1.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 صف برگزاری نماز جماعت مسجدی در سوئد
🇵🇸 علائم آخرالزمان
داســتــان مـعـنــوی
✍در اطراف بصره مردی فوت کرد
و چون بسیار آلوده به معصیت بود کسی
برای حمل و تشییع جنازه او حاضر نگشت
🔸زنش چند نفر را به عنوان مزدور گرفت
و جنازه او را تا محل نماز بردند
ولی کسی بر او نماز نخواند
بدن او را برای دفن به خارج از شهر بردند
🔹در آن نواحی زاهدی بود بسیار مشهور
که همه به صدق و پاکدلی او اعتقاد داشتند
زاهد را دیدند که منتظر جنازه است
🔸همین که بر زمین گذاشتند زاهد پیش آمد
و گفت آماده نماز شوید و خودش نماز خواند
🔹طولی نکشید که این خبر به شهر رسید
و مردم دسته دسته برای اطلاع از جریان
و اعتقادی که به آن زاهد داشتند
از جهت نیل به ثواب میآمدند
و نماز بر جنازه میخواندند
و همه از این پیش آمد در شگفت بودند
🔸بالاخره از زاهد پرسیدند که چگونه شما
اطلاع از آمدن این جنازه پیدا کردید؟
🔹گفت: در خواب دیدم به من گفتند
برو در فلان محل بایست جنازهای میآورند
که فقط یک زن همراه اوست
بر او نماز بخوان که آمرزیده شده
🔸زاهد از زن پرسید: شوهر تو چه عملی
میکرد که سبب آمرزش او شد؟
زن گفت: شبانه روز او به آلودگی
و شرب خمر میگذشت
پرسید آیا عمل خوبی هم داشت؟
🔹زن جواب داد آری سه کار خوب نیز
انجام میداد:
هر وقت شب که از مستی به خود میآمد
گریه میکرد و میگفت خدایا
کدام گوشه جهنم مرا جای خواهی داد؟
🔸صبح که میشد لباس خود را تجدید مینمود
و غسل میکرد و وضو میگرفت نماز میخواند
هیچگاه خانه او خالی از دو یا سه یتیم نبود
آنقدر که به یتیمان مهربانی و شفقت میکرد
به اطفال خود نمیکرد
🔹آری توجه به زیردستان آثار بخصوصی دارد
یکی از آنها فریادرسی خداوند
و آمرزش اوست در هنگام بیچارگی ما
📚کشکول شیخ بهائی
🔰خاطره علامه جعفری از پیاده روی زیارت امام حسین (علیه السلام) با شهید نواب صفوی:
🔅با سید مجتبی هم درس بودیم. با پیشنهاد سید، از نجف پیاده به سمت کربلا راه افتادیم. در تاریکی هوا، مرد عرب تنومندی خنجر به دست، با نعره «پول و جواهر هر چه دارید رو کنید» زَهره ام را ترکاند.
🔸داشتم پول هایم را در می آوردم که سید با جستی و چالاکی خاصی، خنجر را از مرد عرب گرفت و آن را نزدیک گلویش گذاشت و با فریادی رعد آسا گفت: « با خدا باش و از خدا بترس ».
🔹سید رهایش کرد و گفت برویم. من هنوز در فکر او بودم که با سرافکندگی پیش آمد و ما را به خیمه اش دعوت کرد. در کمال ناباوری سید دعوتش را پذیرفت.
🔸گفتم: چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه پیش، قصد غارت ما را داشت؟
🔹سید گفت: نترس! این ها عرب هستند و میهمان را ارج می نهند. تا صبح خوابم نبرد. اما نواب و آن مرد عرب راحت خوابیده بودند.
📚کتاب سید مجتبی نواب صفوی ص۱۶.