eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
673 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔹چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم (بعنوان مسافر) و آنروز خیلی بدشانسی آورده بودم و خیلی ناراحت بودم آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود 🔸راننده حدوداً ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم هیچی نگفت و فقط گوش می‌کرد 🔹صحبتم تموم که شد گفت یه قضیه‌ای روبرات تعریف می‌کنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۲۲ شده بود 🔸گفتم بفرمائید برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده می‌نویسم 🔹یه مسافری بود هم سن و سال خودم حدوداً ۴۰ساله خیلی عصبانی بود وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون (یه فحشی داد) هستند 🔸از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود گفتم چطور شده مسافر گفت: هشت بار درخواست دادم و راننده‌ها گفتن یک دقیقه دیگر می‌رسند و بعد لغو کردند 🔹من بهش گفتم حتماً حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت 🔸مدام پشت گوشی دعوا می‌کرد و حرص می‌خورد، بازاری بود و کلی ضرر کرده بود حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم 🔹سن خطرناکی هست و معمولاً همه تو این سن فوت میکنن چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه 🔸من سر پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان هستم و مسافر نمی‌دونست خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!! 🔹دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم من اون موقع شیفت بودم و بیمارستان بودم تازه اون موقع فهمید که من سرپرستار بخشم اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد گفتم دیدی حکمتی داشته خدا خواسته اون هشت همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری تو فکر رفت و لبخند زد 🔸من اون موقع به شدت چهار میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود! 🔹حکمت خدا دو طرفه بود هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو چهار میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد 🔸همیشه بدشانسی بد شانسی نیست ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم 🔹اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم 👌من هم به حکمت خدا فکر کردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلی الله علیک یا اباالفضل العباس ادرکنا بفاطمة الزهراء سلام الله علیها 🤲🤲🤲😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 پنجشنبه ☀️ ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی 🌙 ۲۵ شوال ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 24 آوریل 2025 میلادی 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔸مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود غمگين و افسرده به سطح آب زل زده بود 🔹استادی از آنجا می‌گذشت او را ديد و متوجه حالت پريشانش شد و کنارش نشست 🔸مرد جوان وقتی استاد را ديد بی اختيار گفت: عجيب آشفته‌ام و همه چيز زندگی‌ام به هم ريخته است به شدت نيازمند آرامش هستم و نمیدانم اين آرامش را کجا پيدا کنم؟ 🔹استاد برگی از شاخه افتاده روی زمين را داخل نهر آب انداخت و گفت: به اين برگ نگاه کن وقتی داخل آب می‌افتد خود را به جريان آن می‌سپارد و با آن می‌رود 🔸سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت سنگ به خاطر سنگینی‌اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقيه سنگ‌ها قرار گرفت 🔹استاد گفت: اين سنگ را هم که ديدى به خاطر سنگینی‌اش توانست بر نيروی جريان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گيرد حال تو به من بگو آيا آرامش سنگ را می‌خواهی يا آرامش برگ را؟! 🔸مرد جوان مات و متحير به استاد نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نيست او با هر افت و خيز آب نهر بالا و پائين می‌رود و الآن معلوم نيست کجاست! 🔹لااقل سنگ می‌داند کجا ايستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جريان دارد اما محکم ايستاده و تکان نمیخورد من آرامش سنگ را ترجيح می‌دهم! 🔸استاد لبخندی زد و گفت: پس چرا از جريانهای مخالف و ناملايمات جاری زندگی‌ات می‌نالی؟! 🔹اگر آرامش سنگ را برگزيده‌ای پس تاب ناملايمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده 🔸استاد اين را گفت و بلند شد تا برود مرد جوان که آرام شده بود نفس عميقی کشيد و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد 🔹چند دقيقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسيد: شما اگر جای من بوديد آرامش سنگ را انتخاب می‌کرديد يا آرامش برگ را؟! 🔸استاد لبخندی زد و گفت: من تمام زندگی‌ام خودم را با اطمينان به خالق رودخانه هستی و به جريان زندگی سپرده‌ام و چون میدانم در آغوش رودخانه‌ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور يار دارد از افت و خيزهايش هرگز دل آشوب نمیشوم و من آرامش برگ را می‌پسندم 👌خود را به خدا بسپار و از طوفان‌های زندگی هراسی نداشته باش چون خدا کنار تو و مواظب توست