معناى تربيت مرغان و مانوس كردن آنها تناسب دارد، با معناى ذبح كردن و كوبيدن و جدا كردن اعضاى آنها از يكديگر و گذاشتن هر قسمتى از آن اجزاى كوبيده شده را بر سر يك كوه نيز تناسب دارد، و مطلب بسيار روشن است . و اما جواب از دليل پنجمشان اين است كه : عين اين اشكال به خودشان بر مى گردد، براى اينكه حاصل اشكالشان اين بوده كه خدا كيفيت زنده كردن را با بيان علمى براى ابراهيم (عليه السلام ) بيان كرده نه با ارائه و نشان دادن حسى . به ايشان مى گوئيم در اين صورت آيه بايد با صفت ((قدرت )) ختم شود نه ((عزت )) و ((حكمت ))، در حالى كه در سابق توجه فرموديد كه گفتيم مناسب تر همين است كه با صفت عزت و حكمت ختم شود نه با صفت قدرت ، از همان بيان ، اين معنا نيز روشن مى شود: اينكه بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مراد از در خواستى كه در آيه آمده ، درخواست ديدن حيات پذيرى اجزاى مرده است ، صحيح نيست . 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260-258 بقره قسمت چهارم بخش ششم ● تفسير باطل يكى از مفسرين در باره درخواست ابراهيم (علیه السلام ) از خداوند در خصوص رؤيت چگونگى احياء مردگان خلاصه بيان اين مفسر اين است كه : سوال ابراهيم (عليه السلام ) (العياذ بالله ) از يك امر دينى نبوده ، بلكه اين بوده كه از كيفيت زنده نمودن سر در آورد، و علم و آگاهى به اينكه مرده را چگونه زنده مى كند، شرط ايمان نيست . پس ابراهيم (عليه السلام ) از خدا علمى را كه ايمان مشروط بر آن است طلب نكرده ، به دليل اينكه خود را با لفظ ((كيف )) آورده و همه مى دانيم كه اين كلمه در مورد سؤال از حال استعمال مى شود، نظير اينكه كسى بپرسد ((كيف يحكم زيد فى الناس ، زيد در ميان مردم چگونه قضاوت مى كند؟)) كه پرسش كننده در اينكه زيد قضاوت مى كند، شك ندارد بلكه در كيفيت آن شك دارد، و گرنه اگر در اصل قضاوت شك مى داشت مى پرسيد: ((ايحكم زيد فى الناس ))، آيا زيد در بين مردم قضاوت مى كند؟. و اگر خداى تعالى در پاسخ ابراهيم (عليه السلام ) از او پرسيد: ((مگر ايمان نياورده اى ؟)) براى اين بوده كه هر چند ظاهر كلمه ((كيف )) سوال از چگونگى احياء است ، ليكن از آنجائى كه گاهى اين كلمه در تعجيز هم استعمال مى شود، مثلا وقتى كسى ادعا مى كند كه مى توانم وزنه سى منى را بردارم ، ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 569 به او مى گوئى بردار ببينم چگونه بر مى دارى ؟ و منظورت اين است كه به او بفهمانى تو نمى توانى بردارى . و نيز از آنجائى كه خداى تعالى مى دانست ابراهيم (عليه السلام ) چنين توهمى نمى كند، و به پروردگارش نمى گويد زنده كن ببينم چگونه زنده مى كنى ، خواست اين احتمال را از كلام او دور كند، و ايمان خالص او در نظر مردم مشوب نشود، و سخنش طورى باشد كه هر كسى كه آن را مى شنود بدون شك پى به خلوص ايمانش ببرد، لذا پرسيد: ((مگر تو ايمان ندارى ، به اينكه من مى توانم مرده زنده كنم ))؟ او هم در پاسخ عرضه داشت : ((چرا، ايمان دارم ، ليكن مى خواهم ايمان خود را بيشتر كنم )). و كلمه ((طمانينة ))، بنابراين معنا عبارت مى شود از آرامش قلب به وسيله مشاهده و اينكه قلب در كيفيت احيا، هزار جا نرود، و احتمالات گوناگون ندهد، البته نداشتن اين آرامش قبل از مشاهده ، منافاتى با ايمان ندارد، چون ممكن است آن جناب قبل از ديدن احيا، عالى ترين درجه ايمان را به قدرت خدا بر ((زنده كردن و احيا)) داشته باشد، و مشاهده زنده شدن مرغان ذره اى بر ايمانش نيفزايد، بلكه فايده ديگرى داشته باشد كه داشتن آن ، شرط ايمان نيست . آنگاه مفسر نامبرده بعد از سخنانى طولانى گفته : آيه شريفه دلالت دارد بر فضيلت ابراهيم (عليه السلام ) چون وقتى آن جناب درخواستى از خداوند متعال كرد فورا و به آسان ترين وجه درخواستش را اجابت كرد، با اينكه همين اجابت را درباره عزير بعد از صد سال عملى ساخت. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260-258 بقره قسمت چهارم بخش هفتم ● وجه بطلان تفسير مزبور خواننده محترم با دقت در خود آيه و در آنچه كه ما بيان كرديم به بطلان اين چنين تفسيرى از اين آيه پى مى برد، براى اينكه سؤال ابراهيم (عليه السلام ) از كيفيت زنده كردن مردگان است ، كه خدا چطور آنان را زنده مى كند؟ نه از اينكه اجزاى مرده چگونه براى بار دوم حيات مى پذيرد و زنده مى شود، چون او پرسيد: ((كيف تحيى ؟)) (بضم تاء) يعنى چطور زنده مى كنى ؟ و نپرسيد: ((كيف تحيى ؟)) (به ف تح تاء) يعنى چطور زنده مى شوند؟. علاوه بر اينكه زنده كردن مردگان به دست خود ابراهيم (عليه السلام )، خود دليل بر گفته ما است و اگر سؤال از چگونگى زنده شدن مردگان بود، كافى بود خداوند پيش روى ابراهيم (عليه السلام ) مرده اى را زنده كند (همانطور كه در آيه قبلى در قصه ((عزيز)) كه از آن خرابه گذشت ، فرمود: اگر مى خواهى ببينى مردگان چگونه زنده مى شوند، به استخوانها نگاه كن ببين چگونه آنها را به حركت در مى آوريم ، و سپس گوشت بر آنها مى پوشانيم ) و ديگر احتياج نداشت زنده كردن مردگان را به دست خود آن جناب اجرا كند. اين همان نكته اى است كه در چند صفحه قبل به آن اشاره كرديم و گفتيم : اين مفسرين نفوس انبيا را در اخذ معارف الهى و مصدريتشان نسبت به امور خارق العاده به نفوس عادى خود قياس كرده اند، ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 570 و نتيجه اش اين شده كه مثلا بگويند زنده كردن مردگان به دست خود ابراهيم و بدون دخالت آن جناب هيچ فرقى به حال آن جناب ندارد، بااينكه اين حرف به خاطر و ذهن هيچ كسى كه از حقايق بحث مى كند و آشنا با آن است خطور نمى كند، ولى اين مفسرين به آن جهت كه اعتنائى به حقايق ندارند، در چنين اشتباهى واقع شده اند، و هر چه بيشتر در بحث فرو مى روند از حق دورتر مى شوند. مثلا ((طمانينه )) را معنا كرده اند به برطرف شدن اشكالات و احتمالاتى كه ممكن است در مساله تكون در دل خطور كند با اينكه اين احتمالات بيهوده ، تردد و عدم انسجام فكرى است كه ساحت پيامبرى چون ابراهيم (عليه السلام ) منزه از آن است ، علاوه بر اينكه جوابى كه در آيه شريفه نقل شده با ((طمانينه )) به اين معنا تطبيق نمى كند، زيرا ابراهيم (عليه السلام ) پرسيده بود: چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ و كلمه مردگان را مطلق آورد، و اين مطلق اگر نگوئيم منصرف به خصوص مردگان از انسانها است ، حداقل انسان و غير انسان را شامل مى شود، و خداى تعالى زنده كردن انسان مرده را به او نشان نداد، بلكه زنده كردن چهار مرغ مرده را نشان داد. مفسر نامبرده آنگاه به برترى دادن ابراهيم (عليه السلام ) بر عزير (صاحب داستان در آيه قبلى ) پرداخته و مى گويد: هر دو قصه كه در اين دو آيه آمده يك نوع است ، يعنى در هر دو، سوال از كيفيت است ، به آن معنائى كه خودش براى كيفيت كرده ، و گفته است : چيزى كه هست ابراهيم (عليه السلام ) از اين نظر نزد خداى تعالى گرامى تر است كه پاسخ او فورا داده شد، ولى پاسخ عزير بعد از صد سال داده شد. و از اين حرف معلوم مى شود كه اين مفسر اصلا معناى دو آيه را نفهميده است ، با اينكه هر دو آيه ، علاوه بر معانى برجسته و دقيقى كه در بر دارند - اصلا اجنبى و بيگانه از مساله كيفيت به آن معنائى هستند كه وى ذكر كرده ، و اگر يك بار ديگر گفتار او را از نظر بگذرانيد اشتباهاتش روشن مى شود. علاوه بر اينكه اگر سؤال آن جناب از كيفيت بود، بايد آيه شريفه با صفت قدرت ختم مى شد، نه با صفت ((عزت )) و ((حكمت )) همچنان كه آيه زير كه در مقام بيان كيفيت زنده كردن است با صفت قدرت مطلقه خداى تعالى ختم شده ((و من آياته انك ترى الارض خاشعه ، فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت ، و ربت ، ان الذى احياها لمحى الموتى ، انه على كل شى ء قدير)) و نظير آن آيه ، آيه زير است ، كه مى فرمايد : ((او لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض ، و لم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى ، بلى انه على كل شى ء قدير)). ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 571 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260 -258 بقره قسمت چهارم بخش هشتم قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلى وَ لَكِن لِّيَطمَئنَّ قَلْبى ● سؤال خداوند از ابراهيم (علیه السلام ) و جواب ابراهيم .. ((قال اولم تومن ؟ قال بلى ...)) كلمه ((بلى )) همان بله فارسى را معنا مى دهد، و كارش رد نفى است ، و به همين جهت در جمله منفى معناى اثبات را مى دهد، مانند اين آيه : ((الست بربكم قالوا بلى )) و در اينجا اگر به جاى ((بلى )) كلمه ((نعم )) يعنى آرى آمده بود سر از كفر در مى آورد. و كلمه ((طمانينه )) و ((اطمينان )) به معناى سكون و آرامش نفس بعد از ناراحتى و اضطراب است ، و اين استعمال ريشه از اينجا گرفته كه مى گويند: ((اطمانت الارض )) يعنى زمين مطمئن شد، يا مى گويند: ((ارض مطمئنة )) يعنى زمينى مطمئن (و منظورشان زمينى است كه در آن گودى هست ، و در هنگام باران آب در آنجا جمع مى شود، و نيز سنگ كوه هم به طرف آن سرازير مى گردد). خداى تعالى دراينجا اينطور سؤال كرد كه : ((او لم تومن ؟)) و نپرسيد: ((ا لم تومن )) با اينكه معناى هر دو يكى است ، ولى در تعبير اولى اشاره به اين جهت نيز هست كه و درخواست ، سؤالى بجا و به مورد است ، ليكن جا ندارد طورى عنوان شود كه با عدم ايمان به احيا و زنده كردن مقارن باشد. و اگر فرموده بود: ((الم تومن ))، دلالت مى كرد بر اينكه گوينده ، يعنى خداى تعالى سؤال او را ناشى از عدم ايمان ، تلقى كرده ، آن وقت جمله نامبرده جنبه عتاب و ملامت به خود مى گرفت ، كه اى ابراهيم چنين سؤالى از تو زشت است . حال ببينيم ((واو)) در آیه چگونه چنين اثرى را از خود نشان مى دهد؟ علتش اين است كه واو در اينجا براى جمع كردن بين دو معنى است ، و استفهام خداى تعالى را چنين معنا مى دهد آيا ((بى ايمانى )) با ((سؤال )) همراه است يا نه ؟ و او در پاسخ عرضه داشت : نه بى ايمان نيستم ، و اگر اين واو نبود معناى استفهام ، سؤال از علت درخواست مى شد، آن وقت عتاب و ملامت را نتيجه مى داد. و در اين كلام ((ايمان )) مطلق آمده ، و به چيزى اضافه نشده و نفرموده : به چه چيز ايمان دارى ؟ بلكه بطور مطلق پرسيده : ((مگر ايمان ندارى ؟)) و اين دلالت دارد بر اينكه ايمان به خداى سبحان با شك در امر ((احياء)) و ((بعث )) جمع نمى شود، هر چند كه در مورد آيه ، خصوص احياء است ، ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 572 و سخنى از بعث نرفته ، لكن خصوصيت مورد،باعث تخصيص عام و يا تقييد مطلق نمى شود. ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 573 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260-258 بقره قسمت پنجم بخش اول ● وجود خطورات نفسانى موهوم و منافى عقايد يقينى منافاتى با ايمان و تصديق ندارد و همچنين جمله ((ليطمئن قلبى ))، كه حكايت كلام ابراهيم (عليه السلام ) است مطلق آمده ، و نگفته قلبم از چه چيز آرامش يابد، و اين اطلاق دلالت دارد بر اينكه مطلوب آن جناب از اين درخواست به دست آوردن مطلق اطمينان و ريشه كن كردن منشا همه خطورها و وسوسه هاى قلبى از قلب است ، چون حس واهمه در ادراكات جزئى و احكام اين ادراكات جزئى تنها بر حس ظاهرى تكيه دارد، و بيشتر احكام و تصديقاتى كه درباره مدركات خود دارد (مدركاتى كه از طريق حواس ظاهرى مى گيرد) احكام و تصديقاتى يك جانبه و وارسى نشده است ، واهمه ، احكام خود را صادر مى كند بدون اينكه آن را به عقل ارجاع دهد، و اصلا از پذيرفتن راهنمائى هاى عقل سرباز مى زند، هر چند كه نفس آدمى ايمان و يقين به گفته هاى عقل داشته باشد، نظير احكام كلى عقلى در مورد مسائل ماوراء الطبيعه ، و غايب از حس ، كه هر چند از نظر عقل ، حق و مستدل باشد. و هر چند عقل مقدمات آن را مسلم و منتج بداند، واهمه ، از قبولش سر باز مى زند، و در دل آدمى احكامى ضد احكام عقلى صادر مى كند، و آنگاه احوالى از نفس را كه مناسب با حكم خود و مخالف حكم عقل باشد، برمى انگيزد، و آن احوال برانگيخته شده ، حكم واهمه را تأييد مى كنند و بالاخره حكم واهمه به كرسى مى نشيند، هر چند كه عقل نسبت به حكم خودش يقين داشته باشد، و بداند آنچه را كه واهمه در نظرش غولى كرده ، كمترين ضررى ندارد، و صرفا دردسرى است كه ايجاد كرده ، مثل اينكه شما درمنزلى تاريك كه جسدى مرده هم آنجا هست خوابيده باشيد، از نظر عقل ، شما يقين داريد كه مرده جسمى است جامد، و مانند سنگ فاقد شعور و اراده ، جسمى است كه كمترين ضررى نمى تواند داشته باشد، ليكن قوه واهمه شما از پذيرفتن اين حكم عقل شما استنكاف مى ورزد و صفت خوف را در شما بر مى انگيزد و آنقدر وسوسه مى كند تا بر نفس شما مسلط شود، ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 574 (يك وقت مى بينى كه از آن خانه پا به فرار گذاشته و مى گريزى ، و احيانا به پشت سر خود نگاه مى كنى كه مبادا جسد تعقيبت كرده باشد) گاهى هم مى شود كه از شدت ترس عقل زايل مى شود، و گاهى هم شده كه طرف زهره ترك شده و مى ميرد. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260-258 بقره قسمت پنجم بخش دوم ● در مشاهده و حس اثرى هست كه علم آن اثر را ندارد پس معلوم شد هميشه وجود خطورهاى نفسانى موهوم و منافى با عقائد يقينى ، منافاتى با ايمان و تصديق ندارد، تنها مايه آزار و دردسر نفس مى شود و سكون و آرامش را از نفس انسان سلب مى كند، و اينگونه خطورها جز از راه مشاهده و حس برطرف نمى شود. و لذا گفته اند: مشاهده ، اثرى دارد كه علم آن اثر را ندارد، مثلا خداى سبحان در ميقات به موسى خبر داد كه قومش گمراه شده و گوساله پرست گشته اند، و موسى (عليه السلام ) با علم به اينكه خداى تعالى راست مى گويد، غضب نكرد، وقتى غضب كرد كه به ميان قوم آمد و گوساله پرستى آنان را با چشم خود بديد، آن وقت بود كه الواح را به زمين انداخت و سر برادرش را گرفت و كشيد. پس از اينجا و از آنچه قبلا گذشت روشن شد كه ابراهيم (عليه السلام ) تقاضا نكرد كه مى خواهم ببينم اجزاى مردگان چگونه حيات را مى پذيرند، و دوباره زنده مى شوند، بلكه تقاضاى اين را كرد كه مى خواهم فعل تو را ببينم كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ، و اين تقاضا، تقاضاى امر محسوس نيست ، هر چند كه منفك و جدا از محسوس هم نمى باشد، چون اجزائى كه حيات را مى پذيرند مادى و محسوسند و ليكن همانطور كه گفتيم تقاضاى آن جناب تقاضاى مشاهده فعل خدا است كه امرى است نامحسوس ، پس در حقيقت ابراهيم (عليه السلام ) درخواست حق اليقين كرده است . قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطيرِ فَصرْهُنَّ إِلَيْك ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كلِّ جَبَلٍ مِّنهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَك سعْياً كلمه ((صرهن )) بضم صاد، بنابر يكى از دو قرائت از (صار - يصور) است ، كه به معنى بريدن و يا متمايل كردن است و به كسر صاد كه قرائتى ديگر است از (صار- يصير) مى باشد كه به معناى ((شدن )) است . و قرائن كلام دلالت دارد بر اينكه در اين جا معناى ((قطع )) كردن منظور است . و چون با حرف ((الى )) متعدى شده ، دلالت مى كند بر اينكه متضمن معناى متمايل كردن نيز هست ، در نتيجه معناى اين كلمه چنين مى شود: ((مرغان را قطعه قطعه كن و به طرف خود متمايل ساز))، و يا ((آنها را نزد خود بياور، درحالى كه قطعه قطعه كرده باشى ))، و اگر ما دو احتمال داديم به خاطر اختلافى است كه دانشمندان در تقدير تضمين دارند. ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 575 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260-258 بقره قسمت پنجم بخش سوم ● نكاتى كه در پاسخ خداوند به درخواست ابراهيم وجود دارد و به هر حال ، پس اينكه فرمود: ((فخذ اربعة من الطير...))، جوابى است از درخواست ابراهيم (عليه السلام ) كه عرضه داشت : ((پروردگارا نشانم ده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟)) و با در نظر گرفتن اينكه واجب است جواب ، مطابق سؤال داده شود، بلاغت كلام و حكمت متكلم مانع از آن است كه كلام مشتمل بر جزئياتى باشد زائد بر آنچه لازم است ، جزئياتى كه اثرى بر وجود آنها مترتب نبوده و در غرض دخالتى نداشته باشد، آنهم كلامى چون قرآن كريم كه بهترين كلام و از بهترين گوينده و براى بهترين شنونده و ياد گيرنده است ، پس اين قصه آنطور كه در ابتداء به نظر مى رسيد، يك داستان ساده نيست ، اگر به اين سادگى ها بود، كافى بود كه خود خداى تعالى مرده اى را (هر چه باشد، چه مرغ و چه حيوانى ديگر) پيش روى ابراهيم (عليه السلام ) زنده كند، و زائد بر اين ، كار لغو و بيهوده اى باشد، در حالى كه قطعا چنين نيست و ما مى بينيم قيودى و خصوصياتى زائد بر اصل معنا در اين كلام اخذ شده مثلا قيد شده : 1 - آن مرده اى كه مى خواهد زنده اش كند مرغ باشد. 2 - مرغ خاصى و به عدد خاصى باشد. 3 - مرغ ها زنده باشند و خود ابراهيم (عليه السلام ) آنها را بكشد. 4 - بايد آنها را به هم مخلوط كند، بطوريكه اجزاى بدن آنها به هم آميخته گردند. 5 - بايد گوشتهاى درهم شده را چهار قسمت كند و هر قسمتى را در محلى دور از قسمت هاى ديگر بگذارد، مثلا هر يك را بر قله كوهى بگذارد. 6 - عمل زنده كردن به دست خود ابراهيم انجام شود، ابراهيمى كه خودش درخواست كرده بود. 7 - با دعا و صدا كردن آن جناب زنده شوند. 8 - هر چهار مرغ نزدش حاضر گردند. اين خصوصيات زائد بر اصل قصه بطور مسلم در معنائى كه مورد نظر بوده و خداى تعالى مى خواسته به ابراهيم (عليه السلام ) بفهماند، دخالت داشته ، و مفسرين براى نحوه اين دخالت ها وجوهى ذكر كرده اند، كه باعث تعجب هر پژوهشگرى است . و به هر حال بايد اين خصوصيات ارتباطى با سؤال داشته باشد، اگر به گفته آن جناب كه گفت ((رب ارنى كيف تحيى الموتى ))، دقت كنيم ،دو نكته در آن مى بينيم . يكى در جمله ((تحيى ))، كه از آن بر مى آيد آن جناب خواسته است احيا را به آن جهت كه فعل خداى سبحان است مشاهده كند، نه بدان جهت كه وصف اجزاى ماده اى است كه مى خواهد حيات قبول كند. ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 576 نكته دوم :، معناى جمع است كه كلمه موتى مشتمل بر آن است ، چون اين كلمه ، جمع ميت است ، و اين خصوصيت به نظر مى رسد كه زايد بر اصل قصه است . 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260-258 بقره قسمت پنجم بخش چهارم1⃣ ● دو نكته اى كه با دقت در سؤال ابراهيم (علیه السلام ) از خداوند در مى يابيم اما نكته اول : گفتار ابراهيم (عليه السلام ) اقتضا مى كرد كه خداى تعالى عمل احيا را به دست خود آن جناب اجرا كند، لذا مى فرمايد: ((چهار مرغ بگير))، و ((سپس آنها را به دست خود ذبح كن ))، و ((بعد بر سر هر كوهى قسمتى از آن بگذار))، كه در اين سه جمله ، و در جمله ((سپس آنها را بخوان ))، مطلب به صيغه امر آمده و در آيه ((ياتينك سعيا)) خداى تعالى دويدن مرغان ، به سوى ابراهيم (عليه السلام ) را كه همان زنده شدن مرغان است مرتبط و متفرع بر دعوت او كرده ، پس معلوم مى شود آن سببى كه حيات را به (مرده اى كه قرار است زنده شود) افاضه مى كند، همان دعوت ابراهيم (عليه السلام ) است ، با اينكه ما مى دانيم كه هيچ زنده شدن و احيائى بدون امر خداى تعالى نيست ، پس معلوم مى شود كه دعوت ابراهيم (عليه السلام ) به امر خدا، به نحوى متصل به امر خدا بوده كه گوئى زنده شدن مرغان هم از ناحيه امر خدا بوده ، و هم از ناحيه دعوت او، و اينجا بود كه ابراهيم (عليه السلام ) كيفيت زنده شدن مرغان يعنى افاضه حيات از طرف خدا به آن مردگان را مشاهده كرد، و اگر دعوت ابراهيم (عليه السلام ) متصل به امر خدا - و آن امر كن است كه هر وقت خداوند بخواهد چيزى را ايجاد كند مى فرمايد : ((كن فيكون )) - نبود، گفتار او هم مثل گفتار ما مى شد، كه جز با خيال ، اتصالى به امر خدا ندارد، و خود او نيز مثل ما مى شد كه اگر هزار بار هم به چيزى بگوئيم : ((كن )) موجود نمى شود، و خلاصه كلام اينكه در عالم هستى هيچ چيزى تأثير گزاف و بيهوده ندارد. اما نكته دوم : كه گفتيم : در كلمه موتى است ، از اين كلمه فهميده مى شود كه كثرت مردگان دخالتى در سؤال آن جناب داشته ، و اين دخالت لابد از اين جهت است كه وقتى جسدهاى متعددى بپوسند، و اجزاى آنها متلاشى شده ، و صورتها دگرگون گردد، حالت تميز و شناخت فرد فرد آنها از بين مى رود و كسى نمى فهمد مثلا اين مشت خاك ، خاك كدام مرده است ، و همچنين ديگر ارتباطى ميان اجزاى آنها باقى نمى ماند، و همه در ظلمت فنا گم شده و چون داستانهاى فراموش شده از ياد مى روند، نه در خارج خبرى از آنها باقى مى ماند، و نه در ذهن ، و با چنين وضعى ، چگونه قدرت زنده كننده به همه آنها و يا به يكى از آنها احاطه پيدا مى كند؟ ! در حالى كه محاطى در واقع نمانده ، تا محيطى به آن احاطه يابد. و اين همان اشكالى است كه فرعون به موسى كرد، و گفت : ((فما بال القرون الاولى )) يعنى پس بگو ببينم سرنوشت گذشتگان چه شد؟ و موسى در پاسخش سخن از علم خدا گفت ، و جواب داد: ((علمها عند ربى ، فى كتاب لايضل ربى و لا ينسى )). ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 577 و سخن كوتاه اين كه : خداى تعالى در پاسخ ابراهيم (عليه السلام ) به او دستور داد تا چهار عدد مرغ بگيرد، (و شايد انتخاب مرغ از ميان همه حيوانات براى اين بوده كه قطعه قطعه كردن آنها آسان تر و در زمانى كوتاه تر صورت مى گيرد)، آنگاه زنده شدن آنها را مشاهده كند، يعنى نخست آن مرغ ها و اختلاف اشخاص و اشكال آنها را ببيند و كاملا بشناسد، و سپس هر چهار مرغ را كشته و اجزاى همه را در هم بياميزد، آنطور كه حتى يك جزء مشخص در ميان آنها يافت نشود، و سپس گوشت كوبيده شده را چهار قسمت نموده و بر سر هر كوهى قسمتى از آن را بگذارد، تا بطور كلى تميز و تشخيص آنها از ميان برود، و آنگاه يك يك را صدا بزند، و ببيند چگونه با شتاب پيش او حاضر مى شوند، در حالى كه تمامى خصوصيات قبل از مرگ را دارا مى باشند. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 260-258 بقره قسمت پنجم بخش چهارم1⃣ ● دو نكته اى كه با دقت در سؤال ابراهيم (علیه السلام ) از
آیات 260-258 بقره قسمت پنجم بخش چهارم2⃣ ● دو نكته اى كه با دقت در سؤال ابراهيم (علیه السلام ) از خداوند در مى يابيم همه اينها تابع دعوت آن جناب بود، و دعوت آن جناب متوجه روح و نفس آن حيوان شد، نه جسدش ، چون جسدها تابع نفس ها هستند نه به عكس ، و بدنها فرع و تابع روح هستند نه به عكس ، و وقتى ابراهيم (عليه السلام ) مثلا روح خروس را صدا زد و زنده شد، قهرا بدن خروس نيز به تبع روحش زنده مى شود، بلكه تقريبا نسبت بدن به روح (به عنايتى ديگر) همان نسبتى است كه سايه با شاخص دارد، اگر شاخص باشد سايه اش هم هست ، و اگر شاخص يا اجزاى آن به طرفى متمايل شود، سايه آن نيز به آن طرف متمايل مى گردد، و همين كه شاخص معدوم شد، سايه هم معدوم مى شود. خداى سبحان هم وقتى موجودى از موجودات جاندار را ايجاد مى كند، و يا زندگى را دوباره به اجزاى ماده مرده آن بر مى گرداند، اين ايجاد نخست به روح آن موجود تعلق مى گيرد، و آنگاه به تبع آن ، اجزاى مادى نيز موجود مى شود، و همان روابط خاصى كه قبلا بين اين اجزا بود مجددا برقرار مى گردد، و چون اين روابط نزد خدا محفوظ است و مائيم كه احاطه اى به آن روابط نداريم . پس تعين و تشخيص جسد به وسيله تعين روح است ، و جسد بلافاصله بدون هيچ مانعى بعد از تعين روح متعين مى شود، و به همين مطلب اشاره مى كند، آنجا كه مى فرمايد: ((ثم ادعهن ياتينك سعيا)) يعنى بلافاصله (وجود پيدا كرده ) و با سرعت پيش تو مى آيند. ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 478 و اين معنا از آيه شريفه زير نيز استفاده مى شود، آنجا كه قرآن گفتار منكرين معاد را نقل كرده و مى فرمايد : ((و قالوا ءاذا ظللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد؟ بل هم بلقاء ربهم كافرون ، قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ، ثم الى ربكم ترجعون )). در سابق نيز در تفسير همين آيه آنجا كه درباره تجرد نفس بحث مى كرديم مقدارى در اين باره سخن گفتيم ، و ان شاء الله بحث مفصل آن در جاى خودش خواهد آمد. پس اينكه خداوند متعال فرمود: ((فخذ اربعة من الطير))، براى اين بود كه ابراهيم (عليه السلام ) مرغان را كاملا بشناسد، و وقتى دوباره زنده مى شوند در اينكه اينها همان مرغها هستند شك نكند، و به نظرش ناشناس نيايد، بلكه همه خصوصيات و يا اگر اختلافى رخ داده باشد، تشخيص دهد. و اينكه فرمود: ((فصرهن اليك ، ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا))، معنايش اين است كه آنها را ذبح كن ، و اجزاى بدنشان را خرد نموده با هم مخلوط كن ، آنگاه بر سر كوههائى كه در اينجا هست بگذار تا علاوه بر اينكه اجزا از هم مشخص نيستند، از يكديگر دور هم بشوند، و اين خود يكى از شواهد بر اين معنا است كه اين قصه بعد از هجرت ابراهيم (عليه السلام ) از سرزمين بابل به سوريه اتفاق افتاده ، براى اينكه سرزمين بابل كوه ندارد. و اينكه خداوند فرمود: ((ثم ادعهن ياتينك سعيا)) يعنى مرغ ها را صدا بزن ، و بگو اى طاووس و اى فلان و اى فلان پس از آيه به دست مى آيد كه ابراهيم (عليه السلام ) خود مرغها را صدا زدند، نه اينكه اجزاى آنها را صدا كرده باشند، چون اگر ابراهيم (عليه السلام ) اجزاى مرغها را صدا مى كردند مى بايست آيه شريفه چنين باشد ((ثم نادهن )) چون اجزاى مرغها در روى كوههائى بودند كه بين ابراهيم (عليه السلام ) و آنها مسافت طولانى بود، و در مسافت هاى دور، لفظ ندا را به كار مى برند نه لفظ دعوت را. و معناى اينكه فرمود: ((ياتينك سعيا))، اين است كه روح مرغان به جسد خود بر مى گردد، و با سرعت به سويت مى آيند. وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ يعنى بدان كه خدا عزيز است ، و هيچ چيزى نمى تواند از تحت قدرت او بگريزد، و از قلم او بيافتد، ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 579 و خدا حكيم است ، و هيچ عملى را به جز از راهى كه لايق آن است انجام نمى دهد، به همين جهت بدن و جسدها را با احضار و ايجاد ارواح ايجاد مى كند، نه به عكس . و اگر فرمود: ((بدان كه خدا چنين و چنان است )) و نفرمود: ((خدا چنين و چنان است ))، براى اين بود كه بفهماند خطور قلبى ابراهيم (عليه السلام ) كه او را وادار كرد چنين مشاهده اى را درخواست كند، خطورى مربوط به معناى دو اسم خداى تعالى يعنى ((عزيز)) و ((حكيم )) بوده است ، لذا در پاسخ او عملى انجام داد تا علم به حقيقت عزت و حكمت خدا براى او حاصل شود. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260-258 بقره قسمت پنجم بخش پنجم بحث روايتى ● بحث روايتى (در ذيل آيات محاجه ابراهيم (علیه السلام ) و درخواست او از خداى تعالى و پاسخ حضرت حق به او...) در تفسيرالدر المنثور در ذيل آيه ((الم ترالى الذى حاج ابراهيم فى ربه ...)) آمده كه طيالسى و ابن ابى حاتم از على بن ابيطالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: آن كسى كه با ابراهيم بر سر پروردگار او مناظره كرد، نمرود پسر كنعان بود. و در تفسير برهان آمده كه ابو على طبرسى گفته است : در زمان وقوع اين مناظره اختلافاتى است ، بعضى گفته اند: موقعى بود كه ابراهيم (عليه السلام ) بت ها را شكسته و هنوز در آتش نيفتاده بود، (نقل از مقاتل )، و بعضى ديگر گفته اند: بعد از افتادن در آتش بوده ، كه آتش برايش ملايم و سرد شده و جان سالم بدر برد، (نقل از امام صادق (عليه السلام ). مولف : هر چند آيه شريفه متعرض زمان وقوع اين مناظره نشده ، ولى اعتبار عقلى مساعد و كمك اين احتمال است كه : بعد از افتادن در آتش اتفاق افتاده باشد، براى اينكه از داستانهائى كه در قرآن كريم درباره ابراهيم (عليه السلام ) از همان بدو ظهورش و مناظره اش با پدر و قوم خود و بت شكنى اش آمده ، اين معنا به دست مى آيد كه اولين بارى كه آن جناب با نمرود ملاقات كرد، هنگامى بود كه خبر بت شكستنش به گوش نمرود رسيد، و وى دستور سوزاندنش را صادر كرد و معلوم است كه در چنين هنگامى جاى مناظره نمرود با او درباره خدائى خودش نبوده است ، چرا كه به جرم شكستن بتها دستگير شده نه به جرم انكار خدائى نمرود، و اگر مناظره اى با او كرده ، حتما بر سر اين بوده است كه آيا بت ها پروردگار هستند؟ يا خداى تعالى ؟ در رواياتى چند كه شيعه و سنى در ذيل آيه : ((او كالذى مر على قريه و هى خاويه على عروشها...)) نقل كرده اند آمده است كه : صاحب اين داستان ((ارمياى )) پيغمبر بوده است و در تعدادى از روايات آمده است كه او عزير بوده ، ولى هر دو دسته ، خبرهاى واحدند كه پذيرفتن و عمل كردن به خبر واحد در غير احكام فقهى دين واجب نيست ، علاوه بر اين ، سند روايات نيز ضعيف است و هيچ شاهدى از ظاهر آيات بر طبق آنها نيست . و از سوى ديگر اين داستان در تورات هم نيامده ، تا تورات شاهد بر يك دسته از روايات باشد، و آنچه در روايات آمده داستانى طولانى است ، كه روايات درباره جزئياتش اختلاف دارند، و چون بحث در آن از هدف اين كتاب خارج است ، از نقل رواياتش صرف نظر كرديم ، اگر كسى بخواهد مى تواند به كتبى كه متعرض نقل آنها است ، مراجعه نمايد. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260-258 بقره قسمت پنجم بخش ششم ● رواياتى از ائمه معصومين (علیهم السلام ) در باره (و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى ...) و داستان آن و در كتاب معانى الاخبار از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه ((واذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى ...)) در ضمن حديثى فرمود: اين آيه متشابه است ، و معنايش اين است كه ابراهيم از كيفيت پرسيد، و كيفيت فعل خداى تعالى حقيقتى است كه اگر عالمى (يا پيامبرى ) از آن آگاه نباشد برايش تعجب آور نيست ، و چنان نيست كه توحيدش ناقص باشد. مولف : بيان گذشته ما معناى اين حديث را روشن مى سازد و در تفسير عياشى از على بن اسباط روايت شده كه گفت : حضرت ابى الحسن رضا (عليه السلام ) در پاسخ كسى كه از معناى آيه : ((و لكن ليطمئن قلبى )) پرسيده بود كه مگر ابراهيم (عليه السلام ) در قدرت خدا شك داشته است ؟ فرمود: نه ، و ليكن منظورش اين بوده كه خدا ايمانش را زيادتر كند. مولف : اين معنا را مرحوم كلينى در كتاب كافى هم از امام صادق و عبد صالح امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه بيانش گذشت . ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 581 مولف در تفسير قمى از پدرش از ابن ابى عميراز ابى ايوب از ابى بصير از امام صادق (علیه السلام )روايت كرده كه فرمود: ابراهيم (عليه السلام ) لاشه اى را در كنار دريا ديد كه درندگان دريائى آن را مى خوردند و سپس همان درندگان به يكديگر مى پريدند و يكى ديگرى را پاره مى كرد و مى خورد، ابراهيم (عليه السلام ) تعجب كرد و عرض كرد: پروردگارا به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ خداوند پرسيد مگر ايمان ندارى ؟ ابراهيم (عليه السلام ) گفت چرا، و لكن مى خواهم قلبم مطمئن شود خداوند فرمود: پس چهار مرغ را بگير و آنها را قطعه قطعه كن و سپس بر سر هر كوهى قسمتى از آن را بگذار و آنگاه آنها را صدا بزن تا به سرعت نزدت بيايند، و بدان كه خداوند بر همه چيز توانا و به حقايق امور دانا است . ابراهيم (عليه السلام ) يك طاووس و يك خروس و يك كبوتر و يك كلاغ سياه گرفت ، كه خداى تعالى دوباره فرمود: صرهن يعنى قطعه قطعه شان كن ، و گوشتشان را مخلوط كن ، و به ده قسمت تقسيم نموده و هر قسمتى را بر سر يك كوه بگذار، و سپس يكى يكى را صدا كن و بگو: به اذن خدا زنده شو، خواهى ديد اجزاى بدنش از سر اين كوهها يكجا جمع شده و از نوك پا تاسرش به هم چسبيده و به سويت پرواز مى كند، و همينطور هم شد، در اين هنگام بودكه ابراهيم (عليه السلام ) گفت : ((ان الله عزيز حكيم )). مولف : اين معنا را عياشى هم در تفسیر خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده ، و از طرق اهل سنت نيز از ابن عباس روايت شده است . و اينكه فرمود: ابراهيم (عليه السلام ) جيفه و لاشه اى را ديد و چنين و چنان شد، بيان شبهه اى است كه از ديدن لاشه در دلش افتاد، و وادارش كرد كه آن سؤال را بكند، براى اينكه ديد هر جزئى از بدن لاشه در شكم درنده اى رفت ، و تازه خود درندگان هم يكديگر را خوردند، فكر كرد مرده اى كه اجزاء آن اينچنين متفرق شده و هر تكه اش به جائى رفته و حالات گوناگونى به خود گرفته است ، و ديگر چيزى از اصلش نمانده ، چگونه زنده خواهد شد؟. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
آیات 260-258 بقره قسمت پنجم بخش هفتم ● دو شبهه در ارتباط با اين روايت و پاسخ آن خواهى گفت : از ظاهر روايت بر مى آيد كه اين شبهه همان شبهه معروف آكل و ماكول است ، چون در روايت آمده : ((درندگان يكديگر را خوردند))و بعد از اين جمله ، تعجب ابراهيم (عليه السلام ) و سوالش را نتيجه اين مشاهده دانسته است . در پاسخ مى گوئيم : در اينجا دو شبهه وجود دارد: شبهه اول اينكه متفرق شدن اجزاى جسد و فناى اصل آن و اينكه از آن لاشه نه صورتى باقى مانده و نه مشخصات و خصوصياتى ، ترجمه تفسير الميزان جلد 2 صفحه 582 تا از ساير جانداران متمايز باشد، و زندگى را دوباره از سر بگيرد. شبهه دوم : همان شبهه آكل و ماكول است و آن اين است كه مى بينيم حيوان و يا انسانى طعمه درنده مى شود، و اجزاى بدنش جزء بدن آن مى گردد، پس ديگر ممكن نيست ((هر دو حيوان )) و يا ((انسان و حيوان )) را با تمام بدنشان زنده كرد، چون فرض كرديم كه هر دو يك بدن شده اند، و يك بدن نمى تواند بدن دو حيوان بشود، و به فرض اينكه يكى زنده شود، ديگرى ناقص مى ماند، ناقصى كه ديگر قابل دوباره زنده شدن نيست . پاسخى كه خداى تعالى به سوال آن جناب داده كه همان تبعيت بدن از روح باشد، هر چند پاسخى است كه در دفع هر دو شبهه كافى است ، ولى دستورى كه به آن جناب داد و قرآن آن را حكايت كرد كه چهار مرغ بگيرد و چنين و چنان كند، متضمن و در بردارنده ماده شبهه دوم نيست ، و در آن سخنى از اين شبهه به ميان نيامده است بلكه تنها مساله متفرق شدن اجزا و اختلاط آن و دگرگون شدن صورت و حالات حيوان آمده است ، كه همان شبهه اول است ، پس آيه شريفه تنها متعرض دفع شبهه اول شده است ، هر چند كه با دفع شبهه اول شبهه دوم نيز دفع مى شود، كه بيانش گذشت ، و بنابراين ، اين قسمت از روايت كه مى گفت : ((بعضى بعض ديگر را خوردند))، دخالتى در تفسير آيه ندارد. 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei