eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
672 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔹صاحبدلی روزی به پسرش گفت: برویم زیر درخت صنوبری بنشینیم پسر در کنار پدر راهی شد پدر دست در جیب کرد و مقداری سکه طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد 🔸و گفت: پسرم می‌خواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که رفع مشکلی اساسی از زندگی خود بکنی؟ 🔹پسر فکری کرد و گفت: پدرم بر من پند را بیاموز سکه ها را نمی‌خواهم سکه برای رفع یک مشکل است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای تمام عمر 🔸پدرش گفت: سکه ها را بردار پسر پرسید پندی ندادی؟ پدر گفت: وقتی تو طالب پندی و سکه را گذاشتی و پند را برداشتی یعنی می‌دانی سکه ها را کجا هزینه کنی و این بزرگترین پند من برای تو بود 🔹پسرم بدان خدا نیز چنین است اگر مال دنیا را رها کنی و دنبال پند و حکمت باشی دنیا خودش به تو رو می‌کند ولی اگر دنیا را بگیری یقین کن علم و حکمت از تو گریزان خواهد شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سکوت و لبخند دو ابزار قدرتمندند. لبخند راهی است برای حل بسیاری از مشکلات، سکوت روشی است برای اجتناب از مشکلات بسیار. 🍃🌺🍃🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ✍گويند كه در شهر نيشابور موشی به نام «زيرک» در خانه مردی زندگی می‌كرد 🔸زيرک درباره زندگی خود چنين می‌گويد: هرگاه مرد صاحبخانه خوراكی برای روز ديگر نگه میداشت من آن را ربوده و می‌خوردم و مرد هر چه تلاش می‌كرد تا مرا بگيرد كاری از پيش نمی‌برد 🔹تا اينكه شبی مهمانی برای مرد آمد او انسانی جهان‌ ديده و سرد و گرم روزگار چشيده بود 🔸هنگامی كه مهمان برای مرد سخن می‌گفت صاحبخانه برای آنکه ما را که از ميان اتاق رفت و آمد می‌کردیم فراری دهد دست‌هايش را به ‌هم میزد 🔹مهمان از اين كار مرد خشمگين شد و گفت من سخن می‌گويم آنگاه تو كف می‌زنی؟ مرا مسخره می‌كنی؟ 🔸مرد گفت برای آن دست میزنم كه موش‌ها بر سر سفره نريزند و آنچه آورده‌ایم را ببرند 🔹مهمان پرسيد آيا هر چه موش در اين خانه‌اند همگی جرأت و توان چنين كاری را دارند؟ مرد گفت نه! يكی از ايشان از همه دليرتر است مهمان گفت: بی‌گمان اين جرأت او دليلی دارد و من گمان می‌کنم كه این كار را به پشتيبانی چيزی انجام می‌دهد 🔸پس تيشه‌ای برداشت و لانه مرا كند من در لانه ديگری بودم و گفته‌های او را می‌شنیدم 🔹در لانه من ١٠٠٠ دينار بود كه نمیدانم چه ‌كسی آنجا گذاشته بود اما هرگاه آنها را می‌ديدم و يا به‌ آن‌ها می‌انديشيدم شادی و نشاط و جرأت من چند برابر می‌شد 🔸مهمان زمين را كند تا به زر رسيد و آن را برداشت و به مرد گفت كه دليری موش اين زر بود زيرا كه مال پشتوانه‌ای بس نيرومند است خواهی ديد كه از اين پس موش ديگر زيانی به تو نخواهد رسانيد 🔹من اين سخن‌ها را می‌شنیدم و در خود احساس ناتوانی و شكست می‌کردم دانستم كه ديگر بايد از آن سوراخ به جائی ديگر رفت 🔸چندی نگذشت كه در بين موش‌های ديگر كوچک شمرده شدم و جايگاه خود را از دست دادم و ديگر مانند گذشته بزرگ نبودم 🔹كار به جایی رسيد كه دوستان مرا رها كردند و به دشمنانم پيوستند، پس من با خود گفتم كه هر كس مال ندارد، دوست، برادر و يار ندارد 🔸مهمان و صاحبخانه زر را بين خود بخش كردند صاحب‌خانه زر را در كيسه‌ای كرد و بالای سر خود گذاشت و خوابيد 🔹من خواستم از آن چيزی باز آرم تا شايد از اين بدبختی رهائی يابم هنگامی كه بالای سر او رفتم مهمان بيدار بود و يک چوب بر من زد كه از درد آن بر خود پيچيدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم به سختی خود را به لانه رساندم 🔸و پس از آنکه دردم اندكی كاسته شد دوباره آز مرا برانگيخت و بيرون آمدم مهمان چشم به راه من بود چوبی ديگر بر سر من كوفت آنچنان كه از پای درآمدم و افتادم با هزار نيرنگ خود را به سوراخ رساندم 🔹درد آن زخم‌ها همه جهان را بر من تاريک ساخت و دل از مال و دارایی كندم آنجا بود كه دريافتم پيش آهنگ همه بلاها طمع است 🔸پس از آن به ناچار كار من به جایی رسيد كه به آنچه در سرنوشت است خشنود شدم بنابراين از خانه آن مرد رفتم و در بيابانی لانه ساختم