❤️ فضایل امام زمان(عج)
شیخ صدوق رحمه الله در کتاب خصال از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است که فرمودند :
شخصی که در انتظار امر ما بسر می برد مانند کسی است که در خون خود در راه خدا دست و پا می زند .
و حدیث را ادامه دادند تا آنکه فرمودند :
خداوند هستی را، به وجود ما آغاز کرده و به وجود ما آن را پایان می دهد، وآنچه را بخواهد محو کند بوسیله مامحو می کند واز بین می برد،و آنچه را بخواهد ثابت نگهدارد بوسیله ما باقی می گذارد و برقرار می سازد،دوران سخت و دشوار را بوسیله مابرطرف می کند،وباران رحمتش را بواسطه ما فرو می فرستد.
پس مغرور نشوید و غرورتان شما را از خداوند دورنکند، آسمان قطره اي از باران خود را از هنگامی که خداوند آن را حبس کرده فرو نفرستاد و اگر قائم ما قیام کند آسمان همه باران خود را فرو ریزد ،وزمین گیاهانش را بیرون آورد، کینه ها ودشمنی ها از دلهاي بندگان برطرف شود، درندگان و چهارپایان با هم سازش کنند، و آن قدر نعمت وامنیت فراوان شود که حتی وقتی زنی مسافت بین عراق و شام را می پیماید جز بر زمین سرسبز قدم نگذارد، و در حالی که زینت و جواهرات خود را بالاي سرش گذاشته باشد کسی متعرض او نشود، درنده اي به او هجوم نیاورد و او ترسی به خود راه ندهد.
و اگر می دانستید ماندن شما در میان دشمنان و تحمل کردن اذیت و آزار آنها چه پاداشی و فضیلتی براي شما دارد مژده اي براي شما بود، و دیدگان شما را روشن می ساخت .
📚کتاب نفیس القطره،جلد اول ، صفحه ۷۹۶
🔸 فرازی از خطبه جناب سلمانِ فارسی
سه روز پس از دفن حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم؛
👈🏻 قسم به خدایی که جان سلمان در دست اوست،
اگر مسند خلافت را به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام سپرده بودید
💐 از آسمان و زمین روزی میخوردید،
💐 حتی اگر پرندگان آسمان و ماهیان دریا را میخواندید خودشان به سویتان میآمدند،
💐 دیگر دوستان خدا فقیر و گرفتار نمیشدند،
💐 تمام واجبات الهی برپا میشد،
💐 دیگر هیچ دو نفری در حکم خدا اختلاف نمیکردند،
♦️ امّا خودتان نخواستید و مسند خلافت را به دیگری سپردید،
♦️ پس در انتظار بلا باشید،
♦️ و دیگر از آسایش ناامید شوید.
🔹 ... فَأَبْشِرُوا بِالْبَلَايَا وَ اقْنَطُوا مِنَ الرَّخَاء...
📚 الاحتجاج، ج۱، ص۱۱۱.
👋🏻 خداحافظ خوشبختی تا روز ظهور
#استوری
#بلای_غیبت
🍃🌺🍃
داســتــان مـعـنــوی
✍ شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری
رحمة الله برايش نماز ليلة الدفن خواندم
همان نمازی که در بين مردم به نماز
وحشت معروف است
بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم
و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم
🔹چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم
حواسم بود که از دنيا رفته است
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز
زندگی دنیائی چه خبر است؟!
🔸پرسيدم: آقای حائری اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال بنظر
میآمد رفت توی فکر و پس از چند لحظه
انگار که از گذشتهای دور صحبت کند
شروع کرد به تعريف کردن
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم
همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند
روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد
و از آن فاصله گرفت
🔹درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری
کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون
و به طور کامل میديدم
خودم هم مات و مبهوت شده بودم
اين بود که رفتم و يک گوشهای نشستم
و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم
🔸ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم
صداهایی میآید صداهائی رعبآور
صداهایی نامأنوس که موهايم را بر بدنم
راست میکرد به زير پاهايم نگاهی انداختم
🔹از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند
خبری نبود، بیابانی بود برهوت با افقی
بیانتها و فضائی سرد و سنگين
🔸و دو نفر داشتند از دوردست به من نزديک
میشدند تمام وجودشان از آتش بود
آتشی که زبانه میکشيد و مانع از آن میشد
که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم
انگار داشتند با هم حرف میزدند
و مرا به يکديگر نشان میدادند
ترس تمام وجودم را فرا گرفت
و بدنم شروع کرد به لرزيدن
🔹خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد
تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم
بند میآمد بدجوری احساس غربت کردم
خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده
در اينجا جز تو کسی را ندارم
🔸همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم
متوجه صدایی از پشت سرم شدم
صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا
و زيباتر از هر موسیقی دلنشين
🔹سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم
نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دوردست
به سوی من میآمد هر چقدر آن نور به من
نزديکتر میشد آن دو نفر آتشين عقبتر
و عقبتر میرفتند تا اينکه بالاخره
ناپديد گشتند
🔸نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای
سرم انداختم آقایی را ديدم از جنس نور
نوری چشم نواز آرامش بخش
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود
و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم
اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش
شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید:
آقای حائری ترسیدی؟
🔹من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم
آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم
تا به اين حد نترسيده بودم
اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد
حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند
چه بلایی بر سر من میآوردند
🔸بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم:
راستی نفرموديد که شما چه کسی هستيد
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی
سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی
به من مینگريستند فرمودند:
من علی بن موسی الرضا هستم
آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زيارت من
آمديد من هم ۳۸ مرتبه به بازديدت خواهم
آمد اين اولين مرتبهاش بود ۳۷ بار ديگر هم
خواهم آمد
✍ناقل آيتالله سيد شهاب الدين
مرعشی نجفی ره