eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
672 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔸مـردی نـزد عالمی از پــدرش شڪایت ڪرد. 🔹گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد. پیــر شده است و از من میخواهد یڪ روز در مزرعه گندم بڪارم روز دیگر میگوید پنبه بڪار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟ مرا با این بهانه‌گیری‌هایش خسته ڪرده است... بگو چه ڪنم؟ 🔸عالم گفت: با او بساز. گفت: نمی‌توانم.! 🔹عالم پـرسید: آیا فرزنـد ڪوچڪی در خانه داری؟ گفت: بلی. 🔸گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب ڪند آیا او را می‌زنی؟ گفت: نه، چون اقتضای سن اوست. 🔹آیا او را نصیحت میڪنی؟ گفت: نه چون مغزش نمی‌رود و ... 🔸گفت؛ میدانـــی چرا با فــرزندت چنین برخورد میڪنی؟! 🔹گفت: نه. گفت: چون تو دوران ڪودکی را طی ڪرده‌ای و میدانی ڪودڪی چیست، اما چون به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نڪرده‌ای، هرگز نمیتوانی اقتضای یڪ پیر را بفهمی!! 🔸در پـیـری انـســان زود رنــج میشــود، گوشه‌گیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میڪند و ... 🔹پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا ڪن اقتضای سن پیری جز این نیست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 چهارشنبه ☀️ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ هجری شمسی 🌙 ۹ ذی‌القعده ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 7 مِی 2025 میلادی 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ✍پیرمرد ثروتمندی را سردی پا آزار داد حکیم گفت: باید پای افزاری (کفش) از پوست شتر سرخ مو به پای خود کنی 🔹پیرمرد را که ثروت زیاد بود دنبال کاروانی می‌گشت که از یَمن بتواند برای او این کفش را تهیه کند 🔸تاجری ماهر حاضر شد که کیسه‌ای طلا از پیرمرد بگیرد و این کفش را با خود به خراسان آورد 🔹در مسیر شام تا خراسان راهزنان زیادی بودند که حتی این کفش نفیس اگر در پای مسافری می‌دیدند از او می‌گرفتند 🔸تاجر زرنگ وقتی کفش‌ها را خرید یک لنگه کفش در توشه بار مسافری گذاشت که کاروانشان دو روز زودتر از او به خراسان می‌رفتند و یک لنگه دیگر کفش در بار خود گذاشت 🔹چون در مسیر به راهزنان رسیدند و یک لنگه کفش را راهزنان دیدند هر چه گشتند لنگه دیگر آن را نیافتند پس آن یک لنگه را هم در بارشان رها ساختند و چنین شد که تاجر ماهر توانست کفش نفیس را از یَمن به خراسان به سلامت رساند 🔸تاجر را شاگردی بود که کار نیک می‌کرد اما به خدا ایمان نداشت و همواره می‌گفت: باید کارت نیک باشد که خدا تو را بهشتی کند ایمان به خدا مهم نیست کار نیک را بخاطر نیک بودن آن انجام بده نه برای ایمان به خدا 🔹بعد از این داستان تاجر شاگرد را گفت: ای جوان دیدی که کفش نفیس را یک لنگه‌اش به کار کسی نیامد و رهایش ساخت بدان عمل صالح بدون ایمان بدون نماز بدون زکات و ... مانند یک لنگه کفش هستند و تو را هرگز سودی نبخشند هر اندازه هم قوی و نفیس باشند