eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
97 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
670 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتقاد تند نماینده مجلس: برخلاف دوستان، شرم کردم چفیه بندازم خودروسازا یک شبه ۳۰٪ درصد قیمت لگن‌هاشونو زیاد کردن مردم از ما شعر و شعار نمیخوان مردم از ما چفیه انداختن نمی‌خوان
داســتــان مـعـنــوی ✍تاجر خرمائی که هرگز ضرر نمی‌کند! 🔹حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش میگفت که من در زندگی‌ام هرگز تجارتی نکرده‌ام که در آن زیان کنم حتی برای یکبار 🔸دوستانش به او می‌خندیدند و می‌گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی 🔹تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می‌گوید او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد 🔸دوستانش به او‌ گفتند: اگر راست میگوئی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر مؤفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی‌خواهد 🔹تاجر قبول کرد و خرمائی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد 🔸آورده‌اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و بخاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته‌اند زیرا در سرما و‌ گرما همچون بهار است 🔹دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است خلیفه دستور به پیدا کردنش داد و به ساکنان بغداد گفت هر کس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد 🔸تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را میگردند از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند 🔹و بزرگشان گفت: متأسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذائی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می‌گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند 🔸پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت: من به شما خرما می‌فروشم مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند و او گفت: هاااا من برنده شدم در مبارزه با دوستانم 🔹این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است! 🔸این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد 🔹پس تاجر گفت: هنگامی که کودکی بودم یتیم شدم و مادرم توانائی کاری نداشت من از همان کودکی کار می‌کردم و به مادرم رسیدگی می‌کردم و نان زندگیمان را درمی‌آوردم در حالیکه پنج سال داشتم کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم 🔸و مادرم را اجل دریافت او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا مؤفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند 🔹در این هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف میکرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید! 🔸خلیفه تبسمی کرد تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است 🔹اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد و او نیز داماد خلیفه گشت 🔸سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می‌سازد خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 📚ای کاش زودتر رسیده بودم... مردی که به قصد یادگیری علم سفر می کرد وارد شهری شد و نشان نزدیک ترین مسجد را گرفت و به آنجا رفت. عده ای در مسجد نشسته بودند و یک سخنران برای آنان سخنرانی می کرد. مرد به گوشه ای رفت و کوله اش را گذاشت و نشست. مرد کوله اش را باز کرد و خواست کمی نان بخورد اما با خود گفت : غذا خوردن دیر نمی شود اما ممکن است نکته ای را بگوید و من آن را از دست بدهم، پس در جمع مُستمعین نشست... سخنران گفت: نکته آخرم را یادتان باشد،، بر طولانی بودن رابطه ها با هیچ کسی تکیه نکنید چون حتی دوستی های طولانی هم ممکن است روزی به دشمنی تبدیل شود... و دیگر آنکه، اگر در جمعی حاضر شدید برای حفظ بزرگی و احترامتان کم سخن گویید و زود مجلس را ترک کنید... و یادتان باشد آبرو چیزی است که نمیتوان بر آن قیمت گذاشت پس مراقب حفظ آن برای خود و دیگران باشید... مرد مسافر گفت: سؤالی دارم و در ادامه گفت : به نظر شما چطور میتوان انسان ها را شناخت؟؟ سخنران پاسخ داد: جوابش خیلی طولانی است اما همین قدر بگویم که؛ کسی که قبل از شناخت تو، در حقّت کوتاهی کند را سرزنش مکن و یادت باشد، حرف کسانی که زیاد قسم میخورند را باور نکن... مرد، با اینکه از دیر رسیدن به مجلس ناراحت بود اما خوشحال از اینکه مطالب آخر را از دست نداده، و با خود گفت باید همین نکات را در زندگی ام به کار ببرم... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا