eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
97 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
670 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اطلاعیه با سلام به استحضار خادمین ورابطین موکب حضرت علی اصغر وعاشقان اباعبدالله الحسین می‌رساند جلسه عمومی آبان ماه موکب در روزپنج شنبه مورخ ۱۴۰۳/۸/۱۰ درحسینیه دزیانیها واقع درگرگان پشت پارک شهر بعد از نماز مغرب و عشا از ساعت هفت الی نه شب برگزار می گردد لذا ازهمه خادمین ورابطین وعاشقان اباعبدالله الحسین(آقایان و خانمها )به‌ صرف شام دعوت بعمل می آید روابط عمومی موکب حضرت علی اصغر گرگان
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔸قیمت زندگی چنده؟ 🔹فرزندی از پدرش پرسید: قیمت زندگی چقدر است؟! پدر یک سنگ زیبا بهش داد و گفت: این را ببر بازار ببین مردم چقدر می‌خرند اگر کسی قیمت را پرسید هیچ نگو فقط دو انگشت را بیاور بالا ببین آنها چگونه قیمت گذاری می‌کنند 🔸او سنگ را به بازار برد نفر اول سنگ را دید و پرسید: قیمت این سنگ چند؟ کودک دو انگشتش را بالا آورد آن مرد گفت: دو هزار تومان آن کودک نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت 🔹پدر به او گفت: این بار برو در بازار عتیقه فروشان آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد عتیقه فروش گفت: دویست هزار تومان 🔸این بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد 🔹پدر به او گفت: این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهرشناس گفت: دو میلیون تومان! 🔸آن کودک باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد 🔹پدر گفت: فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چنده؟! مهم این است که گوهر وجودت را به کی بفروشی!! 🔸قیمت ما به این بستگی دارد که مشتری ما چه کسی باشد
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔸دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می‌کاشتند 🔹اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می‌کرد 🔸ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه‌ها گندم‌هایش از تشنگی می‌سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می‌شدند و یا خوشه‌های خالی داشتند 🔹ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم زمین تو مرغوب است اسماعیل عوض کرد ولی ابراهیم باز محصولش همان شد 🔸زمان گندم پاشی زمین در آذرماه ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی‌کند و همان کاری را می‌کند که او می‌کرد و همان بذری را می‌پاشد که او می‌پاشید در راز این کار حیرت ماند!!! 🔹اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می‌ریزم در دلم در این فصل سرما برای پرندگان گرسنه‌ای که چیزی نیست بخورند هم نیت می‌کنم و گندم بر زمین می‌ریزم که از این گندم‌ها بخورند ولی تو دعا می‌کنی پرنده‌ای از آن نخورد تا محصولت زیادتر شود 🔸دوم این که تو آرزو می‌کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود 🔹پس بدان ... انسان‌ها نان و میوه دل خود را می‌خورند نه نان بازو و قدرت فکرشان را 🔸برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا