eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
672 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿‍ داســتــان مـعـنــوی ✍ شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری رحمة‌ الله برايش نماز ليلة‌ الدفن خواندم همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم 🔹چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم حواسم بود که از دنيا رفته است کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیائی چه خبر است؟! 🔸پرسيدم: آقای حائری اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال بنظر می‌آمد رفت توی فکر و پس از چند لحظه انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن وقتی از خیلی مراحل گذشتیم همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت 🔹درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل می‌ديدم خودم هم مات و مبهوت شده بودم اين بود که رفتم و يک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم 🔸ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم صداهایی می‌آید صداهائی رعب‌آور صداهایی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست می‌کرد به زير پاهايم نگاهی انداختم 🔹از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبری نبود، بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضائی سرد و سنگين 🔸و دو نفر داشتند از دوردست به من نزديک می‌شدند تمام وجودشان از آتش بود آتشی که زبانه می‌کشيد و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به يکديگر نشان می‌دادند ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن 🔹خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد بدجوری احساس غربت کردم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده در اينجا جز تو کسی را ندارم 🔸همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسیقی دلنشين 🔹سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دوردست به سوی من می‌آمد هر چقدر آن نور به من نزديکتر می‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند 🔸نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم آقایی را ديدم از جنس نور نوری چشم نواز آرامش بخش ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری ترسیدی؟ 🔹من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند 🔸بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستی نفرموديد که شما چه کسی هستيد و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرضا هستم آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۳۸ مرتبه به بازديدت خواهم آمد اين اولين مرتبه‌اش بود ۳۷ بار ديگر هم خواهم آمد ✍ناقل آيت‌الله سيد شهاب الدين مرعشی نجفی
🔴 بخشش عابد زناکار تنها با یک صدقه... 🌕 آقا امام باقر علیه‌السلام فرمودند: «عابدی هشتاد سال خدا را عبادت کرد. روزی نگاهش به زنی افتاد، عشق او در دلش جای گرفت، نزد او رفت و از وی کام خواست. زن پذیرفت. هنگامی که عابد از آن زن کام گرفت فرشته مرگ به سراغش آمد، زبان عابد از دیدن او بند آمد. در آن میان فقیری گذر کرد و چیزی خواست. عابد به گرده نانی که در عبای خود داشت اشاره کرد و فقیر آمد و آن را گرفت. خداوند عبادت هشتاد سال را به سبب آن زنا محو ساخت، اما با صدقه دادن یک گرده نان، گناه او را بخشید.» «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَبَدَ اللَّهَ عَابِدٌ ثَمَانِینَ سَنَةً ثُمَّ أَشْرَفَ عَلَی امْرَأَةٍ فَوَقَعَتْ فِی نَفْسِهِ فَنَزَلَ إِلَیْهَا فَرَاوَدَهَا عَنْ نَفْسِهَا فَطَاوَعَتْهُ فَلَمَّا قَضَی مِنْهَا حَاجَتَهُ طَرَقَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ فَاعْتُقِلَ لِسَانُهُ فَمَرَّ سَائِلٌ فَأَشَارَ إِلَیْهِ أَنْ خُذْ رَغِیفاً کَانَ فِی کِسَائِهِ فَأَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَ ثَمَانِینَ سَنَةٍ بِتِلْکَ الزِّنْیَةِ وَ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ بِذَلِکَ الرَّغِیفِ» 📗بحارالأنوار، ج ۹۳، ص ۱۲۳ 📗ثواب الأعمال، ج ۱، ص ۱۳۹ 🔴 پاداش عظیم خرج کردن در راه امام... «کیست که به خدا قرض نیکویى‌دهد تا خداوند آن را براى او چندین برابر کند؟» (بقره/۲۴۵) 🌕 آقا امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «دِرْهَمٌ يُوصَلُ بِهِ اَلْإِمَامُ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفَيْ أَلْفِ دِرْهَمٍ فِيمَا سِوَاهُ مِنْ وُجُوهِ اَلْبِرِّ» «يك درهم كه به امام برسد بهتر است از هزار هزار درهم كه در راه خير ديگرى صرف شود.» 🌕 و در مکانی دیگر فرمودند: «یَا مَیَّاحُ دِرْهَمٌ یُوصَلُ بِهِ الْإِمَامُ أَعْظَمُ وَزْناً مِنْ أُحُد.» «ای میاح! یک درهم که به امام رسانده شود، (در راه امام خرج شود)، ثواب آن برای شخص، از کوه احد سنگین‌تر خواهد بود.» 📗تفسیراهل بیت‌ علیهم‌السلام، ج۱۵،ص۵۵۸ 📗الکافي، ج ۱، ص ۵۳۸
🔷 شهید آوینی: «جنگ برپا شد تا صف احرار را از اغیار جدا کند و عاشوراییان را برگزیند و اگر این آزمون کربلایی نباشد، چگونه طیّب از خبیث جدا شود؟»
✿‍✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿‍ داســتــان مـعـنــوی ✍آورده‌اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج می‌رفت نامش عبدالجبار بود هزار دینار طلا در کمر داشت چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد، عبدالجبار براى تفرج و سیاحت گرد محله‌هاى کوفه بر آمد 🔸از قضا به خرابه‌اى رسید زنى را دید که در خرابه می‌گردد و چیزى می‌جوید در گوشه‌ای مرغک مردارى (مرغ مرده) افتاده بود آن را به زیر لباس کشید و رفت 🔹عبدالجبار با خود گفت: بی‌گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان می‌دارد 🔸در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد چون زن به خانه رسید کودکان دور او را گرفتند که اى مادر براى ما چه آورده‌اى که از گرسنگى هلاک شدیم 🔹مادر گفت: عزیزان من غم مخورید که برایتان مرغکى آورده‌ام و هم اکنون آن را بریان می‌کنم عبدالجبار که این را شنید گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید 🔸گفتند: سیده‌اى است زن عبدالله بن زیاد علوى که شوهرش را حجاج ملعون کشته است او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمی‌گذارد که از کسى چیزى طلب کند 🔹عبدالجبار با خود گفت: اگر حج می‌خواهی اینجاست بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز کرد و به زن داد عبدالجبار آن سال به ناچار در کوفه ماند و حج نرفت و به سقایى مشغول شد 🔸هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند وى به پیشواز آنها رفت مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و می‌آمد چون چشمش بر عبدالجبار افتاد خود را از شتر به زیر آورد و گفت: اى جوانمرد از آن روزى که در سرزمین عرفات ده هزار دینار به من وام داده‌اى تو را می‌جویم اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان 🔹عبدالجبار دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد 🔸عبدالجبار حیران در این داستان مانده بود که در این هنگام آوازى شنید: اى عبد الجبار هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته‌اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى هر سال حجى در پرونده عملت می‌نویسیم تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمی‌گردد