eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
97 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
670 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️اگر شهوت غالب شود یعنی آن جنبه عقلی شکوفا نگردد انسان از حیوان بدتر و پست تر می شود. این مضمون آیه شریفه (بَل هم اضلّ) است که از حیوان پست تر می شود. سِرّش هم همین است که حیوان قابلیت ندارد، زیرا آن وصف و آن استعداد در حیوان نیست، هر قدر هم که بخواهد قرآن بشود نمی تواند معرفت پیدا کند و عقل بشود.اما انسان آن قابلیت را دارد. انسان سرمایه دارد و تجارت نمی کند. لذا انسان جهنمی می شود اما حیوان جهنمی نمی شود.✨ 📚 سرّ حکمت۱ ▫️استادامامی نجف آبادی ·—————··𑁍··—————·
✅آیت الله سیدان: 🔻یکبار برای امتحان کردن مرشد چلویی برای خوردن ناهار به مغازه اش رفتم و وقتی وارد شدم دیدم چقدر مغازه شلوغ است باخود گفتم بعید است کسی که انقدر سرش شلوغ است اهل دیدن باطن باشد. 🔻رفتم سر یک میزی نشستم و بعد از آوردن غذا شروع کردم به خوردن ، عادت مرحوم مرشد این بود که خودش با ملاقه ای روغن میچرخید واگر کسی میخواست روی غذایش میریخت. 🔹به من که رسید سرش را آورد پایین و درگوشم گفت: 🔻اگه سرت شلوغ باشه مهم نیست، مواظب باش دلت شلوغ نباشه و رفت. 🔻آن موقع بود که یقین کردم این آدم یک انسان معمولی نیست. آیت الله
دستنوشته های حاج قاسم...
استاد فاطمي نيا فرمودند: يکي از علما - که از دنيا رفته است- از يکي از صلحا برايم تعريف مي کرد که: يک نفر گفته بود: «من در قسمت بايگاني اداره اي کار مي کردم و پرونده هاي متعدد و بعضا بسيار مهم مي آمد و ما در قسمت بايگاني قرار مي داديم. يک روز پرونده بسيار مهمي به دستم رسيد. چند روزي که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است. هر چه گشتم پيدا نشد. در آن گير و دار که کاملا نااميد شده بودم، به بنده خبر دادند: چون شما مسئول پرونده ها هستيد اگر تا چند روز ديگر پيدا نشود، حکمي که در آن مورد شما اجرا مي شود يا اعدام است يا حبس ابد! از اين رو نزد يک نفر اهل دل رفتم، ايشان دستور ختمي فرمودند که انجام بده. همان توسل را انجام دادم. روزي که قرار بود نتيجه بگيريم از پرونده خبري نبود با ناراحتي از منزل بيرون آمدم تا نزديکي خيابان مولوي رفتم. ديدم پيرمردي جلو آمد و گفت: آقا! مشکل تو به دست آن شخص – که عرق چين به سر دارد و در حال رفتن است – حل مي شود. بدون توجه به اين شخص با شنيدن اين کلمات دويدم و دامن آقا را گرفتم و گفتم: آقا جان! به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل مي شود. پير مرد نگاهي به من کرد و گفت: خجالت نمي کشي؟ حالتي بهت زده و متعجب داشتم. ايشان فرمودند: چهار سال است شوهر خواهرت از دنيا رفته، يک مرتبه هم به خواهرت و بچه هايش سر نزده اي، انتظار داري کارت هم پيچ نخورد؟! تا نروي و رضايت آنها را جلب نکني، مشکلت حل نمي شود. بعد از شنيدن صحبت پيرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم. وقتي در زدم و خواهر همراه چند فرزند رنجورش در را باز کرد ، متوجه شد من هستم، گفت: چطور است بعد از چهار سال آمده اي؟! گفتم: خواهر! از من راضي شو. بچه هايت را از من راضي کن. بعدا برايت تعريف مي کنم، غلط کردم. آن گاه رفتم مقداري هديه گرفتم و آوردم و آنها را راضي کردم. فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که پرونده پيدا شده است. اين پير مرد عرق چين به سر، کسي نبود جز عارف بزرگ مرحوم شيخ رجبعلي خياط.» 📚منبع: کتاب هزار و يک حکايت اخلاقي