✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔸اتاق سی.پی.آر بیمارستان جای جالبیست
آدمهائی که بیرون از آن تند و تند
قدم میزنند گریه میکنند، دعا میکنند
حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن
با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست
🔹آدمهای بیرون از اتاق از یک چیز میترسند
از "نبودن"
از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص
دنیایشان، از جای خالی یک آدم
🔸اتاق شوک جای بد و جالبیست
تمام قولهای عالم پشت دَرش داده میشود
تمام خاطرات مرور میشود
تمام خوبیهایش یادآوری میشود
🔹حالا چشمتان را ببندید
بهترین آدم زندگیتان را درون این اتاق
تصور کنید
فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد
به خوبیهائی که قبلاً به شما کرده فکر کنید
به جای خالیاش
نبود آدمها را هیچ چيزی پر نمیکند
🔸لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی.پی.آر
یک اتاق شوک داشته باشید
و خوبیهای آدمهای دنیایتان را احیا کنید
بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند
اونی که تو روی آدم
نگاه می کنه و
بی اخلاقی می کنه
صد برابر محترم تر از اونیه که
بهت لبخند می زنه اما
پشت سرت بی اخلاقی می کنه
🍃🌺🍃🍃🌺🍃
🔴 امیرالمومنین علی علیه السلام در نهج البلاغه:
ولکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه فان العدو قارب لیتغفل فخذ بالحزم و اتهم فى ذلک حسن الظن.
⭕️ و از دشمنت بعد از آن که از در صلح و آشتى درآمد سخت بترس, زیرا او چه بسا بوسیله صلح نزدیک مى شود تا از شیوه غافلگیرى استفاده کند, پس احتیاط و دقت را پیشه کن و در چنین مواردى زود باور و خوش گمان مباش....
🔸(نهج البلاغه, نامه53)
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔸کنار خیابان ایستاده بودم که دیدم یه
معلول ذهنی که آب دهنش کش اومده بود
و ظاهر نامناسب و کثیفی داشت
به هر کسی که میرسه با زبون بیزبونی
ازش میخواد دکمه بالای پیراهنش رو ببنده
اما چون ظاهر خوب و تمیزی نداشت
همه ازش اکراه داشتن و فرار میکردند!
🔹دو سه تا سرهنگ راهنمایی و رانندگی
با چند تا مأمور وسط چهارراه ایستاده بودن
و داشتند صحبت میکردند
🔸یکی از اونها معلوم بود نسبت به بقیه
از لحاظ درجه ارجحیت داره
چون خیلی بهش احترام میذاشتن
🔹این معلول ذهنی رفت وسط خیابان
و به آنها نزدیک شد و از همون سرهنگی که
ذکر کردم خواست که دکمهاش رو ببنده!
🔸سرهنگ بیسیم دستش رو به یکی از
همکارانش داد و با دقت دکمه پیراهن اون
معلول ذهنی رو بست و بعد از پایان کارش
وسط خیابان و جلوی اون همه همکار
و مردم به اون معلول ذهنی
یه سلام نظامی داد و ادای احترام کرد!
🔹اون معلول ذهنی که اصلاً توقع این کار
رو نداشت خندید و اون هم به روش خودش
سلام داد و به طرف پیاده رو اومد
🔸لبخند و احساس غروری که توی چهرهاش
بود رو هیچ وقت فراموش نمیکنم
🔹بعد از این قضیه با خودم گفتم:
کاش اسم و مشخصات اون سرهنگ رو
یادداشت میکردم تا با نام بردن ازش
تقدیر کنم اما احساس کردم اگر
فقط به عنوان یک انسان ازش یاد کنم
شایستهتر باشه ...
🔸این کار جناب سرهنگ باعث شد
اشک توی چشمام جمع بشه و امیدوار بشم
که هنوز انسانهائی با روح بزرگ وجود دارند