*ابوسعید ابوالخیر در راه بود، گفت:*
*«هر جا که نظر میکنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته.*
*کسی نمیبیند و کسی نمیچیند.»*
*گفتند: کو، کجاست؟*
*گفت: «همهجاست، هر جا که میتوان خدمتی کرد؛*
*یا هر جا که میتوان به راحتی دلی* *بهدست آورد. آنجا که غمگینی هست*
*و آنجا که مسکینی هست؛*
*آنجا که یاری طالبِ محبت است*
*و آنجا که رفیقی محتاج مروت.»*
👤ابوسعید ابوالخیر