eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
673 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟فضائل مولا امیرالمؤمنین علیه‌السلام🌟 🔸جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام آمدم برای خواستگاری.... 🔹عموگفت:حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...! جوان کافر گفت:عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم. عموگفت:در شهر بدی‌ها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!! جوان کافر گفت:عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟! عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی‌بن ابیطالب می شناسند... 🔸جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی‌ها (مدینه) شد... به بالای تپّه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت. گفت:ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی ...؟! 🔹جوان عرب گفت: تو را با علی چه‌کار است...؟! جوان کافر گفت :آمده‌ام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیله‌مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...! جوان عرب گفت: تو حریف علی نمی‌شوی ...!! جوان کافر گفت :مگر علی را می‌شناسی ...؟! 🔸جوان عرب گفت :بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم..! جوان کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟! 🔹جوان عرب گفت:قدی دارد به اندازه‌ی قد من هیکلی هم‌هیکل من...! جوان کافر گفت:خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!! مرد عرب گفت:اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!! 🔸خب حالا چی برای شکست علی داری...؟! جوان کافر گفت:شمشیر و تیر و کمان و سنان...!! 🔹جوان عرب گفت:پس آماده باش.. جوان کافر خنده‌ای بلند کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی ...؟! پس آماده باش..شمشیر را از نیام کشید. 🔸جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟! مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!! (بنده‌ی خدا) و پرسید نام تو چیست...؟! گفت:فتاح ،و با شمشیر به عبدالله حمله کرد... 🔹عبدالله در یک چشم به‌هم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشم‌های جوان کافر جاری شد... 🔸جوان عرب گفت: چرا گریه می‌کنی...؟! جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به‌ دست تو کشته می‌شوم... 🔹مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!! 🔸جوان کافر گفت :مگر تو کی هستی ...؟! جوان عرب گفت منم (( اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب )) که اگر بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!! 🔹جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت :من می‌خواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی پس👈فتاح شد 👈قنبر غلام علی‌بن ابیطالب... 🌟بر جمال پر نور مولا امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام )صلوات...🌟
شماره های اضطراری که باید بدانید ((ذخیره کنید و بفرستید به دوستان و آشنایان )) 🔹در شرایط اضطراری مثل حمله‌ موشکی، زلزله، آتش‌سوزی یا قطع برق و اینترنت، داشتن دسترسی به شماره‌های ضروری می‌تواند مهم باشد. 🔹بهتر است این شماره‌ها را روی کاغذ بنویسید و در کیف اضطراری، کنار تلفن منزل و در گوشی موبایل خود (در حالت آفلاین) نگه دارید. اورژانس (پزشکی) ۱۱۵ آتش‌نشانی ۱۲۵ پلیس (انتظامی) ۱۱۰ هلال احمر (امدادرسانی و پناهگاه) ۱۱۲ اطلاعات تلفنی و شهری ۱۱۸ امداد برق ۱۲۱ امداد گاز ۱۹۴ امداد آب و فاضلاب ۱۲۲ ستاد خبری اداره کل اطلاعات ۱۱۳ داروخانه‌های شبانه روزی ۱۹۱ اورژانس اجتماعی ۱۲۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🍃💐فضائل امیرالمؤمنین💐🍃 ▫️اسلام آوردن راهب مسیحی با دیدن معجزه امیرالمؤمنین علیه‌السلام 🔸ابن سعيد عقيصا می‌گويد: با على عليه‌السلام به طرف صفين می‌رفتيم وقتى از كربلا گذشتيم فرمود: اينجا محل شهادت حسين و ياران اوست 🔹سپس رفتيم تا اينكه رسيديم به صومعه راهبى مردم از تشنگى شكايت كردند و به على عليه‌السلام گفتند: چرا تو راهى را انتخاب كردى كه در آن آب نيست و از نزديكى فرات نرفتى؟ 🔸على عليه‌السلام نزدیک صومعه راهب رفت و گفت: آيا در اين نزديكى آب هست؟ راهب گفت: نه پس لجام اسبش را برگرداند و در شنزارى فرود آمد 🔹و به همراهان دستور داد كه آنجا را حفر نمايند آنان نيز كندند و به سنگ سفيدى رسيدند كه سيصد مرد اجتماع نمودند اما نتوانستند آن را حركت دهند 🔸حضرت فرمود: كنار برويد اين كار من است سپس دست راستش را زير سنگ برد و آن را بيرون آورد و به زمين گذاشت و از زير آن آب زلالى بيرون آمد و يارانش خوردند و سير شدند و مشک‌هاى خود را پر كردند و سپس سنگ را به جاى خود گذاشت و شن‌ها را روى آن ريخت و مثل اول شد 🔹راهب با دیدن این صحنه آمد و اسلام آورد و گفت: پدرم از زبان جدّش كه از حواريون عيسى عليه‌السلام بود به من خبر داده بود كه در زير اين شن‌ها چشمه آبى پنهان است و فقط پيامبر و وصى او می‌توانند آن را استخراج كنند 🔸آنگاه به امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفت: می‌توانم همراه تو باشم؟ حضرت فرمود: ملازم من باش و او را دعا كرد 🔹راهب در «ليلة الهرير» شهيد شد حضرت با دست خود او را دفن كرد و فرمود: مثل اينكه مكان او را در بهشت می‌بينم و درجه‌اش را كه خدا گرامى داشته است 📚بحارالانوار، جلد۳۳، صفحه۴۱ ‌