✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔹دو برادر بودند كه يكی از آنها معتاد
و ديگری مردی متشخص و مؤفق بود
🔸برای كسانی كه آن دو را میشناختند
معما بود كه چرا اين دو برادر
كه هر دو در یک خانواده و با یک وضعيت
اجتماعی و اقتصادی بزرگ شده اند
سرنوشتی متفاوت داشته اند؟
🔹پس به سوی برادر معتاد رفتند و از او
علت اعتيادش و وضع روزگارش را پرسيدند
🔸او اينگونه پاسخ داد: پدرم!
علت اصلی شكست من پدرم بوده است
او هم یک معتاد بود
خانواده اش را کتک میزد
و زندگی بدی داشت
چه توقعی از من داريد؟
من هم مانند او شدهام
🔹مردم به سمت برادر مؤفق رفتند
و دليل موفقيتش را از او پرسيدند
مردم در كمال ناباوری شنيدند كه
مرد مؤفق اينگونه پاسخ داد:
علت مؤفقيت من پدرم است
🔸من رفتار زشت و ناپسند پدرم
با خانواده و زندگیاش را میديدم
و سعی كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم
و كارهای شايستهای جايگزين آنها كنم
📚برگرفته از کتاب خودت را فتح کن
نه دنیا را ✍
🔻موفقیت سه بار رخ می دهد:
یکبار در دلت وقتی می خواهی
یکبار در ذهنت وقتی نقشه اش را می کشی
و بار آخر در زندگی ات وقتی برای رسیدن به آن تلاش می کنی.
" موفقیت "
همینطوری شکل نمی گیرد!
🍃🌺🍃
چقد این دعا قشنگه♥️
یا رب! لاتجعلنی ثقیلا علی قلب أحد، و ابعدنی عن کل من یتمنی بعدی و لو کان عزیزا علی قلبی ..
الهی!
مرا در قلب کسی سنگین قرار نده
و از هرکس که آرزوی دور بودنم را دارد دورم بگردان!
حتی اگر آن شخص در قلبم
بسیار عزیز باشد...
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
✍شرط جالب و عجیب پیرزن برای اجاره
خانهاش به سه دانشجوی جوان!!!
🔹سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی
در یکی از شهرهای کوچک
قرار گذاشتیم همخونه بشیم
🔸خونه های اجارهای کم بودند
و اغلب قیمتشون بالا بود
ما میخواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم
قیمتشم به بودجمون برسه
🔹تا اینکه خونه پیرزنی را نشانمان دادند
نزدیک دانشگاه تمیز و از هر لحاظ عالی
فقط مونده بود اجاره بها
🔸گفتند این پیرزن اول میخواد با شما
صحبت کنه رفتیم خونه اش
و شرایطمون رو گفتیم
🔹پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون
بدیم که خیلی عالی بود
فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد
🔸اون گفت که هر شب باید یکی از شماها
برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا
وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید
واقعاً عجب شرطی!!!
🔹هممون مونده بودیم من پسری بودم
که همیشه دوستامو که نماز میخوندن
مسخره میکردم دو تا دوست دیگمم
ندیده بودم نماز بخونن
اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود
پس از کمی مشورت قبول کردیم
🔸پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین
اگه شرط رو اجرا کردید میتونید تا
فارغ التحصیلی همینجا باشید
🔹خلاصه وسایلو بردیم توی خونه پیرزن
شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو
ببره تا مسجد که نزدیک خونه بود
پاشد رفت و پیرزن رو همراهی کرد
نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم
برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم
هممون خندیدیم
🔸شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه
برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم
و تا جائی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم
🔹موقع برگشت پیرزن گفت شرط که یادتون
نرفته من صبحها ندیدم برای نماز بیدار بشید
🔸به دوستام گفتم و از فردا ساعتمون رو
کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم
چراغو روشن کردیم و خوابیدیم
🔹شب بعد از مسجد پیرزن یک قابلمه غذای
خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد
واقعاً عالی بود بعد چند روز غذای عالی
🔸کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم
نماز جماعت برامون جالب بود
بعد یک ماه که صبح پا میشدیم و چراغ
رو روشن میکردیم کم کم وسوسه شدم
نماز صبح بخونم من که بیدار میشدم
شروع کردم به نماز صبح خوندن
بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم
نماز صبح خودشونو میخوندند
🔹واقعاً لذتبخش بود
لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم
تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد
میرفتیم نماز جماعت خودمم باورم نمیشد
🔸نمازخون شده بودم اصلاً اون خونه
حال و هوای خاصی داشت
هر سه تامون تغییر کرده بودیم
🔹بعضی وقتها هم پیرزن از یکیمون
خواهش میکرد یه سوره کوچک قرآن
را با معنی براش بخونیم
🔸تازه با قرآن و معانی اون آشنا میشدم
چقدر عالی بود بعد از چهار سال تازه فهمیدیم
پیرزن تموم اون سورهها را حفظ بوده
پیرزن سادهای در یک شهر کوچک فقط با
عملش و رفتارش هممون رو تغییر داده بود
📌 دوشنبه
☀️ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی
🌙 ۲۱ ذیالقعده ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 19 مِی 2025 میلادی
📎 #تقویم
✨﷽✨
✅کم کردن وحشت قبر
✍ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ع)
ﺣﻀﺮﺕ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺦ ﻣﺮﺗﻀﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻳﺰﺩﻱ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺑﻮﺩ ﻣﻲﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻲﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻲﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺍﻱ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺫﺧﻴﺮﺓ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺍﺳﺖ. ﺣﺪﻭﺩ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ ﻧﺠﻔﻲ ﻗﺮﺍﺭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ، ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﻛﻨﺪ.
ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻣﻲﺷﻮﺩ. ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻲﭘﺮﺳﺪ: ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: ﻭﻗﺘﻲ ﻣُﺮﺩﻡ، ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺆﺍﻝ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻲﮔﻔﺖ: ﻧﺘﺮﺱ ﻧﺘﺮﺱ. ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺻﺪﺍ ﺧﻮﻑ ﻣﻦ ﻛﻢ ﺷﺪ. ﺑﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ، ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﺯﺍﺋﻞ ﺷﺪ.
ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻧﻮﺭﺍﻧﻲ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺗﺮﺳﻴﺪﻱ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﻧﺘﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺷﻤﺎ ﻛﻴﺴﺘﻴﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﺯﺩﻳﺪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﺷﺼﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﻣﻲﺁﻳﻢ. ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺯﺥ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﻢ ﺷﺪ.
📚منبع:از احتضار تا عالم قبر ، حجت الاسلام عالی