🔅 #پندانه
✍ خوبیهای آدمهای بد را احیا کنید
🔹سی.پی.آر بیمارستان جای جالبیست. آدمهایی که بیرون از آن هستند تند و تند قدم میزنند، گریه میکنند، دعا میکنند. حالشان بهتر از بیماری نیست که برای زندهماندن با دستگاه شوک دستوپنجه نرم میکند.
🔸آدمهای بیرون از اتاق از یک چیز میترسند؛ از "نبودن"! از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان، از جای خالی یک آدم.
🔹اتاق شوک جای بد و جالبیست. تمام قولهای عالم پشت دَرش داده میشود، تمام خاطرات مرور میشود! تمام خوبیهایش یادآوری میشود!
🔸حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید.
🔹فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد. به خوبیهایی که قبلا به شما کرده فکر کنید، به جای خالیاش.
🔸نبود آدمها را هیچ کینهای پر نمیکند!
🔹لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی.پی.آر، یک اتاق شوک داشته باشید. و خوبیهای آدمهای بدِ دنیایتان را احیا کنید.
🔸بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسد.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅 #پندانه
✍ کلید مشکلاتت دست خداست، فقط کافیست او را صدا بزنی
🔹«آدم» خطا کرد.
کلید: «رَبّنَا ظلمنا أنفسنا وَإِنْ لَمْ تغفر لنا وَتَرْحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنْ الْخاسرِينَ»
پس مورد عفو و بخشش قرار گرفت.
🔸«نوح» بین دشمنانش گیر افتاده بود.
کلید: «رب اني مغلوب فانتصر»
پس گشایش الهی نصیبش شد و با کشتیاش نجات یافت و دشمنانش نابود شدند.
🔹«زكريا» پیر بود و همسرش هم نازا.
کلید: «رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ»
پس یحیی به او عطا گردید.
🔸«يونس» در تاریکی دریا و شکم ماهی تنها مانده بود.
کلید: «لا إله إلّا أنت سبحانك إني كنت من الظالمين»
پس نجات یافت.
🔹«ايوب» به مصیبت و بیماریهای سختی دچار شد.
کلید: «رَبِّ إنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ»
پس از درد و رنج نجات یافت.
🔸«ابراهيم» در آتش افکنده شد.
کلید: «حسبنا الله ونعم الوكيل»
پس نجات یافت و پیروز گشت.
🔹«يعقوب» یوسف را از دست داده بود.
کلید: «إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه»
پس خداوند بعد از سالها یوسف را به او برگرداند.
🔸«محمد» صلیالله علیه وآله در غار ثور توسط کفار محاصره شده بود.
کلید: «لا تحزن إن الله معنا»
پس بر آنها پیروز گشت.
🔹به پروردگارت اعتماد داشته باش، قفلهای زندگیات را خواهد گشود.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅 #پندانه
✍ پر پروازت را کامل کن
🔹عارفی با شاگرد خود زندگی میکرد. روزی شاگرد با اجازۀ استاد خود بهجای عارف بر منبر رفت و موعظه کرد.
🔸چون از منبر پایین آمد، مردم او را بسیار تحسین کردند.
🔹عارف چون چنین دید، در همان مجلس بر سخنرانی او ایراد زیادی گرفت و شاگرد ناراحت شد.
🔸مجلس تمام شد و عارف و شاگرد به منزل برگشتند. شاگرد از دست عارف ناراحت بود.
🔹پس گفت:
استاد! چرا عیبهای بنیاسرائیلی گرفتی و چه ضرورت بود در جمع آنها را بگویی؟ آن هم بعد از اینکه مردم مرا ستایش و تحسین کرده بودند؟! در حالی که مردم بعد از منبر از تو تعریف میکنند و کسی نیست از تو عیب بگوید. چه شد تو را ستایش شهد است و ما را سم؟!
🔸عارف تبسمی کرد و گفت:
ای شاگرد جوان، تو هنوز از مردم نبریدهای و نظر مردم برای تو مهم است.
🔹این تعریفهایی که از تو میکردند درست بود و عیبهای من غلط! ولی من دلیلی برای این کارم داشتم، تا مبادا این ستایش و تعریف مردم، لذت ارشاد برای خدا و علم را از تو بگیرد و از فردا در منبر بهجای اینکه سخنی گویی که خدا را خوش آید، سخنی گویی که مردمان خدا خوششان آید.
🔸اما آنچه مردم از من ستایش میکنند برای من مهم نیست. چه ستایش کنند و چه سرزنش، هر دو برای من یکی است. چون سنی از من گذشته و حقیقت را دریافتهام.
🔹من مانند پرندهای هستم که پَر درآوردهام و روزی اگر مردم شاخهای را که بر آن نشستهام ببُرند، به زمین نمیافتم و پرواز میکنم ولی تو هنوز پَرِ پروازت کامل نشده است.
🔸این مردم تو را بالای سر بُرده و بر شاخۀ درختِ طوبی مینشانند؛ اما ناگاه و بیدلیل شاخۀ زیر پای تو را میبُرند و سرنگونت میکنند.
🔹این مردم امروز ستایشت میکنند و تو را نوش میآید و فردا ستایش نمیکنند و تو را از منبر و سخنرانی بیزار میکنند.
🔸به ناگاه شاگرد دست استاد را بوسید و گفت:
استاد! الحق که نادانِ نادانم.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅#پندانه
✍️ حکمت ندانستن بعضی از مسائل!
🔹مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر! میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
🔸سلیمان گفت:
تحمل آن را نداری.
🔹اما مرد اصرار کرد. سلیمان پرسید:
کدام زبان؟
🔸جواب داد:
زبان گربهها!
🔹سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربهها را آموخت. روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
🔸یکی گفت:
غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
🔹دومی گفت:
نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم.
🔸مرد شنید و گفت:
به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید.
🔹و آن را فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید:
آیا خروس مرد؟
🔸گفت:
نه، صاحبش فروختش. اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
🔹صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
🔸گربه گرسنه آمد و پرسید:
آیا گوسفند مرد؟
🔹گفت:
نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلیدهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
🔸مرد شنید و بهشدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت:
گربهها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن!
🔻پیامبر پاسخ داد:
خداوند خواست خروس را فدای تو کند اما آن را فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن.
💢خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمیکنیم. او بلا را از ما دور میکند، و ما با نادانی خود آن را بازپس میخواهیم!
💢گاهی خدا با یک ضرر مالی میخواهد مالمان را فدای جان خودمان یا فرزندانمان کند، ولی ما نمیدانیم و ناشکری میکنیم.
💢چه خوب است در هر بلایی خدا را شکر کنیم. چهبسا بلای بزرگتری در انتظار ما بوده است و خدا آن را دفع کرده است.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
#پندانه
👳🏻♂️نصیحت آيت الله ناصری(ره)
پله های تقرب به خدا...⤵️
▪️ اول توبهای از اعمال گذشته بکند🤲🏻
▪️نمازهایش را اول وقت بخواند🙂
▪️ تسبیح حضرت زهرا (علیها السلام) را بعد نماز ها حتماً بخواند📿
▪️هر صبح، دعای عهد را بخواند📗
▪️ اغلب اوقات با وضو باشد😇
▪️ روزی ۱۰۰ بار استغفار کند😭
▪️ روزی ۵۰ آیه قرآن بخواند📖
▪️ موقع خواب، با وضو باشد و مقداری قرآن بخواند✔️
👆🏻انجام این اعمال، سبب زوال یا کمرنگ شدن حجابها میشود😍🌱
❇️ نکته:
فائده عبادت، ذکر و تلاوت قرآن فقط تقرب به خدا و به دست آوردن ثواب نیست❌️
👈🏻 بلکه یکی از آثار مهم این اعمال، لطافت روح و رفع قساوت قلب است🤩 که ...
به تدریج، باعث تغییر ذائقه انسان از میل گناه♨️، به نفرت از گناه می شود✅️
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅 #پندانه
✍ هیچ گناهی را کوچک نشمارید
🔹به بهلول گفتند:
تقوا را توصیف کن؟
🔸گفت:
اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شوید، چه میکنید؟
🔹گفتند:
پیوسته مواظب هستیم و با احتیاط راه میرویم تا خود را حفظ کنیم.
🔸بهلول گفت:
در دنیا نیز چنین کنید، تقوا همین است. از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کنید و هیچ گناهی را کوچک مشمارید؛ کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شدهاند.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅#پندانه
✍ دنیا را آنگونه میبینیم که هستیم
سقراط بعضی اوقات جلوی دروازه شهر آتن مینشست و به غریبهها خوشامد میگفت.
روزی غریبهای نزد او رفت و گفت:
من میخوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟
سقراط پرسید:
در زادگاهت چهجور آدمهایی زندگی میکنند؟
مرد غریبه گفت:
مردم چندان خوبی نیستند. دروغ میگویند، حقه میزنند و دزدی میکنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کردهام.
سقراط میگوید:
مردم اینجا هم همانگونهاند. اگر جای تو بودم به جستوجویم ادامه میدادم.
چندی بعد غریبه دیگری بهسراغ سقراط میآید و درباره مردم آنجا سوال میکند.
سقراط دوباره پرسید:
آدم های شهر خودت چه جور آدم هایی هستند؟
غریبه پاسخ داد:
فوق العادهاند، به هم کمک می کنند و راستگو و پرکارند. چون می خواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم.
سقراط پاسخ داد:
اینجا هم همین طور است. مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را می کنی؟!
ما دنیا را آنگونه می بینیم که هستیم و در دیگران چیزهایی را میبینیم که در درون ما وجود دارد.
انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدم هایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید.
و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد
وقتی تغییر نکنیم هر کجا برویم آسمان همین رنگ است.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅 #پندانه
✍ نگذارید ترس متوقفتان کند
🔹گاه شما تصمیمِ درست را میگیرید، گاه شما تصمیمِ درست را میسازید.
🔸خیلی از ما از ترس اینکه مبادا تصمیم اشتباه بگیریم، خود را در هیچ گرفتار میکنیم.
🔹تصور میکنیم برای تصمیمهای درست تشویق میشویم و برای آنهایی که اشتباه هستند باید یک عمر ملامت شویم.
🔸اما بهواقع اینگونه نیست. ما به سبب تصمیماتی که گرفتهایم تجربیاتی خواهیم داشت.
🔹هر زمان تصمیمی گرفتیم، رشد کردیم. هر تصمیمی نوع خاصی از تحول را برایمان به ارمغان میآورد.
🔸کمی به عقب و به انتخابهایی که داشتهاید نگاهی بیندازید. انتخاب کردن و در مسیر آن قدم برداشتن دشواریها و فرصتهایی را ایجاد میکند که باعث رشد میشود.
🔹 انتخاب نکردن فقط هیچ به همراه میآورد. به خودتان اجازه بدهید پشیمان شوید که ای کاش آن کار را انجام نداده بودم، یا به جای فلان کار، دیگری را انجام داده بودم!
🔸حتی وقتی دقیقتر نگاه کنیم، میبینیم که همان تصمیم فرصتهای رشدی بسیاری را ایجاد کرده است؛ که قطعاً اگر در انتخاب نکردن گیر افتاده بودیم، تنها ارمغانمان هیچ بود.
🔹 بنابراین انتخاب کنید. با دقت و فکر انتخاب کنید. مشورت کنید. رشد کنید. متحول شوید. گذر کنید و همچنان به انتخاب کردن ادامه بدهید. از تصمیمات غلط درس بگیرید. اما نگذارید که ترس شما را متوقف کند.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅 #پندانه
✍ با هزاران وسیله خدا روزی میرساند
🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مىخورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريانكردهای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت.
🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت.
🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشتها را با منقار و چنگال خود پاره مىكند و به دهان آن مرد مىگذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دستوپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند.
🔸مرد گفت:
من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مالالتجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مىآيد، چيزى براى من مىآورد و مرا سير مىكند و مىرود.
🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت:
در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در چنین موقعیتی میرساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟
🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشهاى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅#پندانه
✍ زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم
🔹شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
🔸اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن یه برگ دیگر و...
🔹با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن!
🔸اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،
بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست.
🔹حکایت زندگی هم اینچنین است!
🔸ما روزهای زندگی رو تندتند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده، در حالی که همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم.
🔹و چقدر دیر میفهمیم بیشتر غصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود!
🔸زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅 #پندانه
✍ زندگی یعنی چه؟
🔹از خياطی پرسيدند:
زندگی يعنی چه؟
🔸گفت:
دوختن روح به خدا با نخ توبه!
🔹از باغبانی پرسيدند:
زندگی يعنی چه؟
🔸گفت:
کاشت بذر عشق در زمين دلها زير نور ايمان!
🔹از باستانشناسی پرسيدند:
زندگی يعنی چه؟
🔸گفت:
کاويدن جانها برای استخراج گوهر درون!
🔹از آينهفروشی پرسيدند:
زندگی يعنی چه؟
🔸گفت:
زدودن غبار آينه دل با شيشهپاککن توکل!
🔹از ميوهفروشی پرسيدند:
زندگی يعنی چه؟
🔸گفت:
دستچين خوبیها در صندوقچه دل!
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─
🔅 #پندانه
✍ کور خود و بینای مردم
🔹روزی از روزهای بهاری باران بهشدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود.
🔸رندی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او میدوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
🔹رند پنجره را باز کرد و فریاد زد:
آهای همسایه! چیکار میکنی؟ خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی؟
🔸مرد همسایه وقتی این حرف رند را شنید، دست از دویدن کشید و آرامآرام بهسمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آبکشیده شده بود.
🔹چند روز گذشت. این بار رند خود در میانه باران گرفتار شد.
🔸بهسرعت در حال دویدن بهسوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
آهای! خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من میگفتی چرا از رحمت خدا فرار میکنی؟ حال خودت همان کار را میکنی؟
🔹رند در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت:
چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر میدوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
🔸هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد میگیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر میکنند.
─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─
@mohamadhoseinrad80
─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─