✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
*فـرق بین مـادر و پـدر*
🔹کسی که از زمانی که چشم باز میکنی
تو را دوست دارد مادر است
و کسی که دوستت دارد بدون اینکه
ظاهر کند پدر است
🔸مادر تو را به جهان تقدیم میکند
پدر تلاش میکند که جهان را به تو تقدیم کند
🔹مادر به تو زندگی میدهد
پدر به تو میآموزد چگونه این زندگی را
احیا کنی
🔸مادر تو را نه ماه در رحم خود نگه میدارد
پدر باقی عمر تو را حمل میکند
🔹مادر به وقت تولدت فریاد میکشد
صدایش را نمیشنوی
و پدر بعد از آن فریاد میکشد
🔸مادر گریه میکند وقتی بیمار میشوی
پدر بیمار میشود وقتی گریه میکنی
🔹مادر مطمئن میشود که گرسنه نیستی
پدر به تو یاد میدهد که گرسنه نمانی
🔸مادر تو را روی سینهاش نگه میدارد
پدر تو را به دوش میکشد
🔹مادر چشمه محبت است
و پدر چاه حکمت
🔸مادر مسئولیت از دوش تو برمیدارد
پدر مسئولیت را در وجود تو میکارد
🔹مادر تو را از سقوط نگه میدارد
پدر میآموزد بعد از سقوط بلند شوی
🔸مادر یاد میدهد چگونه روی پای خود
راه بروی پدر یاد میدهد چگونه در راههای
زندگی حرکت کنی
🔹مادر کمال و زیبائی را منعکس میکند
پدر واقعیتها و تلاشها را منعکس میکند
🔸مهر مادری را هنگام ولادت حس میکنی
مهر پدری را وقتی پدر شدی حس خواهی کرد
🔹بنابراین مادر با چیزی مقایسه نمیشود
*و پدر تکرار نخواهد شد*
⊰🍃🌸🌸🌸🍃⊱⊰🍃🌸🌸🌸🍃⊱
داستان امام حسین(ع) و شیخ رجبعلی خیاط
شیخ رجبعلی خیاط به شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید:
« یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛ حسین جان!ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت میرسیدم.
وقتی اینگونه آرزو می کند،می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ.
شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد.
وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد....
او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند:
شیخ رجبعلی!
روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ولی هیچ کدام جا خالی نکردند
و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی.
مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟
کتاب طوبای کربلا …صفحه141