هدایت شده از Vahid Habibi
➕ آمیتاب باچان، بازیگر مشهور بالیوود میگه:
در اوج حرفهام یک بار با هواپیما سفر میکردم،
مسافر بغلی من آقای سالخوردهای بود که کُت و شلوار سادهای پوشیده بود و به نظر میرسید از طبقه متوسط و تحصیلکرده است.
➕ مسافران دیگر به طرفم نگاه میکردند. آنان میدانستند من کی هستم. اما این آقا به نظر میرسید مرا نمیشناسد و نسبت به حضور من بیاعتنا است.
مشغولِ روزنامه خواندن بود. گاهی از پنجره بیرون را نگاه میکرد.
➕ فنجانی چای که خدمه هواپیما آورده بود را بی سر و صدا جرعهجرعه مینوشید.
در تلاش برای گفتگو با او لبخند زدم. آن مرد مؤدبانه لبخند زد و گفت: سلام.
خوشحال شدم و حرف پیش کشیدم و موضوع سینما و فیلم را مطرح کردم و پرسیدم: آیا شما فیلم میبینید؟
➕ پاسخ داد: خیلی کم. من فیلمی را خیلی سال پیش دیدم.
بالاخره به او گفتم که در صنعت فیلم کار میکنم.
مرد پاسخ داد:
اوه! بسیار خوب. چه کار میکنید؟
جواب دادم:
من یک بازیگر هستم!
مرد سر تکان داد:
اوه عالی!
➕ وقتی هواپیما روی زمین نشست دست دراز کردم و دل به دریا زدم و گفتم:
سفر با شما بسیار خوب بود. راستی اسم من آمیتاب باچان است!
مرد دست من را تکان داد و لبخند زد و گفت:
سپاسگزارم و از آشنایی با شما خوشحال هستم. من هم جی.آر.دی. تاتا هستم!
آقای تاتا یک صنعتگر میلیاردر، صاحبِ گروه شرکتهای تاتا بود!
➕ آن روز یاد گرفتم که هر چه قدر هم که فکر کنیم بزرگ و مشهور هستیم همیشه یکی بزرگتر از ما وجود دارد.
متواضع بودن هزینهای ندارد.
این اخلاق نیکوست که بزرگتر از جایگاه و ثروت و حتی دانش است.
چون در زندگی موقعیتهای زیادی وجود دارد که چه بسا ثروت و جایگاه و دانش در آن شکست میخورد اما رفتارِ خوب تقریباً میتواند از پسِ آن بر بیاید.
💠 ساعت های مناسب برای خوابیدن
۱- خواب قیلوله (خواب پیش از ظهر)
حدودا نیم ساعت قبل از اذان ظهر تا اذان
ظهر را خواب قیلـوله گویند. این زمان برای
خوابیدن بسیار مفیـد بوده و موجب نشـاط
و تقـویت قـوای مختلف بـدن می شـود.
۲- خواب اول شب
خـواب سر شب یعنی بعد از نمـاز عشاء تا
نیمه شب شرعـی که بسیار مناسب است
و هـر سـاعت آن برابـر با ۲/۵ تا ۳ سـاعت
است. کیفیت خواب اول شب بسیـار زیاد
است و خستگـی کـار روز را از بین میبرد.
۳- خواب حیلوله
خواب بعد از ظهر را خواب حیلوله گویند.
ما بین اذان ظهر و عصر و بهتر است کمتر
از یک ساعت باشد.
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✍ شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری
رحمة الله برايش نماز ليلة الدفن خواندم
همان نمازی که در بين مردم به نماز
وحشت معروف است
بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم
و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم
🔹چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم
حواسم بود که از دنيا رفته است
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز
زندگی دنیائی چه خبر است؟!
🔸پرسيدم: آقای حائری اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال بنظر
میآمد رفت توی فکر و پس از چند لحظه
انگار که از گذشتهای دور صحبت کند
شروع کرد به تعريف کردن
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم
همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند
روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد
و از آن فاصله گرفت
🔹درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری
کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون
و به طور کامل میديدم
خودم هم مات و مبهوت شده بودم
اين بود که رفتم و يک گوشهای نشستم
و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم
🔸ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم
صداهایی میآید صداهائی رعبآور
صداهایی نامأنوس که موهايم را بر بدنم
راست میکرد به زير پاهايم نگاهی انداختم
🔹از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند
خبری نبود، بیابانی بود برهوت با افقی
بیانتها و فضائی سرد و سنگين
🔸و دو نفر داشتند از دوردست به من نزديک
میشدند تمام وجودشان از آتش بود
آتشی که زبانه میکشيد و مانع از آن میشد
که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم
انگار داشتند با هم حرف میزدند
و مرا به يکديگر نشان میدادند
ترس تمام وجودم را فرا گرفت
و بدنم شروع کرد به لرزيدن
🔹خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد
تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم
بند میآمد بدجوری احساس غربت کردم
خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده
در اينجا جز تو کسی را ندارم
🔸همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم
متوجه صدایی از پشت سرم شدم
صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا
و زيباتر از هر موسیقی دلنشين
🔹سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم
نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دوردست
به سوی من میآمد هر چقدر آن نور به من
نزديکتر میشد آن دو نفر آتشين عقبتر
و عقبتر میرفتند تا اينکه بالاخره
ناپديد گشتند
🔸نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای
سرم انداختم آقایی را ديدم از جنس نور
نوری چشم نواز آرامش بخش
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود
و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش
شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری ترسیدی؟
🔹من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم
آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم
تا به اين حد نترسيده بودم
اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد
حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند
چه بلایی بر سر من میآوردند
🔸بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم:
راستی نفرموديد که شما چه کسی هستيد
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی
سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی
به من مینگريستند فرمودند:
من علی بن موسی الرضا هستم
آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زيارت من
آمديد من هم ۳۸ مرتبه به بازديدت خواهم
آمد اين اولين مرتبهاش بود ۳۷ بار ديگر هم
خواهم آمد
✍ناقل آيتالله سيد شهاب الدين
مرعشی نجفی