✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔹روزی حضرت سليمان مورچه ای را در پای كوهی ديد كه مشغول جا به جا كردن خاكهای پايين كوه بود.
🔸از او پرسيد : چرا اينهمه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه سرش را بالا آورد و پاسخ داد : معشوقم به من گفته اگر اين كوه را جا به جا كنی ، به وصال من خواهی رسيد و من به عشق وصال او ميخواهم اين كوه را جا به جا كنم
🔹سليمان نبی فرمود : تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نميتوانی اين كار را انجام دهی مورچه گفت : تمام سعی ام را ميكنم ، حضرت سليمان كه بسيار از همت و پشتكار مورچه خوشش آمده بود برای او كوه را جا به جا كرد.
🔸مورچه رو به آسمان كرد و گفت : خدايی را شكر می گويم كه در راه عشق ، پيامبری را به خدمت موری در می آورد.
🔹هرگز نااميدی را در حريم خود راه ندهيد و با #عشق ، تمام سعی تان را بكنيد و بدانيد كه نيروی الهی هميشه ياور شماست"
32.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷خادم ملت یعنی...
🔹️ ؛ شعرخوانی حاج محمدرضا بذری در مراسم بزرگداشت شهید رئیسی و شهدای پرواز اردیبهشت. ۱۴۰۴/۲/۳۰
📌 چهارشنبه
☀️ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی
🌙 ۲۳ ذیالقعده ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 21 مِی 2025 میلادی
📎 #تقویم
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔸در سال ۱۹۸۹ زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت
🔹در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد
🔸با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که
به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی
برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود
و اشک از چشمانش سرازیر شد
🔹با وجود توده آوار و انبوه ویرانیها کمک
به افراد زیر آوار ناممکن به نظر میرسید
اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را
به خاطر میآورد
🔸او دقیقاً روی مسیری که هر صبح به همراه
پسرش به سوی کلاس او میپیمودند
تمرکز کرد و با بخاطر آوردن محل کلاس
به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد
🔹دیگر والدین در حال ناله و زاری بودند
و او را ملامت میکردند که کار بیفایدهای
انجام میدهد!
🔸مأموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند
او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله
بود: آیا قصد کمک به مرا دارید
یا باید تنها تلاش کنم!؟
🔹هشت ساعت به کندن ادامه داد
دوازده ساعت... بیست و چهار ساعت
سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین
ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده
و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!!!
🔸جواب شنید: پدر من اینجا هستم
پدر من به بچهها گفتم نگران نباشید
پدرم حتماً ما را نجات خواهد داد
پدر شما به قولتان عمل کردید
🔹پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟
ما چهارده نفر هستیم ما زخمی، گرسنه
و تشنهایم وقتی ساختمان فرو ریخت
یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد
که باعث نجات ما شد
🔸پسرم بیا بیرون، نه پدر اجازه بدهید
اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم
شما مرا بیرون میآورید و هر اتفاقی بیفتد
بخاطر من آنجا خواهید ماند
✍ چقدر زیباست خوش قول بودن
و اطمینان به قول اطرافیان داشتن