eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
672 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ✍داستان بسیار زیبا و آموزنده ایست مخصوصاً برای بعضی از دختر خانم‌ها ⚠️ حتماً بخوانید 🔹سر کلاس بحث این بود که چرا بعضی از پسرهائی که هر روز با یه دختری ارتباط دارند دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته‌اند برای ازدواج می‌گردند! 🔸اصلاً برایمان قابل هضم نبود که همچین پسرهائی دنبال اینطور دخترها برای زندگیشان باشند 🔹این وسط استادمان خاطره‌ای را از خودش تعریف کرد: ایشان تعریف می‌کردند من در فلان دانشگاه مشاور دانشجوها بودم، روزی دختری که قبلاً هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت 🔸سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می‌انداخت و با پسرا کل کل می‌کرد و بگو بخند داشت دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت 🔹سلام کرد گفت حاج آقا من می‌خواستم در مورد مسئله‌ای با شما صحبت کنم اجازه هست؟ گفتم بفرمائید و شروع کرد به تعریف کردن 🔸راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسر رو میخوام ولی اصلاً روم نمیشه بهش بگم میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید آخه اونم مثل خود من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه روحیاتمون باهم میخوره باهام بگو بخند داره خیلی راحت‌تر از دخترهای دیگه‌ای که در دانشکده هستن با من ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه 🔹از چشمهاش معلومه اونم منو دوست داره ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید 🔸حرفش تمام شد و سریع به بهانه‌ای که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت 🔹در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر او با من سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد به خودم گفتم حتماً این هم بخاطر این دخترک آمده چقدر خوب که خودش آمده و لازم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم 🔸پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که من در کلاسهائی که میرم دختری چشم من رو بد جور گرفته میخوام بهش درخواست ازدواج بدم ولی اصلاً روم نمیشه و نمی‌دونم چطوری بهش بگم 🔹بهش گفتم اون دختر کیه: گفت خانم فلانی! چشمهام گرد شد دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس» معروف بود! 🔸گفتم تو که اصلاً به این دختر نمیخوری من باهاش چند تا کلاس داشتم این دختر خیلی سر سنگین و سر به زیره بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الآن توی هیچ کدوم از دخترهای دانشکده ندیدم ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته فکر می‌کنم خانم فلانی (همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه 🔹نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن من از دخترهائی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد من دوست دارم زن زندگیم فقط مال خودم باشه، دوست دارم بگو بخندهاشو فقط با مرد زندگیش بکنه 🔸زیبائیهاش فقط مال مرد زندگیش باشه همه درد و دل‌هاشو با مرد زندگیش بکنه حالا شما به من بگید با دختری که همین الآن و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده‌اش جانذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم!؟ 🔹من همون دختر سر به زیر سر سنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس می‌شینه و حواسش بجای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چهار دنگ به درسشه و نمراتش عالی 🔸همون دختری که حجب و حیاش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم چون اونقدر باوقاره که اصلاً به خودم جرأت ندادم مستقیم درخواستم رو بگم حالا تصمیم با خودتونه👌
*ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺭﺳﻬﺎﺭﺍ ﺯﻣﺎﻥ ﺳﺨﺘﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺻﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﮏ نوع ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺩاری ﻧﻮعی ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ ﺗﺎﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥﯾﮏ نوع ﻧﯿﺎﯾﺶ ﺍﺳﺖ.👌🏻*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 پنجشنبه ☀️ ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی 🌙 ۳ ذی‌القعده ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 1 مِی 2025 میلادی 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔹کوهنوردان کوههای آلپ با رسیدن به نیمه راه در استراحتگاهی در آنجا استراحت می‌کنند 🔸آنان اگر صبح زود کوه نوردی را شروع کنند موقع ناهار به همان استراحتگاه می‌رسند 🔹صاحب آن استراحتگاه طی سالیان متوجه شده که اتفاق جالبی رخ می‌دهد وقتی کوه نوردان وارد استراحتگاه می‌شوند و گرمای آتش را حس می‌کنند و بوی غذا به مشامشان می‌رسد برخی از آنان وسوسه می‌شوند و به همراهان خود می‌گویند: می‌دانی فکر کنم بهتر است همین جا منتظر بمانم و شما به قله بروید و برگردید وقتی برگشتید با هم پائین می‌رویم وقتی کنار آتش می‌نشینند و آواز می‌خوانند جرقه ای از خشنودی آنان را فرا می‌گیرد 🔸در همین هنگام بقیه گروه لباسهایشان را می‌پوشند و مسیر خود را به سوی قله ادامه می‌دهند 🔹در ساعت بعد فضای شادی بخشی کنار آتش وجود دارد و اوقات خوبی را در مأمن آرام خانه کوچک سپری می‌کنند 🔸اما حدودا سه ساعت بعد آرام می‌شوند و به سمت پنجره می‌روند و به بالای کوه می‌نگرند و در سکوت به دوستانشان که در حال بالا رفتن از قله هستند نگاه می‌کنند 🔹جوّ موجود در استراحتگاه از شادی و لذت به سکوت مرگبار و غم انگیز مراسم تشییع جنازه تبدیل می‌شود 🔸متوجه می‌شوند که دوستانشان بهای رسیدن به قله را پرداخته اند چه اتفاقی افتاد؟ راحتی موقت پناهگاه باعث از دست دادن باور آنها به هدفشان شد 🔹این برای هر یک از ما نیز ممکن است اتفاق بیفتد 🔸آیا در زندگی ما پناهگاه هایی وجود دارد که مانع رسیدن به قله و از دست دادن هدفمان شود؟ 🔹 زندگی از دو قسمت تشکیل شده است: قله ها و پناهگاه ها در پناهگاه امنیت و آسایش وجود دارد خطری جان شما را تهدید نمی‌کند 🔸اما برای تجربه ناب زندگی و صعود کردن و قرار گرفتن در اوج باید با چالش قله رو به رو شد و بر آن غلبه کرد