eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
672 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ✍دوستی می‌گفت: در یکی از روزهای زمستان از منزل خود به سوی محل کارم که دور بود خارج شدم برف بود، وسیله ای نبود برای اینکه دستهایم گرم شود آنها را در جیب گذاشتم یک دانه تخم آفتابگردان پیدا کردم آن را بیرون آورده و با دندان شکستم 🔹ناگهان بذر وسط آن بیرون پرید و بر روی برف‌ها افتاد ناخواسته خم شدم که آن را بردارم پرنده‌ای بلافاصله آمد آن را به نوک گرفت و پرید او گفت: به نظر تو چه درسی در آن است؟ 🔸من گفتم: رزق روزی ما آن نیست که در دست ماست بلکه آن است که در دست خداست 🔹این حکایت زندگی و دنیای ماست که به آنچه در جیب در دست و جلو چشم ما است دلخوشیم و خیال می‌کنیم همه‌اش رزق و روزی ماست ولی همین که می‌خواهیم آن را در دهانمان بگذاریم و لذتش را ببریم از ما می‌گیرند و به کس دیگری می‌دهند 🔸تمام عمر کار و تلاش می‌کنیم تا مالی پس انداز کنیم و راحت زندگی کنیم ولی گاهی آن چه اندوخته‌ایم رزق و روزی ما نیست اندوخته ما رزق و روزی کسانی می‌شود که بعد از ما می‌خورند یا در زمان حيات نصیب آنها می‌شود 🔹رزق و روزی ما آن چیزی است که بخوریم و لذت استفاده آن را ببریم نه اینکه رنج فراوان بر خود و خانواده تحمیل کنیم و در انتها لذتش برای دیگران شود 🌷
🌹🍃 یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید... من که نمی خواهم موشک هوا کنم می خواهم در روستایمان معلم شوم دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی ، قبول ولــی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا نخواهد موشک هوا کند.... 🍃🌺🍃
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫چجوری بفهمیم نمازمون به درد میخوره 👌خیلی بامعنی 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ✍زمانی که من بچه بودم مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند 🔹یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار شام ساده‌ای مانند صبحانه تهیه کرده بود 🔸آن شب پس از زمان زیادی مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکوئیت‌های بسیار سوخته جلوی پدرم گذاشت 🔹یادم می‌آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکوئیت‌ها شده است! در آن وقت همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکوئیت دراز کرد لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود؟ 🔸خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می‌کردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکوئیت‌های سوخته می‌مالید و لقمه لقمه آنها را می‌خورد 🔹یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکوئیت‌ها از پدرم عذرخواهی می‌کرد 🔸و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم من عاشق بیسکوئیت‌های خیلی برشته هستم 🔹همان شب کمی بعد که رفتم پدرم را برای شب بخیر ببوسم از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکوئیت‌هایش سوخته باشد؟ 🔸او مرا در آغوش کشید و گفت: مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است، به علاوه بیسکوئیت کمی سوخته هرگز کسی را نمی‌کشد! 👌قدردان زحمات یکدیگر باشیم 🌷