eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
645 ویدیو
124 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️ جالبه ‌که دشمن، هنوز هم در اولین گام برای حالگیری از جمهوری اسلامی و کلافه کردن مردم و مثلا مختل کردن سیستم نظام ولو بصورت موقت، باز هم تخم‌مرغش را در سبد سوخت و سامانه های نیرو گذاشته و می‌گذاره! و از اون جالب‌تر اینه که بعدش هم فورا گردن میگیره و اعلام رسمی میکنه! 🔻خب از دو حال خارج نیست: ➖یا دیگه عقلش به جایی قد نمیده و دستش از همه جا کوتاه شده و نمیدونه چیکار کنه! ➖یا این که پا به کار ترین جایی که میتونه جولان بده، میدان نیرو است! که البته تجربه ثابت کرده که هر چی هست، اولی نیست. ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
⛔️ توجه ان‌شاءالله امشب قسمت آخر رمان ساعت ۲۰:۳۰ @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 حیفا (2) 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت سی‌اُم💥 قسمت آخر ابومجد به حلقه سوم دستور داد که مسیر مخفی از فرودگاه به هتل حومه بغداد و از حومه بغداد به یکی از روستاهای امنِ استان الانبار پیدا کنند. به حلقه دوم هم دستور داد که به آن روستا بروند و مستقر شوند تا حداکثر اقدامات تامینی برای جلسه او با بن هور انجام شود. اما بِن نگران بود و احساس خوبی به ابومجد نداشت. به خاطر همین، از مافوقش در انگلستان کسب تکلیف کرد. به او دستور رسید که فعلا و با حفظ کلیه جوانب امنیتی، همه دستورات ابومجد را انجام بدهد. ابومجد، بِن را مامور کرد تا تحت هیچ شرایطی از هتل اقامتش خارج نشود و به احدی اجازه ملاقات ندهد. به او تاکید کرد که تا ساعتی که برای ملاقات با بن هور میرویم، میخواهد در اتاقش تنها باشد و حتی خودِ بِن هم اجازه ورود ندارد. این را گفت و روی مبل به تماشای ماهواره نشست. از شبی که برنامه مجازی پخش شده بود و چندین نفر به دیدن امام زمان و وعده ظهورش تا 48 ساعت آینده خبر داده بودند، شبکه های مهم غربی و عِبری در حال شلوغکاری بودند. اینقدر برنامه و تولید محتواهای رنگارنگ داشتند که انسان انگشت به دهان میماند! تا جایی که اکثر شبکه ها در یک حرکت هماهنگ، ساعت معکوس گذاشته بودند تا همه مردم ساعت به ساعت، بلکه ثانیه به ثانیه به ظهوری که عده ای وعده داده بودند نزدیک و نزدیکتر شوند. از طرف دیگر، هیجان خاصی در فضای مجازی شکل گرفته بود. هنوز در ری و کربلا و نجران صدایی به گوش کسی نرسیده بود که عده ای اعلام کردند که گوشهایشان از صبح صداهای خاصی میشنوند! میزان نقل خواب و ذکر توصیه های خاص در حالاتی بین خواب و بیداری و بیان اذکار و اوراد عجیب غریب در بین عده ای سر به فلک میکشید. ظرف مدت 24 ساعت تبدیلش کردند به چالش قرن! چنان هجمه و سر و صدایی در فضای رسانه ای علیه اسلام و شیعه و مقوله آخرالزمان و مسئله منجی و موعود صورت گرفت که عده قابل توجهی به شک افتادند. تا جایی که حتی برخی چنان عنان از کف داده بودند که تند تند روایات را بر اتفاقات یک سال گذشته انطباق میدادند و کوره این بلوا را از رسانه های بیگانه و معاندین داغ تر کردند! اما... بِن، سه ساعت مانده به ملاقات ابومجد و بن هور، دو بار به اتاق خصوصی ابومجد با نوک انگشت کوبید. قرارشان این بود که فقط دو مرتبه آهسته در بزنند. آن سه ساعت شد دو ساعت و آن دو ساعت به یک ساعت رسید اما از ابومجد خبری نشد. بِن آهسته در را باز کرد و وارد اتاق شد. دید ابومجد خوابش برده. او را صدا زد. ابومجد بلند شد و وضو گرفت و راه افتادند. وقتی به فرودگاه رسیدند، بن اجازه پیاده شدن به ابومجد نداد. ابومجد در ماشین بود و در نقطه ای از خلوت ترین بخش فرودگاه بغداد منتظر بود و بن رفته بود که بن هور را با خود بیاورد که ناگهان صدای درگیری مختصری در اطرافش آمد. شاید کمتر از ده ثانیه. تا این که دید یک نفر سوار ماشین شد و به جای راننده نشست. در حالی که صورتش را پوشیده بود. لباسش مثل نیروهای بِن بود و دقیقا قامت و ورزیدگی آنها را داشت. ابومجد هیچ نگفت و آن راننده هم حرفی نزد. ده دقیقه بعد، بِن به همراه بن هور آمدند. ابومجد پیاده شد و با بن هور، همدیگر را در آغوش گرفتند. اینقدر همدیگر را فشردند که دلشان خنک شد. ابومجد و بن هور سوار ماشین شدند. راننده جدید هم که سوار ماشین بود. اما ابومجد دید که راننده خیلی عادی، بدون بِن ماشین را روشن کرد و رفت. اندکی ذهن ابومجد مشغول شد اما چون بن هور تازه رسیده و خسته بود، حساسیتش را از عدم حظور بِن بروز نداد. اما دید که سه تا ماشین پشت سر آنها حرکت کردند. تا این که به نقطه ای در جنوب بغداد، حومه جنوب غربی، رفتند. محله ای خلوت و نسبتا فقیر. راننده پیاده شد و با احترام، در ماشین را برای بن هور و ابومجد باز کرد. آنها پیاده شدند و وارد خانه‌ای که روبروی آنها بود شدند. ابومجد و بن هور وارد اتاقی شدند. ابومجد بن هور را روی مبل و نزدیک به خود نشاند. با لبخند به بن هور نگاه کرد و گفت: «بسیار خوشحالم که میبینمت!» بن هور جواب داد: «احساسم میگه این بار آخری هست که بغداد را میبینم. همان طور که احساسم میگفت دیگه به آن خانه پر رمز و راز در تل‌آویو برنمیگردم.» ابومجد گفت: «چرا چنین احساسی داری؟ ما هنوز خیلی کار داریم.» بن هور جواب داد: «نمیدونم. اما ... از من چه کاری ساخته است سرورم؟» ابومجد بطری آب را برداشت و برای بن هور باز کرد و تعارفش کرد. همین طور که بن هور داشت لبی تازه میکرد، ابومجد گفت: «فرصت نداریم. دو تا مهمان دارم که میخواهند شما را ببینند!» ادامه... 👇
بن هور آب خوردنش را تمام کرد و با تعجب به ابومجد نگاه کرد و با تعجب گفت: «مهمان؟! قرار نبود کسی از حضورم مطلع باشه!» که همان لحظه در باز شد و یک خانم و یک آقا وارد شدند. هر دو جدی و بدون ذره ای تردید! بن هور به آنها خیره شد. رو به ابومجد کرد و گفت: «عالیجناب! اینجا چه خبره؟» ابومجد جواب داد: «دیگه برای نگران شدن خیلی دیره بن هور! معرفی میکنم؛ بانوحنانه هستند استاد و فرمانده بنده و ایشان هم آقا محمد از دستگاه امنیتی ایران هستند.» بن هور تا این را شنید، رنگ از صورتش پرید! دهانش مثل چوب خشک وا مانده بود. نگاهی به چهره جدی و مصمم با ابروهای درهم کشیده بانوحنانه انداخت. نگاه دیگری به محمد کرد و نهایتا رو به ابومجد گفت: «منو با چی معامله کردی ابومجد؟! تو در آستانه جهانی شدن و ساختن بزرگترین ارتش شیعی دنیا هستی! نکن ابومجد. اینها دوست خوبی برای تو نیستند.» ابومجد جواب داد: «تحویل دادن تو به دوستانم هیچ کدام از چیزهایی رو که گفتی از من نمیگیره! خیالت راحت باشه!» بن هور رو به محمد کرد و در چشم محمد زل زد. محمد لب به سخن گشود و گفت: «سالهاست که دنبال تو هستم. هر شب به تو فکر میکردم. حتی تو خواب. چون خودت را بهتر از خودت میشناسم، و میدونستم که چطوری هستی و دنبال چی میگردی، بیش از صد تا دانه و طعمه جلوی راهت پهن کردم تا بالاخره گَلوت پیش ابومجد گیر کرد.» بن هور پرسید: «از کی؟ از کی در تور شماها گرفتارم؟» محمد جواب داد: «از وقتی که در فرودگاه بن گورین داشتی با حیفا صحبت میکردی و نکات آخرو بهش میگفتی! از اونجا ردّت رو زدیم. حتی از زندانی که دختران اقصی نقاط دنیا مخصوصا از نژادهای افغانستانی و آسیایی در اونجا جمع کرده بودی و از هیچ جنایتی علیه مرد و زن اونجا دریغ نمیکردی، آمارت رو داشتم. تا این که فهمیدم ابرپروژه موعود و مهدویت مصنوعی رو به تو واگذار کردند. آمارش رو از انگلستان و اسرائیل داشتیم.» بن هور که از شنیدن این حرفها داشت خفه میشد گفت: «چرا منو نزدین؟ اگه اینقدر بهم نزدیک بودین؟» محمد لبخندی زد و پاسخ داد: «حذف که کاری نداره. حذف کردن حریف، کارِ دستگاه اطلاعاتی نیست. نبرد اطلاعاتی، نبرد هوش هاست. تو باید تو بازی به من ببازی. نه بزنم قبل از بازی حذفت کنم. اصلا فرق موساد اسرائیل با واجای ایران دقیقا همینه! شما عادت به حذفِ فوریِ دشمنتون دارین. اما ما ترجیح میدیم بازی کنیم و نشونت بدیم میتونیم مسیر بازی رو به نفع خودمون عوض کنیم و حتی اگه دلمون خواست، طعم زندگی با دشمنتون رو به شما بچشونیم.» بن هور چشمش را مالاند. مشخص بود که فشار عصبی بالایی را دارد تحمل میکند. گفت: «ارزششو داشت؟ اگر این وقت و هزینه و هوش رو به درون کشورتون متمرکز میکردید، مبتلا به این همه فساد نبودید!» محمد لبخند عمیق تری زد و گفت: «اولا اینقدر شاخ نیستید که همه زور و توانمون رو معطوف کرده باشیم به شما و خارج از کشورمون. اشتباه نکن! هر چقدر هم مبتلا به فساد باشیم، خودمون حلش میکنیم. شما دلت برای فساد تو کشور ما نسوزه. ثانیا تو مثل این که خبر نداری دست رو چه موضوعی گذاشتی! تو دست گذاشتی رو ناموسی ترین سرمایه ما! بحث موعود و امام مهدی برای ما ینی همه چیز! تو رو همه چیز ما میخواستی انگشت بذاری! تو میخواستی با به راه انداختنِ یه آخرالزمان و ظهور قلابی و مصنوعی، اصل اسلام و انتظار و دلیل و فلسفه تشکیل حکومت جمهوری اسلامی رو به سُخره بگیری و یکی از خودمون به جون خودمون بندازی! مثل کاری که دخترت با اهل سنت کرد و داعش رو از وسط اهل سنت عَلَم کردین و یه مدت به خیال خودتون، حواس ما رو میخواستید از خودتون پرت کنید. نه بن هور! نه! این مسئله کمی نبود. اگه روی مسئله تشکیل حکومت شیعیان تکفیری و مهدویت قلابی دست نمیذاشتی، ترجیح میدادم یه جور دیگه باهات بازی کنم.» بانو حنانه رو به ابومجد گفت: «مرحبا ابومجد! مرحبا!» ابومجد به نشانه ادب، دست روی سینه اش گذاشت و گفت: «بانو! چیزی که میخواستید آوردم.» دست در یقه اش بُرد و یک پلاستیک درآورد. در آن پلاستیک یک پارچه وجود داشت. ابومجد رو به بانوحنانه گفت: «این اسامی همه مهدی های قلابی و محل زندگی اوناست. بعلاوه اثرانگشتشان که با خون نوشتند.» حنانه پلاستیک و پارچه را گرفت و نگاهی کرد و لبخندی زد و به محمد نشان داد. بن هور از دیدن آن صحنه تمام دنیا روی سرش خراب شد. دستی به ریش بلندش کشید و هاج و واج به آنها نگاه میکرد. بانوحنانه گفت: «همه مهدی ها در این لیست هست؟» ادامه دارد...
ابومجد گفت: «دو سه نفر مُردند. احمد الحسن هم که...» جمله اش را ناقص گذاشت و به محمد نگاه کرد و لبخندی زد. محمد هم لبخندی زد و سرش را تکان داد. ابومجد: «فقط مهدیِ دغل بازِ اُردنی اون شب نیامد.» بانوحنانه: «حدس میزدیم اون نیاد. خیلی باهوش تر از این حرفهاست که دُم به تله بدهد.» ابومجد خیلی معمولی پرسید: «بفرستم دنبالش؟» بانوحنانه رو به محمد کرد تا او جواب ابومجد را بدهد. محمد گفت: «حتی اگه لازم شد خودت برو دنبالش! ضمنا بالا سر کار باش. تا تهش برو. طبق برنامه قبلی عمل کن.» ابومجد سرش را تکان داد و گفت: «بسیار خوب. در ادامه برنامه من تغییر یا خللی پیش نیامده؟» بانوحنانه: «نه! به کارِت برس. راستی اون خط رو نابود کردم. با خط جدیدِ رباب درتماس باش!» ابومجد: «راستی بانو رباب در چه حالن؟ وقتی متوجه شدم دوستان بلک برای انتقام از رباب، اونو آوردند که خفه کنم خوشحال شدم‌. کار خدا بود. من تلاشمو کردم که بدون نقص، مرگ مصنوعی رو تجربه کنند!» حنانه خندید و گفت: «عالی عمل کردی. مارشال هم به موقع به من خبر داد و فورا به ولید گفتیم عمل کنه. اگر ولید فقط ده دقیقه دیر به قبر رسیده بود، اونجا خفه میشد.» محمد به ساعتش نگاه کرد. سپس نگاهی به چهره بن هور انداخت. دید آبی که از بطریِ ابومجد خورده، اثر کرده و همان طور که نشسته بود، بی هوش شده است. رو به بانوحنانه گفت: «خدا را شما رو حفظ کند.» بانو جواب داد: «همچنین شما. اگر مشرف به قم شدید، سلام ما رو به حضرت معصومه برسانید. بسیار دلم برای حرمشان تنگ شده.» محمد: «حتما. کاش سفری به ایران می آمدید. مشتاقان زیادی در ایران دارید که از خواندن و شنیدن شرح رشادت ها و عقل و تدابیر شما و دخترتان بانورباب هوش از سرشان پریده.» بانوحنانه لبخندی زد و گفت: «ما مدیون انقلاب اسلامی هستیم. مشتاقم دوباره ایران را ببینم. اما فعلا گرفتار ولید شدیم. شاید هم ولید، گرفتار من و دخترم شده. دخترم راضی شده به ازدواج با ولید. نیت میکنم که اگر عُمری باقی ماند، دست این دو نفر را بگیرم و به ایران مشرف شویم.» محمد خندید و گفت: «بالاخره این دو مجاهد به هم رسیدند. خدا را شکر. باافتخار در خدمتیم.» این را گفت و از جا بلند شد. به دو نفر گفت آمدند و بن هورِ پیرِ یهودی را در پتویی پیچیدند و با خود بُردند. آن ملاقات تاریخی تمام شد. ابومجد از آن روز، با ولید و رباب و تیمی که در اختیار داشت به دنبال مهدیِ اُردنی رفت که شرح نفوذ و پیدا کردن و درافتادن با آن متوهمِ کثیف، ماجرای طولانی و منحصر به فردش دارد. بانو حنانه و عاتکه هم در عراق ماندند. طبق لیستی که ابومجد داده بود، نیروهایشان در درون و بیرون از عراق، خدمتِ تک به تکِ مهدی ها رسیدند که البته حذف آن دجالهای دروغین و استفاده از ظرفیتی که از شیعیان و مسلمانان فریب خورده به وجود آورده بودند، ظرافت های خودش را داشت و دارد. قرار نبود همه آنها را یکباره حذف کنند. قرار شد که ابتدا ظرفیت پیروانی که آن مدت به آنها پیوستند را به ابومجد متصل کنند سپس آن هفت هشت مهدی دروغین را حذف کنند. 🔥شش ماه بعد-آمریکا-فرودگاه نیویورک مارشال و اِما و لیلا در حال پایین آمدن با پله برقی بودند. در حالی که اِما یک شال سفید و زیبا که نشان از مسلمان است بر سر داشت. وقتی به پلیس فرودگاه رسیدند و باید ویزای آنها را چک میشد، پلیس نگاهی به هر سه نفر انداخت. نگاهش را به لیلا دوخت. با لبخند به مارشال گفت: «دختر خوانده! درسته؟» مارشال لبخند زد و گفت: «بله. لیلا.» آن پلیس، در حالی که گذرنامه ها را مُهر میکرد رو به لیلا گفت: «به آمریکا خوش آمدی... لیلا!»🔥 آیا ادامه دارد؟😉 «والعاقبه للمتقین» رمان @Mohamadrezahadadpour
1_7345678875.mp3
3.62M
رمان را با تمام توان و اخلاصم هدیه به پیشگاه مقدس امام عصر ارواحنا فداه. باشد که به اندازه پَر کاهی... 😭 هر کس از مطالعه آن لذت و استفاده برده، لطفا برای سلامتی و ظهورشان، دعای عظم البلا را با هم زمزمه کنیم.
رفقا دور از معرفت هست که از کنار این همه پیام خوب و حال خوش و دعای خیر شما بخاطر داستان به راحتی عبور کنم. دست گل همتون درد نکنه حدود ۵۰۰۰ تا پیام تا حالا اومده و همچنان محبت و توجه شما ادامه داره☺️ همه اش را میخونم و کیف میکنم و استفاده میکنم ان‌شاءالله دم همتون گرم سایه‌تون مستدام عاقبتتون بخیر و ختم به شهادت❤️
ضمنا چند شب فرصت دارید که ی کم ریکاوری و استراحت کنید و مغز و اعصابتون بیاد سر جاش و اگر عزیزی تازه به جمع ما پیوسته، بشینه با خیال راحت حیفا۲ را بخونه اما به احترام شرکت در نظرسنجی و رأی پرقدرت و حدودا ۹۰ درصدی شما عزیزان از شنبه ان‌شاءالله انتشار رمان را خواهیم داشت😎 👈 لطفا همه رفقا و عزیزانتون را به کانال دعوت کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ نظر استاد احسان عبادی از اساتید کشوری مهدویت در خصوص حیفا۲ که در کانالشون نوشتند 👇🌷
👌 رمانی به شدت خواندنی که باید بارها خواند 🔰 حیف است را نخوانی و رد شوی 💠 الحمدلله امشب قسمت آخر رمان بسیار زیبا و امنیتی سیاسی اعتقادی مهدوی دوست و برادر عزیزم جناب استاد حدادپور جهرمی با عنوان به اتمام رسید. ⬅️ بنده که خودم همیشه رمان می خوانم ، این رمان برایم جذابیت بالایی داشت، مثل دیگر رمان های استاد حدادپور عزیز ، واقعا خواندنی 👌 چون کار اصلی بنده هست خدمت شما عرض می کنم که این داستان واقعا دید شما را نسبت به زاویه دیگر تلاشهای دشمن باز می کند ، زاویه ای که کمتر به آن توجه داریم ، زاویه ای که دشمن تلاش می کند مهدی های دروغین بسازد تا به باورهای ما حمله کند و متاسفانه برخی مذهبی ها هم جذب این مدعیان دروغین از جمله " احمد الحسن " شده اند. ❇️ رمانی که از اول خواندنش تا پایان ، میخکوب می شوید و مطمئن هستم اگر از همین امشب شروع کنید به خواندن ، تا صبح نمی خوابید تا شروع را به اتمام وصل کنید 👌 👈 از طریق پست https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour/14367 وارد کانال ایشان شوید و از اولین قسمت رمان را بخوانید تا آخر... 🔰شما را با خواندن این رمان عبرت آموز و درس گرفتنی تنها می گذارم 👈احسان عبادی 🔰انقلابی باید قوی شود🔰 http://eitaa.com/joinchat/4235001869C41c082b340
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظرات مخاطبین👇☺️
🔹بسم الله النور چون ازابتداتاانتهای حیفا۲، بادقت مطالعه ننمودم بلکه، نصف یا یک سوم آخرآن ، باعنایت الهی دقیق مطالعه شد نظرم رانسبت به قسمتهای مطالعه دقیق بیان میکنم. حماسه سازی بانوان جهان اسلام: اقتدار، صلابت ، بصیرت،شجاعت ودرعینِ حالِ مادری مهربان ورئوف بودنْ ،دارای مدیریتِ احساسات شدن، واولویتت ،انجام تکلیف الهی وسیاسیِ درست باشد، ازخصایص بانوی نقش اصلیِ حیفا۲ همچون «بانوحنانه»بوده است. واین یعنی بانوان باایمانِ طرازِجهان اسلام ، باتوکل وتوسل، بادرایت وتدبیر باشجاعت وصلابت، درحین انجامِ نقشِ اصلیِ بانویِ مادر بودن، وتربیت نمودنِ نسلِ درطراز جهان اسلام، بصیرتی ژرف اندیش دارند تاجاییکه درقسمتهای نهایی به صراحت الگوبودن ایران درمبارزه وحماسه استنباط میشود آنجاییکه میفرماید : «مامدیون انقلاب اسلامی هستیم.» واین عبارت خود گویای صادرشدن انقلاب اسلامی ایران است. قسمت آخر، فوق العاده عالی بود بسیارعالی. ۱_ باتوجه به فعالیت پوشالی وتوخالی طراحان وپیروان پروژه زن زندگی آزادی درسال گذشته، این روایت حیفا۲ نشان داد، که نقش زن مسلمان ، کجا ونقش زنان پروژه زن زندگی آزادی کجا. ۲_اشاره خوب داستان حیفا۲ ،به الگوبودن انقلاب اسلامی وصدورانقلاب اسلامی. ۳_توجه نویسنده روایت حیفا۲، به فرمایش رهبرفرزانه انقلاب حضرت امام خامنه ای ،به اینکه ( امید رازنده نگه دارید، بذرامید را دردلها زنده نگه دارید.) نویسنده محترم حیفا۲ قسمت پایانی رابسیار شیرین، زیبا ،بااقتدار وشکوه ونیز باامید ونیزباسرافرازی وپیروزی جبهه حق، باعظمت نشان داد که خواننده ومطالعه کننده متن، باشعف و افتخار وباروحیه وانگیزه خوب، باشادمانی این صحنه ها درذهن او میماند وباامید به ظهور می اندیشد. راهی که باید برای رسیدن به آن تلاش نمود تلاشی توام باسختی وآسانی، شیرنی و رنج، والنهایه ان شاالله رسیدن به لحظه شیرینِ وصال وشنیدن ندای اناالمهدی ازکناردیوارکعبه . وچه زیبا بنیانگذارکبیرانقلاب ،این راه رابازوهموارنمود وخلف صالحشان، ادامه دهنده این طریق شدند. ( چون ارابتدابادقت مطالعه ننمودم ونصف یایک سوم آن بادقت مطالعه شد نسبت به متنهایِ بادقت مطالعه شده میگویم اجرکم عندالله 👌 دریک کلام ازنظراینحانب بعنوان قطره ای ازسربازان انقلاب ، قسمت پایانی حیفا۲ یعنی:«لبیک نویسنده به فرمان ولایت فقیه ،که فرمودند :امید رادرل جوانان زنده نگه دارید.» احسنت طیب الله انفاسکم. مرحبا. عاقبت بخیردودنیاباشیدباخانواده محترم ان شاالله طیب الله انفاسکم
🔹وااااااای وای حاج آقا با ما چیکار کردیییین؟ حاج اقا تو خواب و بیداری گفتم قسمت آخرو بخونم ولی جوری اجیر شدم که تمام مدت اینجوری بودم😧😧😧😧😧 اصلا نمیتونستم حرف بزنم فقط گفتم به خواهرم زنگ بزنم بگم قسمت آخرو بخووووون ، انقدر شوکه شدم که باورتون نمیشه شمارشو که ۶ ساله حفظم یادم رفته بود اشتباهی شماره بابامو گرفتم بعد باز شماره خودمو گرفتم به زور شماره خواهرم یادم اومد🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀ حالا جواب داده نمیتونستم حرف بزنم ، هیچ وقت با خوندن یک داستان اننننقدر شوکه نشده بودم در این حد که مغزم واقعا کار نکنه احتمال میدادم رباب زنده باشه ولی این پایان رو نه... تا چنددقیقه باخواهرم همش میگفتیم وااااای باورم نمیشهههههه ، مغزمون سوت کشید اتفاقا دیشب یک کامنت تو اینستا دیدم درباره همین ادعای های دروغین و احمدالحسن و هشدار برای ظهور بود ، یاد حیفا۲ افتادم گفتم پس دارن فعالیت هاشونو ادامه میدن... واقعا دست مریزاد ، امشب خیلی دلم سوخت برای اونایی که داستان های شمارو از خودشون دریغ میکنن 🔹سلام علیکم خدا قوت با پایان این رمان بسیار زیبا اجر شما و آقا محمد بزرگوار که این داستان ها را در اختیار شما می گذارند با آقا صاحب الزمان عج خدا شاهده به جدم قسم بنده تا قبل از اینکه جریان رویارویی ابومجد و بانو رباب را بیان کنید هنوز امیدوار بودم که ابو مجد نفوذی هست چند بار بعضی قسمت ها را خوانده بودم و به این تصور رسیده بودم ولی بعد از آن ماجرا و بلایی که ابومجد بر سر بانو رباب آورد چه قدر حرص خوردم که چه را فکر می کردم ابومجد آدم خوبی هست و کلی به خودم و به این اطمینان خاطرم چیز گفتم. واقعا عالی خواننده را غافلگیر می کنيد.‌ درسی شد که تا آخرین قسمت رمامهاتون صبر کنیم و زود قضاوت نکنیم. دعای فرج خوانده شد. خدا پدر بزرگوارتون را رحمت کند. 🔹آقا شما مسلمون نیستی😫 واااای هنوز گیج و گنگم دست خودم نبود ولی با خوندن قسمت اخر چشمام خود به خود درشت میشد! انقدررر غیرمترقبه بود که حس می کنم نیاز دارم یکبار دیگه از اول بخونم (با این نگاه که ابومجد خودیه) رحمت به روح پدرتون و سایه مادر بزرگوارتون رو سرتون مستدام. اجرتون با آقا امام زمان عجل الله تعالی 🔹بابا دمت گرم عجب پایان نابی به هیچ وجه این پایان به ذهن خطور نمیکرد میگفتم پایانش میزنن ابومجد و بن هور رو با هم نفله میکنن اصلا این نوع پایان به ذهن خطور نمی کرد یعنی انصافا دست توانایی در تعلیق و شوکه کردن مخاطب دارید خیلی خوب تونستید خشم و غضب و پدر سوخته بازی از ابومجد برای مخاطب ایجاد کنید تا اینکه اصلا ذهنش به این احتمال نره البته اصل جنس نیروی اطلاعاتی باید اینطور باشه اگر مخاطب خیلی دقیق بود میتونست از «زود برید تا نحسی اش شما را نگیرد» این کلک ابومجد رو بخونه حقیقتا سوال شد برام ولی اصصصصلا این احتمال به ذهنم ذره ای خطور نکرد !! انصافا بسیار توانمند نوشتید بهار خانم و حیفا 2 خیلی ناز و ناب و وجد آورنده بود فوق العاده عمل کردید یکی مثل همه هم بسیار خاص بود انشاء الله همیشه قلمتان فعال و عالی باشد انشاء الله این عَلَم ترویج دین اسلام و سربازی امام زمان عج همیشه بدست مورد عنایت و توجه شما برافراشته باشد کار تمیز و امر به معروف و نهی از منکر فرهنگی درست همین است انشاء الله به عنایت امام زمان عج از هر گونه خطا و اشتباه مصون باشید و در موضع گیری های سیاسی هم به عنایت حضرت ، حفاظت کنید و حفاظت شوید متاسفانه بی دقتی ها و عجله ها در جبهه انقلاب زیاد شده و به سرعت کج فهمی ها دامن نیروهای انقلاب را آلوده میکند دقت کنید اخوی عزیز حیف است این توانمندی ناب شما آلوده به رفتارهای عجولانه بعضی ناپخته های جبهه انقلاب شود گنج عظیمی را خداوند در دامان پاک شما قرار داده است لطفا سخت حفاظت نمایید انشاء الله کلمات حقیر را حمل بر دخالت نکنید از برادری دلسوز بشنوید و انشاء اله عمل نمایید... یاعلی 🔹سلام حاجی با اینکه این دوماه از دستتون خون دل ها خورده ایم ولی عاقبت بخیر بشین الهی خداحفظ کنه سربازان گمنام همچون آقا محمد و بانو حنانه و شاگرداشون با هوشیاری بچه های اطلاعات یبار دیگه صهیونیستا دچار اشتباه فاحش شدن ممنونم از روشنگری تون و اینکه چشممون رو باز میکنین حال دلم امشب خیلی خوبه حقا که گل باغا خودتونین و بس😁🌹 حاجی نیاز دارم برم از اول رو با لذت بخونم اونم با تخمه و چایی😌 🔹سلام شبتون بخیر دستتون همیشه برای یاری امام عصر علیه السلام بنویسه انشالله فوق‌العاده بود یعنی به معنای واقعی سوپرایز بودددددددددددددددددد چقدر روح ودلمون رو خنک کردید بهترین هدیه بود تو این روزها وایام جگر سوز یه کمی دلمون بابت اون ظلم‌هایی که کرده بودند با این پایان خوش حال اومد خدا همه ی شما را در پناه خودش حفظ کنه ای کاش بانو حنانه هم این پیامهای ما رو میخوند ودر شادی ما سهیم بود خدا ایشون وخانودشون رو هم حفظ کنه در پناه خودش
🔹سلام استاد بزرگوار. خیلی هم عالیه . باز ارسال رمان (نه) خدا حفظ تون کنه من معلم دین و زندگی دبیرستان هستم . یکی از چیزهایی که در مورد بحث ظهور ذهنم رو همیشه مشغول می کرد، حدیث معروف (کُذٍبَ الوقّاتون: تعیین کنندگان وقت ظهور دروغ گو هستند) که سه بار هم از زبان امام معصوم علیهم السلام پشت هم تکرار شد، بوده تو کلاس هم بارها برا بچه ها این حدیث رو نقل کرده بودم اما عمق معنای این حدیث رو در (رمان حیفای ۲) درک کردم. خدا خیرتون بده. سبک روشنگری شما هم خاص و هم دلنشینه و باور پذیر و با اعتقادات دینی و تاریخ اسلام و روایات هم هماهنگه. من دو سری رو به انتخاب خودم که البته شامل بیشتر رمان های شماست رو برا دانش آموزان خریدم و به تعدادی به مدرسه اهدا شده و برخی رو هم پراکنده در اختیار اطرافیان گذاشتم و احساس می کنم خواندن این کتاب ها خودش یه جور امر به معروف و نهی از منکر هم هست. قلم تون پر برکت 🔹سلام با این کتاب شما به ارزش و مقام و شان بالای امام زمان علیه السلام پی بردم ، که چقدر این موضوع ناب و گوهرباره که یک همچین سیستم کثیفی مثل صهیونیسم جهانی به دنبال زدن اصل ظهور و امام زمان هستند 🔹سلام و عرض ادب حاج آقا این قسمت حیفا۲ برای من یکی افتخار آمیز بود یاد حاج قاسم عزیز افتادم و سنت زیبای الهی که همیشه پاک ترین ها و مجاهدان مخلص توسط پلیدترین ها و با رذالت ترین اشخاص شهید میشن و این همان پاداش مجاهدت در تمام تاریخ است که از امیرالمومنین و سید الشهدا علیهم السلام تاکنون جریان داشته و خواهد داشت نباید انتظار و سرانجامی جز این برای چنین افرادی داشت که همین خون پاک مخلصان نابود کننده کثیف ترین ها خواهد بود چرا که خدا خون بهای آنان خواهد شد و خوشا به سعادت آنکس که روسفید در محضر حضرت زهرا(س) حاضر شود رقص جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند کاش روزی ما هم چنین شود...🙏 🔹خدا خیرتون بده آقای حداد پور که قصه رو آنقدر قشنگ تموم کردید، خوشحالم که تو دام تون نیافتادم و یک هفته ای رو به افسردگی نسپردم، بنده خدا همسرم هم نمی تونه منو سورپرایز کنه. امسال فاطمیه ی متفاوتی داشتم، نمی دونم چرا ما فکر می کنیم دشمنان ما یه سری احمق هستند، و ماهایی که آرزوی جنگ با اسرائیل رو داریم هیچ تلاشی نمی کنیم که خودمون رو قوی کنیم ، آخه این چه طرز زندگی کردنه، چه طرز بچه بزرگ کردنه، خودم رو میگم ، چسبیدم به مسائل سطحی و به خاطر اتفاقات کوچیک خوشحال و ناراحت میشم در صورتی که دشمن مون داره آنقدر خبیثانه برای ما نقشه میکشه، تا حالا نصبت به دشمنان اهل بیت آنقدر بغض نداشتم، همه اش میگفتم یه مشت احمق گمراه شده اند، ولی این فاطمیه با دندان های بهم فشرده عزاداری کردم و به خودم قول دادم که جدی تر زندگی کنم، و بچه هام رو برای هدف والا قوی بار بیارم. التماس دعا، ان شاء الله تحت توجه و عنایت خاصه ی صاحب الزمان باشید🤲 🔹سلام شیر مادر حلالتون.من مدت زیادی بود حضور امام زمان رو یادم رفته بود.حتی دعای فرج رو میخوندم اما خیلی نیاز به صحبت با امام معصوم رو حس نمیکردم یا بهتره بگم کلا حواسم نبود همزمان با حیات من یک حجت خدا هم در زمین داره زندگی میکنه و باید حواسم بیشتر به اعمال و رفتارم باشه.امشب مثل یک غلام زانو زدم و با گریه 😭عذر خواستم که چرا اینقدر درگیر دنیا بودم.حرفهامو خیلی راحت با امام و صاحبم زدم و این حال خوب رو مدیون شما و قلم زیباتون هستم.تلاش میکنم بیشتر حواسم به امام زمان باشه و البته شناختم رو نسبت به ایشون بیشتر و عمیق تر کنم. 🔹سلام آقای حدادپور محترم دست تون درد نکنه خیلی داستان تون از حیث اصول داستان نویسی و قواعد نویسندگی محشر بود من به نوبه ی خود اذعان دارم که هنوز کسی رو در رتبه ی نویسندگی شما سراغ ندارم مرحبا هنیئا لکم 👏👏👏👏
🔹مثل اینکه رباب از اول در جریان این نفوذ نبود که اگه بود اونجوری از دستور ولید برای عقب نشینی تو شب دستگیری ابومجد ناراحت نمیشد... وای که چقدر کنترل احساسات مهمه اگه اون شب رباب به حرف فرماندهی گوش نمی‌داد و ابومجد رو میاورد یا اینکه میزدش همه چی بهم می ریخت 🔹سلام حاج آقا خداقوت خدا خیرتون بده آخرش خیلی عالی بود👏👏👏 ان شاءالله خداوند با ظهور مولای حقیقی بساط همه این دجال ها رو ریشه کن کنه به زودی🤲🤲 خدا حافظ همه نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و سربازان گمنام امام زمان عجل الله باشه ولی خدایی خیلی حرص دادید بهمون😁 🔹سلام حاجی بعد از خوندن قسمت آخر حیفا ۲ میخوام پاشم دو رکعت نماز شکر بخونم و واسه بچه های واجا دعا کنم خدا حفظشون کنه چقدر پایان دلچسبی بود از شما هم ممنونم خدا شمارم حفظ کنه حقیقتا انتظار داشتم بچه های واجا با یک حمله کار بن هور و ابو مجد رو تموم کنن اما این حد از نبوغ واقعا جذاب بود 🔹سلام حاج آقا شب بخیر خداقوت خیلی خوب مارو به بازی گرفتی😁😁 عالی بود بی نظیر به نظر بنده حقیر از همین حیفا خیلی داستانهای دیگه به دست شما مکتوب میشه ازجمله کار با مهدی اردنی حذف مابقی مهدی ها همکاری مارشال درآمریکا خداوکیلی خیلی حال کردم که درست حدس زدم رباب زنده س مگه میشه حضرت علی علیه السلام بابا صدا کنی جوابتو نده ان شاءالله که نگاه ویژه امام عصر عج به شما باشه 🔹سلام. هووووف یعنی نمیدونم چی بگم از این پایان...یه اخیش از ته دلم بلند شد.یه نفیس عمیق کشیدم. زبانم قاصره.. چه پایان خوشی.چسبید. ابومجد حلال کن خیلی تو نقشت خوب فرورفته بودی😀 🔹گفتم یه چیزی بهم نمی‌خونه. معلوم بود یه خبریه اما فکر اینو نمی‌کردم. منتظر داستان لیلا تو آمریکا هستیم😉 🔹کل این یکماه کانالتونو چک نکردم تا داستان تموم شه واقعا حوصله صبر نداشتم... و واقعا خوشحالم که دیشب داستان رو خوندم و یبارکی قلبم وایساد نه هرشب هرشب یه مرتبه سکته ناقص رد کنم از دست قلم شما😅😁 خدا به جان و مال و قلمتون برکت و عزت بده ان شاءلله 🌻 عمری باشه قلم های بعدیتونو بخونیم و برا هر قسمت سکته رد کنیم از اینکه قراره نه رو باز پخش بزارینم بسی ذوق زده شدیم خیلی ممنان حاج آقا 😁🌻 🔹سلام خسته نباشيد ب جرأت ميتونم بگم تا ب حال، هيييچ داستاني رو نخونده بودم ك اينقققدر قشنگ و غافلگيرانه تموم بشه. عاااالي بود ٣٠ قسمت سر كار بوديمااا 🔹وااااااااااای محشرررر بود حاج آقااااااااا..... واااقعا نفسم حبس شده.... آخ آخ که این لیلا چی بشه براتون... واااای خیییلی عالیییی بوووود دستتون و قلمتون دردنکنه حاج آقا🙏 هیچ پاياني قشنگ تر از این امکان نداشت... و زیباتر اینکه این پایانه یک رمان نیست یک پایانه واقعیه و حقیقیه!!! چه روز هایی شب میکنیم و چه شب هایی روز میکنیم در حالی که خبر از ریشه ی اتفاقات نداریم..‌خدا حفظ کنه همه ی سربازان گمنام امام زمان رو به خصوص آقا محمد و بانو حنانه ی عزیز و خیلی ممنونم ازتون🙏بابت مسئولیت مهم و زیبایی که به عهده دارید و دارین به زیباترین شکل ممکن با قلمتون انجامش میدید🙏 🔹فوق العاده بود عالی بود مرحبا 👏👏👏👏👏👏 خدای بزرگ روح امام خمینی عزیز رو شاد کنه .. رهبر عزیزمون رو حفظ کنه اینا همه درخشش افکار وارمان ها و آرزوهای امام وشهداست ثواب این رمان خوانی برای حضرت زهرای عزیز ک با اولین یهودی ها جنگید وشهید شد وادامه اش ب ایران وامامین انقلاب رسیده خدا ب قلمتون وفکرتون وبرنامه هاتون برکت مهدوی بده همین اندازه هم امام زمان رو شاد کنید مرحبا مثل همیشه الهم عجل لولیک الفرج 🔹سلام وای الحمدالله یعنی ضعیفترین حدس ما شد پایان داستان ک ابومجد اینوریه‌ بانو رباب زندست ... خداروشکر ک این حدس ضعیف ما حقیقت داشت اما اونشب با احساسات خواننده .... 🔹حاج آقا باید بگم خونت آباد چه کردی با ما تا قسمت آخر چه چیز خفنی بود این حیفا دو بی صبرانه منتظرم حیفا ۳ هستیم 😉 تا جایی که جا داره این حیفای ..... رو ادامه بدید خلاصه همه ی داستان استثنایی و خاص با تشکر از شما 🌹 🔹سلام علیکم با این جمله که " گیر انداختن مهدی اردنی داستان منحصر به فرد خودشو داره " قطعا شما این داستان رو ادامه میدید اما الله اکبر از این قلم و ذهن پویای شما از اونجای داستان که جیمز کشته شد حدسم این بود که ابو مجد نفوذی هست بسیار عالی تمام شد 🔹سلام خیلی ممنون داستان خوب و کامل و غافلگیر کننده بود به اندازه حرص کل داستان امشب خوشحال شدم و از تعجب کلی خندیدم😂 به قول رهبری همیشه شما را تحسین می کردم ولی الان تعظیم می کنم عالی بود منتظر حیفا ۳ و ۴ هستیم❤️ 🔹سلام. شب خوش. خدا قوت. خیلی خیلی خیلی خیلی ... خوشحالم. ولی فکر کنم امشب پی وی تون طوفان بشه.😅 منتظر پیامهای مخاطبین هستم😍😂😅 یعنی کیف کردین از عزاداری ما برای رباب هااااا خدا به همتون طول عمر با عزت بده😊
🔹سلام آقای حداد پور جهرمی. نمی‌خواستم براتون بنویسم چون بعید می‌دونم برسید که بخونید...اما با خوندن برام در گیری ذهنی و چالشی پیش اومد که برای خودم جالب بود... یعنی چند شبه هی تو مغزم این حرف ها رو بهتون میزنم ... گفتم بنویسم شاید خوندید و شاید حتی جواب هم دادید. اگر هم‌ نخونید حداقلی اینه که نوشتن باعث میشه مغزم خالی بشه و کمتر درگیر باشه... راستش من از کف خیابان و حجره پریا در تلگرام باشما آشنا شدم...اما بعد از مدتی ارتباطم با تلگرام و کانال شما قطع شد و دیگه مطالب و داستانهایتان را نخواندم تا اینکه در ایتا سر داستان و دوباره به کانالتان پیوستم... یعنی کلا ۴ تا داستان شما رو خونده بودم تا رسیدم به اول بگم که متاسفانه شاید هم خوشبختانه روزگار من را به آدمی تبدیل کرده که اگر مغزم را به پنج قسمت تقسیم کنیم در مواجهه با دیگران و مسایل حدود سه تا چهار قسمت از مغزم با دید شک و تردید به آن نگاه می‌کنه و حدود یک و در حالت خوب نهایتا تا دو قسمت از مغزم خوشبینانه به موضوعی نگاه می‌کنه... تا اینکه در مورد اون فرد و موضوع یا مطلب به نتیجه ای برسم و به اصطلاح برادریش بهم ثابت بشه تا بتونم یه اعتماد نسبی بکنم.... این را بگذارید کنار اینکه تقریبا آدم کمال گرایی هم هستم... اما نکته جالب برای خودم در داستان این بود که در روند داستان از همون ابتدا که بین نفر سوم و نفر چهارم که در کمین کاروان آمریکایی بودن درگیری پیش اومد و توجه بن هور به اون شورشی مرتد جلب شد... برام جالب بود که کفه خوشبین مغزم به اون شورشی مرتد یا همان ابومجد قوی تر بود...و این برام خیلی عجیب بود خیییلی...با جلوتر رفتن داستان حسی بهم میگفتی که بالادستی های اون مجاهدین عراقی اطلاعاتی مبنی بر رصد این چهار نفر داشتند...اون دعوا درگیری شاید عمدی بود...اون سه نفر باید شهید میشدن و در واقع ابومجد باید مورد توجه بن هور واقع میشد تا خودش صیاد بن هور بشه... خیلی برام عجیبه که هر چی ابومجد را در داستان دارید سیاه تر میکنید و شخصیتش را چون جاده ای تاریک که غرق در ظلمت هست دارین جلوه میدین ...اماااا...نمی‌دونم چرا حس میکنم همه اینا بازی ابومجد هست با بن هور و بالادستی های اون... به نظرم یه سیستم دقیق اطلاعاتی ابو مجدی را ساختند با هدف طعمه بن هور شدن...که بره و خودش صیادی بشه برای صید بن هور و اعوان و انصارش... در واقع طعمه اصلی بن هور بود... نمی‌دونم شاید خود ابومجد هم ندونه که چنین مهره ای هست... حتی اونجا که ابومجد داشت بانو رباب رو میکشت... با اینکه داشتم خفه میشدم..😭😭😭اما یکی تو مغزم می‌گفت...داره بیهوشش می‌کنه...نه نه نمیکشتش...اینها همه فیلم ابومجد هست برای جلب اعتماد... و این بارقه ی امید در مغزم در عین سیاه بودن ابومجد برام جالب بود... چند شب با فکر به این موضوع خوابم نمیبره. برای همین تصمیم گرفتم براتون بنویسم چطور به داستان و شخصیت ابومجد نگاه کرده و میکنم ... یک نگاه دوگانه...نگاهی که برای خودم هم جالب بود😳 هرچه هم ناله و نفرین مخاطبین را به ابومجد میخونم نمی‌دونم چرا کفه بدبین مغزم نمیتونه به کفه خوشبین غلبه کامل کنه...البته منم خیلی جاها از ابومجد و بهتره بگم تفکر و سالوس گونه بودن ابومجد ها ترسیدم.. اینکه چنین افرادی با این نوع تفکر کم نیستند و چگونه باید شناسایی کنیم و ازشرشون در امان باشیم...بالاتر بگم چگونه باید خودم رو از این گونه ابتلاها و امتحانات در امان بدارم...و چقدر توکل و توسل برای در امان ماندن لازم هست.... .اماااا....اما فکر میکنم این نور امید و باریکه خوشبینی برای اینه که روحیه کمالگرایم دوست داره داستانتون اینطور پیش بره که بانو حنانه و ولید و بالادستی های اونا این دفعه گل رو به دشمن زده باشن و یه نفوذ عالی توسط ابومجد برای شناسایی اونها کرده باشند...دوتا مطلب هم این قصه و ذهنیت را برام بیشتر تقویت کرد...یکی موبایل سوم بانو حنانه که فقط گاه گاهی زنگ میخورد و کم‌کم حس کردم اون پیامها فقط خبر از احوال ابومجد به بانو حنانه بود...حالا توسط کی نمی‌دونم... و اینکه اونجا که ولید نذاشت رباب ابومجد را بزنه.... ابومجد باید به بن هورمی‌رسید... اینم بگم من اصلا نمی‌دونم چند درصد داستان شما و شخصیتهای حقیقی هستند و چند درصد زاییده تخیل شماست...چون را هم نخوانده ام... اما عجیب روحیه کمالگرایم داره با قسمت بدبین مغزم میجنگه و عجیب دوست دارم ابومجد آخر داستان سفید بشه... یا اگر هم سفید نباشه اما ابومجد یه کار تمیز اطلاعاتی عملیاتی باشه تا توسط اون تیشه بزنند به ریشه شان ان شاءالله... در حالی که خودش هم نفهمه از کجا خورده...تا بفهمند که یدالله فوق ایدیهم... و بفهمند که مکروه و مکر الله ان الله خیر الماکرین...
نمی‌دونم شاید هم خیلی دیگه کماگرایانه و ماورایی فکر میکنم... ولی باید براتون می‌نوشتم که ببینید با مخاطب چه میکنید..😅😅😅 ولی دروغ چرا اگر ابومجد همون گرگ سیاه بی رحم باقی بمونه اون کفه بد بین مغزم که همیشه سنگین بوده شاید سنگین تر بشه...به نظرتون میتونم نیشخندهاش رو تحمل کنم؟؟؟؟ چه بر سر بخش سفید مغزم خواهد آمد را نمی‌دونم...🤔🤔🤨 و من الله توفیق. 🔹بسم الله الرحمن الرحیم دلم نیومد نظرمو برای شما ننویسم ممنون که مطالعه میکنید تقریبا در تمام داستان (از قسمت 3-4 به بعد) مطمئن بودم که ابومجد نفوذی ایران است. اولین شکم زمانی بود که وی در لحظه اخر به عملیات نابودی کاروان امریکا ملحق می شود و بعد از انجایی این نظریه قوت گرفت که نیروهای عراقی اجازه کشتن وی را نداشتند و به طرز معجزه اسایی نتوانستند او را از پایگاه امریکایی خارج کنند این برایم باور نکردنی نبود که کسی بتواند انقدر خوب نقش بازی کند که در چند سال بن هور نتواند مچش را بگیرد و همچنین در ازمون دروغ سنجی هم پاک بیرون امد، همچنین باورش سخت است که برای اینکار کسی از نیروهای خودی را بکشد تا جایی که یک جلسه به نفوذی بودنش شک کردم... ولی فکر کنم می ارزید چون هدف اصلی وی باید شکار بن هور، پدر معنوی حیفا و سه خواهرش باشد. همچنین تا حالا به خوبی جوزف را کشته و با عجله و حرکات متهورانه اش همه ی مهدی های دروغین و کسانی که خط فکری مشابه دارند را از پستو ها بیرون اورده و طعمه نیروهای اطلاعاتی کرده، همچنین میخواهد مهدی اردنی را که در این تور نیفتاده را به نام سفیانی شکار کند. در مجموع بین دو احتمال اینکه ابومجد نیروی یهود یا نیروی مقاومت باشد دومی بیشتر است و دلیل اصلی هم تاکید نیروهای مقاومت بر عدم حذف ایشان در ابتدا بود و همچنین اطلاعات غیرضروری که ابو مجد درباره زمان جابجایی اسرا از پایگاه امریکا داشت (نیروی استشهادی را چه به این چیزها) فکر کنم این راز را فقط بانو حنانه و امثال محمد می دانند نا همچین مهره استراتژیکی لو نرود همچنین نحوه خاک کردن دختر بانو حنانه نیز عجیب و مشکوک است. چه نیازی به این همه عجله بود؟! اگر ایشان زنده مانده باشه تعجب نمی کنم 🔹سلام آشفته از اقدامات ابومجد به سختی در حال خوندن داستان بودم که یک دفعه به تیترِ ایران_تهران_وزارت اطلاعات رسیدم چنان سکینه ای به قلبم نازل شد که خدا عالمه انگار یادم رفته بود که درسته ظلمت بسیاری داره دنیا رو میبلعه اما همچنان یاران واقعی و بی ادعای امام زمان سخت مشغول پاکسازی اون هستند. 🔹سلام خدا قوت چقدر نکات زیبا و مهم و حیاتی و بصیرت افزا و آموزنده در رمان هست ان شاءالله در این نهضت بیداری حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها موید و پایدار باشید 🔹سلام حاج آقا.این ابومجد خدا لعنت کرده حتی لیاقت یه انسان معمولی بودنم نداره چه برسه به امام زمان.واقعا یه نفر باید مواد مصرف کنه که خودشو در این حد بزرگ ببینه اونم همچین آدم خونخوار و جانی. حتی ایمانشم واقعی نبوده.بیشتر از سر عقده و حقارت نفسش بوده. و چقدر تاسف بار که افرادی هستن که اینارو قبول دارن.خطرناک تر از وجود همچین آدمایی به نظرم پیروان اونا هستن. میترسم در دامشون بیفتیم اونم با این نیرنگایی که اینا به کار میبرن.خدا خودش نجاتمون بده از گمراهی. 🔹سلام گاهی فکرمی کنم شاید ابومجد نفوذی مقاومت هست ورباب هم زنده هست😐 اگه آخرداستان این باشه تعجب نمی کنم ازاین تعجب می کنم که چطور یه نفرمی تونه تواسراییل تو دستگاه بن هور دور ازخانواده ۵سال دووم بیاره وانقدر حرفه ای و کارکشته باشه اصلا خانواده اش هم پذیرفتن😳 ولش کن مغزم رگ به رگ شد🤕 همون ابومجد بی شرف نامرد باشه راحتریم به شرط اینکه آخر قصه نابود بشه 🔹سلام خدا خیرتون بده انشاالله امروز برنامه گذاشتم قبل از اینکه قسمت آخر را بزارید یه بار دیگه از اول را بخونم حتی اگر شد چندین بار دیگه باید باز خوانی بشه و تک تک شخصیت ها واکاوی بشه به خصوص چی میشه توهم میزنیم و می‌رسیم به این نقطه؟
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
🔹سلام استاد ،مثل همیشه عااااااالی بود، حدس میزدم رباب زنده باشه ولی ابومجد رو فکر نمی‌کردم از خودمون باشه واقعا موندم، چقدر به بنده خدا فحش دادم که دیگه گردن شماست 😄 واقعا خدا خیرتون بده و بر توفیقاتتون بیفزاید ان شاءلله از طرف ما هم از آقا محمد و دوستانشون تشکر کنید همیشه برای سلامتیشون دعا میکنم و از خدا می‌خوام تا ظهور امام زمان علیه السلام زنده باشند و بعد در رکاب حضرت شهید بشن ان شاءلله. یاعلی التماس دعا 🔹حاج آقا فقطططططط میگم خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی خییییییییلی بدجنس هستید😒😒😒 چهارهزارنفر اینهمه برای رباب گریه کردن اینهمه اون ابو مجد فلک زده رو نفرین کردن حاج آقاااااااااا دوست دارم جیییییییغغغغغغغ بزنم موهامو بکشم واقعاآاااااا پیش بینی نشده هستید احسنت به شما و مغز فعال تون از اول هم که گفتم حیفای یک و دو ترسناک نیستن این شما و مغز شماست که ترسناک 🔹سلام و ادب. وای..... آقای جهرمی!! عالی بود، عالییی، عالیییییییی کیف کردیم اصن.... خیلی خفن تموم شد وای رباب:))))) چقدر ما حرص می‌خوردیم بابت اینکه ابومجدی به این خطرناکی وجود داشته.... وای خیلی خوب بوددددد یعنی ۵ سال صبر کردید؟! ۵ سال ابومجد برای بن هور نقش بازی کرده؟ اصلا نمیتونم حس و حالمو توصیف کنم هیچوقت بعد از تموم شدنِ یک داستان انننقدرررر حال خوشی نداشتم!!!! :))) دست مریزاد واقعا، خسته نباشید. 🔹سلام استاد هنرمند عزیز وای چه زیبا بود عاقبت حیفا۲ واقعا که ......🙌 🙌🙌 🔥آتش دل مان را باشجاعت علوی ایرانی چنان خاموش کردی که به شیعی بودن وایرانی بودن خودافتخارکنیم. 🔹شکوفتم 😍 انقدر دوست داشتم شخصیت ابومجد مثل شخصیت زهرا خانم تو باشه که نگووووووو.... خدا همه مجاهدین و سربازان حضرت حجت صاحب الزمان رو حفظ کنه و طول عمر باعزت بهشون بده که دل حضرت آقا رو شاد میکنن و به اسلام قدرت میبخشن. ان‌شاءالله همیشه قلمتون پربرکت باشه چون ما مردم هم با خوندن این دلاوری‌ها قلبمون محکم‌تر هست و این قدرت به ما هم پمپاژ میشه.✌️✌️✌️✌️✌️✌️ 🔹عااالی بود تو هر کدوم از داستان ها که به این خواهر های عجیب برخورد میکردیم فقط دلم میخواست بدونم اون پدری که اینا را تربیت کرده چه جوری و آیا ما میتونیم باهاش مقابله کنیم ولی فکرشا نمیکردم که حتی ی روز اینطوری بتونیم در جایی که فکر میکنه کارشا تموم کرده و کاری کرده کارستون گیرش بندازیم!!!! و اما لیلا امیدارم ی روز داستان هایی که از حاصل از هوش و ذکاوت و رشادت های لیلا باشه را با قلم شما بخونیم و لذت ببریم از این ققنوس برآمده از آتش که مطمئنا آموزش دیده برای آتش زدن بر تمام نقشه ها و توطئه ها علیه اسلام و تشیع 🔹از شما که آخوندی انتظار نداشتیم ما رو سرکار بزارید دیگه واقعا به چی توی دنیا اعتماد میشه کرد بیچاره ما خوانندگان رمان شما... چقدر با لحظه کشتن رباب گریه کردم انقدر ناراحت بودم که انگار خواهر خودمو جلوی چشمم از دست دادم چند مدت فقط به دل حنانه و صبرش ،و خون دل رباب فکر میکردم خدا لعنت کنه شیطونو به هر حال خوشحالم زنده س ان شاءالله سفید بخت بشن 🔹حاج آقا شما امشب گفتید هرکی از داستان لذت برده ولی واقعیت یه چیزی بالاتر از لذت یک کارگردانی عالی بعد اون پایان داستان غرور آفرین شنیدن و خواندن دعای عظم البلا و به پهنای صورت اشک ریختن و دعا برای آقامون دیگه چه لذتی بهتر از این و اشکی برای غریبی و مظلومیت نیروهای امنیتی مون که هر جوره پای کارند تا امنیت رو از هر لحاظ تامین کنند 🔹حیفا۲ به بهترین شکل تموم شد یه پایان درست... شاد و امیدبخش چقدر تو این روزها به چنین پایانهایی نیاز داریم قلمتون سبزِ سیدی ✅ 🔹باسلام طبق معمول فوق‌العاده بود البته از داستان ها مرموزتر خود شما هستید آقای نویسنده خدا قوت 🌹 🔹سلام آقای حدادپور اول یه هورااااااااااااا بگم، من و دامادم که در یک نهاد امنیتی کار می کنه و رمان حیفا و بیشتر کتاب‌های شما را می خونیم و تجزیه و تحلیل می کنیم. سر رمان حیفا به دامادم گفتم حسم بهم میگه ابومجد نفوذی هست ، اما وسط های نوشته یکم سرخورده شدم اما قسمت آخر متوجه شدم حدسم کاملا درست بود. بسیار سپاسگزارم از شما و از قلم توانمندی که دارید. ان شاءلله همیشه بدرخشید. 🔹سلام حاجی می‌دونستی خیلی دوست دارم امروز توفیق شد در خدمت حاجی طائب بودم در دلم یه شک کوچیک پیش اومده بود حاجی برطرفش کرد و از شما هم خیلی تعریف کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ پس خانم دکتر اشرفی گودرزی در خصوص رمان حیفا۲ که در کانالشون زحمت کشیدند👇
بسم الله و الحمدلله وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىّ‌ِ جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَ تجَعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نحَنُ نُسَبِّحُ بحِمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنىّ‌ِ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ سوره مبارکه بقره، آیه ۳۰ 🔴 اگر روزی حجت الإسلام حدادپور جهرمی بخواهند داستان حیفا را از ابتدای آن روایت کنند باید از این آیه آغاز نمایند؛ چرا که همین جوهره مقدسی که حضرت حق در وجود خلیفة الله به ودیعت نهاد، سرکشیِ ابلیس را آشکار نمود و موجب شد با قسمی که برای اغوای آدمیان یاد کرده بود، بن هورهای بسیاری را در سناریوهای مشابه در اعصار گوناگون تاریخ حیات بشر به بازی بگیرد تا مانع از فعلیت یافتنِ متعالی ترین استعداد انسان که همانا برقراری عدالت و دستیابی به رشد و تربیت برای تعالیِ مطلوب است گردد. ♦️سیر داستان نیز همین است که ابلیس خود را در بن هور آشکار می کند و حیفاها از نطفه ی نامشروع بن هور متکثر می شود تا به جادوی مشاطه ی خنیاگر، دخترکانی را بیاراید برای از پا درآوردنِ عابدهای بی بصیرتی همچون بلعم باعورا و پروراندنِ قدرت طلبانِ متوهمی مانند ابوبکر البغدادی، احمد الحسن بصری و سلسله ای از مدعیان دروغین ⁉️اما مگر ممکن است که در این آفرینش هدفمند و منظومه ی شگفت آور برای مهار بن هورها تدبیری صورت نگرفته باشد؟ ♦️اینجاست که از بانو حنانه ها، رباب زاده می شود که به سرانگشت اشارت و لطافتِ مادرانه، ام المحاسن شوند و با اقتداری که از سیده ی زنان عالم میراث گرفته اند، مجد و کرامت آدمی را در کیاست و فراستِ ابومجدها پرورش داده، بن هور را مقهورِ اراده ی خود کنند. ♦️و این حکایت همواره آبستنِ یک بعثت است. محمدهایی که برانگیخته می شوند تا در معیت آن یگانه ی دهر و خاتم انبیاء، اشداء علی الکفار، رحماء بینهم در میانه ی میدان ظاهر شوند و علم بر دوش گرفته بر سپاه خدعه و نیرنگ بتازند. ♦️حالا در کش و قوس زمان، روایتِ آشنای حیفا و حنانه، نویسنده ی صاحب سبکی مانند جناب حدادپور جهرمی را به ذوق آورده که در زمانه ی ما واژه ها و جمله ها را از عزلت خارج نموده و به کار گیرد تا در یک بازخوانیِ مهیج و خوش قریحه، به ژرفای حکایتها وارد شده، عملیاتهای جسورانه ی سربازان گمنام امام زمان "ارواحنافداه" را برای مخاطبین مشتاق در راستای تلنگر و تذکری با هنر و مهارتِ قلم به تصویر بکشد. ♦️گر چه طی این مسیر، هم پر افت و خیز است و هم شامل ممیزی های بسیاری می شود اما ثبات قدم ایشان در پشیمان نشدن و مداومت بر پیمودن راه، شایسته احترام و همراهیست. ✍ مریم اشرفی گودرزی ☑️ به وارد شوید. @PastoyeFarhangVaSiyasat