#کربلایی_محمد_علی_رضایی
#شب_چهارم
#حضرت_زینب_س
#زمینه
محمدم فدا سر اکبر
عونم داداش جونت نذر اصغر
میمیرم واسه رقیه ت آخر
غریب داداش
از روم چرا میکشی خجالت
از بغض تو میمیرم نهایت
باباشونم داداش داد رضایت
غریب داداش
وای وای زینب
داداش واسه غربتت میسوزم
نمیبینی چی میاد به روزم
گریه میشه کار شب و روزم
برادرم
خداروشکر ندیدی نبودی
جسارت مردم یهودی
کعبه نی و صورت و کبودی
برادرم
وای وای زینب
از روی تل میدیدم تنهایی
دورت کردن میون اعدایی
زیر پای گرگای صحرایی
غریب داداش
اکبر و کشتن کمونت کردن
با سه شعبه باز نشونت کردن
حا و سین و یا و نونت کردن
غریب داداش
وای وای زینب
@mohamadalirezaie
#کانال_سبک_شعر
#کربلایی_محمد_علی_رضایی
#حضرت_زینب_س
#واحد_سنگین
#بسیار_سوزناک
#سبک_محلی_شیرازی
امون از صورت بی پرده داداش
دور زینب پره از مَرده داداش
نه داداش سایه بونی نه جهازی
سر نازت که نیست اسباب بازی
جای زینب اینجا نیست حق ما تماشا نیست
جا سرت کلیسا نیست
کار من تمنا نیست رو زدن به اعدا نیست
جای من که صحرا نیست
نمیکردم داداش فکرش رو حتی
که بشم همسفر همراه اعدا
سنگ وچوب نه از این بیشتر دلم سوخت
نون و خرما میریختن رو سر ما
دروازه ی ساعاتو بین اجتماعاتو
نکردن مراعاتو
زینب و غم بازار بردن مارو به اجبار
از من نه...از اون اصرار
نبودی گوشواره هارو کشیدن
واسه ی دخترت نقشه کشیدن
صورت دخترا پر ز کبودی
مارو بردن توی یک مشت یهودی
پیش ما شراب خوردن پیش سر کباب خوردن
تشنه بودیم آب خوردن
میزد به لب و دندون ما گریون اونا خندون
باریدم مثه بارون
@mohamadalirezaie
#شعر_و_سبک_:#کربلایی_محمد_علی_رضایی
#شب_چهارم
#واحد_شلاقی
#حضرت_زینب_س
ولایت و تفسیری
خدیجه رو تصویری
چه دلربا تعبیری
جانم زینب
زبانزد شیرانی
عصاره ی ایمانی
تو کشتی و سکانی
جانم زینب
خیرالنجبا،ناموس خدا
فقط تویی تو بانو
شمشیر کلامت شد سببی
عدو اومد به زانو
تو خطبه میخونی اونطرفم
رقیه میکشه هو
جانم زینب ۳
تا صحبت از غیرت شد
جمال تو رویت شد
مزید بر علت شد
خطبه ی تو
به احترام سر خم شد
غلامیتون سعی ام شد
بالاتر از مریم شد
رتبه ی تو
عشق تو از اون روز ازلم
با گوشت و پوستم آمیخت
شکرش که برام از ساغر
گیرای محبتت ریخت
پیوستن همه عدوان تو به
زباله دان تاریخ
جانم زینب۳
@mohamadalirezaie
#کربلایی_محمد_علی_رضایی
#حضرت_زینب_س
#واحد_سنگین
#بسیار_سوزناک
#سبک_محلی_شیرازی
امون از صورت بی پرده داداش
دور زینب پره از مَرده داداش
نه داداش سایه بونی نه جهازی
سر نازت که نیست اسباب بازی
جای زینب اینجا نیست حق ما تماشا نیست
جا سرت کلیسا نیست
کار من تمنا نیست رو زدن به اعدا نیست
جای من که صحرا نیست
نمیکردم داداش فکرش رو حتی
که بشم همسفر همراه اعدا
سنگ وچوب نه از این بیشتر دلم سوخت
نون و خرما میریختن رو سر ما
دروازه ی ساعاتو بین اجتماعاتو
نکردن مراعاتو
زینب و غم بازار بردن مارو به اجبار
از من نه...از اون اصرار
نبودی گوشواره هارو کشیدن
واسه ی دخترت نقشه کشیدن
صورت دخترا پر ز کبودی
مارو بردن توی یک مشت یهودی
پیش ما شراب خوردن پیش سر کباب خوردن
تشنه بودیم آب خوردن
میزد به لب و دندون ما گریون اونا خندون
باریدم مثه بارون
@mohamadalirezaie