🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔹هر وقت پدرم این ترانه را میخواند که وقتی بچه بودی عادت داشتی روی دوشم بنشینی پدر نردبان بچههایش است دلم میگرفت و برای پدرم غصه میخوردم
🔸پدر به چشم پسرش بزرگترین و قوی ترین مرد دنیا است، پدر من یک سرباز بود او در زندگیاش هم مثل یک سرباز قوی و با اراده بود او شخصیتی نیرومند داشت و سختیهای روزگار موهایش را سفید کرده بود
🔹از نوجوانی برای تأمین زندگی خانوادهاش دوندگی و کار و کسب درآمد را شروع کرد همیشه تا دیر وقت کار میکرد اما هرگز گله نمیکرد
علیرغم سختیهایی که در بیرون تحمل میکرد در خانه همیشه چهرهای خندان داشت
🔸با وجود آنکه پدرم هر روز از صبح زود تا دیر وقت شب دوندگی میکرد اما تحصیل من و برادرم در مدرسه فشار مالی خانواده را سنگین کرده بود و خانوادهام زندگی را به سختی میگذراند
🔹پدرم برای بهبود دادن به معاش و درآمد خانواده، یک حوضچه پرورش ماهی کرایه کرد پولش را قرض گرفت بچه ماهی خرید و هر روز به تغذیه آنها مشغول شد چشم گذاشته بود که بچه ماهیها زود رشد کنند
🔸چادری کنار حوضچه زد و هر روز از صبح تا شب به آن که امید خانواده شده بود رسیدگی کرد، مادر مترصد بود که بعد از فروختن محصول چند اسباب جدید به خانه اضافه کند، من و برادرم هم امیدوار بودیم کتابهای جدیدی بخریم
🔹اما یک روز با خبر غیر منتظرهای که پدر به ما داد هم رؤیاهایمان رنگ باخت هم ماهیها مرده بودند، سکوت مرگباری خانه را فرا گرفت صدای گریه مادرم را از اتاق میشنیدم که با خودش نجوا میکرد: همه چیز تمام شد! این همه پول از دیگران قرض گرفته بودیم
🔸در این هنگام پدرم لبخندی به مادرم زد و گفت: عیبی ندارد مؤفقیت که قرار نیست به آسانی به دست بیاید این شکست برای ما درس میشود
🔹بعداً از پدرم پرسیدم: وقتی ماهیها مردند همه ما گریه میکردیم چرا شما گریه نکردید؟
پدرم جواب داد: مردها نباید گریه کنند
فوق فوقش باید از اول شروع کنند
🔸پدرم برای جبران زیان مالی که بر خانواده وارد شده بود خود را روزانه بیست و چهار ساعت وقف کار در کنار حوضچه کرد دیگر کم پیش میآمد که او را ببینیم
🔹چینهای روی صورتش عمیق تر شد موهایش سفیدتر شد و خیلی پیرتر از سنش به نظر میرسید طوری که گاه از خودم میپرسیدم
آیا این مرد که میبینم، پدر من است؟
آیا او واقعاً کمتر از ۵۰ سال دارد؟
🔸کم کم که بزرگ میشدم عزمم را جزم کردم که برای بهتر و آسانتر شدن زندگی برای پدرم تلاش بیشتری بکنم و در زندگی مؤفق باشم
🔹در پایان سال ۱۹۹۸ خدمت سربازی را تمام کردم و وارد دانشگاه ارتش شدم حوضچه پرورش ماهی پدرم هم چند سال متوالی محصول خوبی داد
🔸در تعطیلات زمستانی بعد از نیم سال اول تحصیلم در دانشگاه با حقوقی که گرفته بودم یک ریش تراش برقی برای پدرم هدیه خریدم وقتی آن را به او دادم پدرم ریش تراش را در دو دستش گرفت و مدتی طولانی به آن خیره شد متوجه شدم که چشم هایش پر از اشک شد
🔹پدرم که مردی دارای شخصیت محکم و قوی با هدیه کم ارزشی که از پسرش گرفته بود متأثر شد و اولین بار گریه کرد عشق پدر به فرزندان عشقی عمیق و بزرگ است من هرگز اشک پدرم را فراموش نخواهم کرد
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 درسی مهم در یک داستان از زندگی حاج آقای قرائتی
کلیه اعضا محترم گروه و خانواده های محترم
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
فردا شب (سه شنبه ۱۸ شهریور)
💚شب میلاد پیامبر اکرم ص🌺🌺🌺
جشن و سرور بهمراه برای برنامه فرهنگی کودکان 👨👧👦👨👦👦👨👧👧
بعد از نماز مغرب
✅نشر حداکثری به دوستان
🔴 عزیزانی که میتونن برای بچه ها جوایزی هرچند کوچک تهیه کنند با اقای خیری یا پهلوانی هماهنگ کنند لطفا
سلام
دوستان عزیز
امشب ان شالله(سه شنبه )
دیگ سوپ برای پخش عموم برپا میکنیم
🌹🌹🌹
چهار و پنجشنبه هم قرار بر پخش شربت داریم آن شالله
🌹🌹🌹
دوستانی که تمایل به همکاری و همیاری دارند در خدمتتون هستیم 🌹🌹🙏