Saleh Seidanlou:
•••|🌱
ماجرای مالک بن نضر ارحبی
کسی که به عاشورا نرسید...!
مالک به حضور امام حسین "ع" رسید.
این دیدار ظاهرا در کربلا صورت گرفت ، امام پس از خوشامد گویی علت حضور مالک را جویا شد ، مالک گفت : برای عرض سلام خدمت رسیدم و از خدا عافیت و سلامت شما را خواستارم. مردم برای جنگ با شما جمع شده اند ، نظر شما در اینباره چیست..؟
امام پاسخ دادند : حسبی الله و نعم الوکیل.
خدا مرا کفایت میکند و چه نیکو وکیلی است.
او برای امام دعا کرد.
آنگاه حضرت فرمودند : چرا مرا یاری نمیکنی..؟
مالک بن نضر گفت : من مقروض هستم و عیال وارم ، اهل من بدون من چگونه روزگار بگذرانند..؟
مالک دعوت امام را رد کرد و رفت...!
🌱 أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیکَ ألْفَرَج
•••|🏴
از ماجرای فوق میفهمیم که...
آدمها قربانی ترس هایشان میشوند.
و ترسهای تو ، سقف توحید تو را مشخص میکنند و همچنین سقف استقامتت را.
ترسها درست همان نقطههایی اند که ما به آنها بندیم و تعلق داریم و از دست دادنشان ما را میترساند.
یکی ترس دارد از فقر خانواده اش...
یکی ترس دارد از باختت محبوبیتش...
یکی ترس دارد از فنا کردن جایگاه اجتماعی اش...
یکی ترس دارد از تنهایی...
و...
همراهی با امام ، مسیر سر بریدن ترس هاست.
یکی یکی یکی ، باید همه را ذبح کنی ، وگرنه امام را به چشم سر هم که ببینی ، ترس هایت کورت میکنند و مانع همراهی ات خواهند شد.
🌱 أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیکَ ألْفَرَج