eitaa logo
🌿هیئت محمدرسول الله (ص) 🌿
96 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
673 ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸داسـتان ڪوتـاه 🌹آمـوزنـده, حتمابخـوانیـد: ✅"شـاگـردی" از "استـادش" دربـاره ی "جلـب رضـایت خـدا" و بهتـرین راه آن پرسیـد... 🌹استاد گفـت: بـه "گورستـان بـرو" و بـه مرده هـا "توهیـن" ڪن! "شـاگرد دستـور اسـتاد را اجـرا کـرد و نـزد او بـرگشـت." 🌹اسـتاد گفـت: جـواب دادنـد؟ شـاگـرد گفـت : نـه استـاد گفـت: پـس بـار دیگـر بـه آنـجا بـرو و آن هـا را "ستایـش" ڪن! شـاگرد "اطاعـت ڪرد" و همـان روز عصـر نـزد اسـتاد بـرگشـت. اسـتاد بـار دیـگر از او پرسـید ڪه آیـا مـرده ها "جـواب دادنـد؟" شـاگرد گفـت : نـه اسـتاد گفـت: "بـرای جـلب رضـایت خـدا، همـین طـور رفتـار ڪن!" نـه بـه ستایـش هـای مـردم "توجـه ڪن" و نـه بـه تحقیـر هـا و تمسـخر هـایـشان! بـدین صـورت اسـت ڪه مـي تـوانـي راه خـودت را در پیـش گیـری
داســتــان مـعـنــوی ✍حضرت آیت الله بروجردی می‌فرمودند: در بروجرد مبتلا به درد چشم سختی بودم هر چه معالجه کردم رفع نشد حتی اطباء از بهبودی چشم من مأیوس شدند 🔸تا آنکه روزی در ایام عاشورا که معمولاً دسته‌جات عزاداری به منزل ما می‌آمدند نشسته بودم اشک می‌ریختم 🔹درد چشم نیز مرا ناراحت کرده بود در همان حال گویا به من الهام شد از آن گِل‌هایی که به سر و صورت اهل عزا مالیده شده بود به چشم خود بکشم 🔸مقداری گِل از شانه و سر یک نفر از عزاداران به طوری که کسی متوجه نشود گرفتم و به چشم خود مالیدم 🔹فوراً در چشم خود احساس تخفیف درد کردم و به این نحو چشم من رو به بهبودی گذاشت تا آنکه به کلی کسالت آن رفع شد 🔸بعداً نیز در چشم خود نور و جلائی دیدم که محتاج به عینک نگشتم 🔹در چشم معظم له تا سن هشتاد سالگی ضعف دیده نمی‌شد و اطباء حاذق چشم اظهار تعجب نموده و می‌گفتند: به حساب عادی ممکن نیست شخصی که مادام العمر از چشم این همه استفاده خواندن و نوشتن برده باشد باز در سن هشتاد و نه سالگی محتاج به عینک نباشد 📚مردان علم در میدان عمل، جلد ۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دین ما،‌ دین انسانیته 🔹یه هفته می‌خواستم برم تایلند اما بابام پولشو نداد.... ❌بفرست برای آشنای شست و شوی مغزی شده‌ات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
           داســتــان مـعـنــوی ✍فرزند علامه جعفری می‌گوید: با توجه به اینکه سال‌ها علامه در نجف تحصیل کرده بود در هیأت عزاداری نجفی‌های مقیم تهران شرکت می‌کرد 🔸این هیات مداح بسیار خوبی داشت به نام هوشنگ ترجمان که استاد دانشگاه نیز بود و از لحاظ هنر شعری تبحر داشت و شعرهایی که در هیأت می‌خواند خودش می‌سرود 🔹علامه جعفری‌ به ایشان خیلی علاقه داشت و در این هیأت با شور و علاقه خاصی حضور می‌یافت و من و برادر بزرگم دکتر غلامرضا جعفری را هم با خودش همراه می‌برد 🔸این هیأت در دهه اول محرم بعد از ساعت ۱۲ نیمه شب شروع می‌شد و ما در این ایام تا نزدیکی‌های اذان صبح به همراه پدر در هیأت بودیم 🔹برادرم دکتر غلامرضا جعفری که در آخرین ساعات عمر علامه جعفری‌ نزد ایشان در بیمارستان بود نقل می‌کند: 🔸چون علامه دچار سکته مغزی شده بود و قدرت تکلّم نداشت در آخرین لحظه‌های عمرشان با ایما و اشاره از من می‌خواستند که چیزی را برایشان بیاورم ولی من هر چه تلاش می‌کردم نمی‌فهمیدم که ایشان چه خواسته‌ای دارند! 🔹یک پارچه سبزی بود که یکی از دوستان علامه چند ماه قبل از کربلا آورده بود و به ضریح مطهر امام حسین‌ علیه‌السلام متبرک شده بود 🔸من متوجه شدم که علامه آن پارچه را می‌خواهند به سرعت از بیمارستان خارج شدم تا آن پارچه را بیاورم، رفت و برگشت حدود یک ساعت طول کشید و من وقتی به بیمارستان رسیدم ایشان تمام کرده بودند و دکترها پارچه سفیدی را به سرش کشیده بودند 🔹از اینکه نتوانسته بودم این خواسته استاد را به موقع اجابت کنم خیلی متأثر شدم پارچه سفید را کنار زدم و پارچه متبرک شده را روی صورت علامه گذاشتم در کمال تعجب مشاهد کردم که ایشان چشمانشان را باز کرده و لبخندی زدند و برای ابد چشمان مبارک را بستند 🌟اَلسَّلامُ عَلَيْک یا اَباعَبداللهِ الْحُسَيْنِ🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا