🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتهفتادوهشتم
فصل دوم :
🔵 خودم میدانستم استاد مقدم به چه
چیزی اشاره دارد اما چیزی نگفتم .
معلوم بود حسابی خسته شدن
با لبخند گفتم : استاد جانم واسه امروز
بسته دیگه بقیش بمونه فردا
🔶 نه نازنینم ، زهرا سادات مهربون فردا
نیستم میدونی که پنجشنبه ها باید برم
گلزار،با صدای ناراحت گفتم : اه یادم
نبود ... باشه استاد قشنگم
بلند شدم و وسایلم را جمع و جور کردم
رنگ استاد زرد بود ،در همین دو ماهی که
مشغول ضبط خاطرات بودیم کلی وزن کم
کرده بود،دلم برایش ضعف می رفت
ولی کاری از دستم برنمی آمد ...
❤️ زهرا سادات چیکار میخوای بکنی
با آقا رسول ؟؟؟
وای استاد گیرم انداختید بالاخره
راستش واقعا نمیدونم،باید سر فرصت
باهاتون مشورت کنم،کلی سوال دارم و
البته نگرانی،جواب مامانم که به راحله
خانوم منفی بود ولی خب ...
🔻باشه عزیزم بمونه سر فرصت صحبت
میکنیم،نسرین بهم گفت که بین دل و
عقلت جنگه، فقط اینو بدون که رسول
مثل پدرش و مرتضی یه قهرمانه ولی
قهرمان بودن دلیل خوشبختی تو نیست ،
تو باید طبق اصولی که یادت دادم به
جواب برسی
⚪️ چشم استاد ، چشم ، بدون مشورت با
شما که کاری نمیکنم ، فقط یه خواهش
دارم ازتون،فردا منم باهاتون بیام گلزار ؟
استاد مهربان پاسخ داد ، وا ...اینم دیگه
خواهش داره ،لطف میکنی نازنینم ...
میدونی که مهدا که درگیر زندگی خودشه ،
هدا هم که کلا ... پریدم و محکم ماچش
کردم ... اصلا حالا که اینهمه مشتاقی
پاشو بیا با هم بریم خونه راحله
🔸 وای نه استاد قیافمو ببینید ، زیر
ابروهامو سیبیلامو..... با خنده گفت :
خجاااالت بکش زهرا سادات ...
از موی سفید من خجالت بکش حداقل،
خجالت نداره که استاد دلم میخواد اونا
همیشه منو عین پنجه آفتاب ببینن ، والا
تو دلشون نگن چه عروس هپلی ...
🟢 خنده استادم بلند شد،کیف میکردم
وقتی میخندید ،خدا نگهت داره دختر
بلا ... هرکی تو رو بگیره پیر نمیشه ...
ولی در نهایت دلم نیامد این فرصت را از
دست بدهم ، رفتم سرویس و دستی به
صورتم کشیدم و کفشهایم را هم با
دستمال کاغذی تمیز کردم و با هم راهی
شدیم .....
🔺صاحب مکیال المکارم می نویسد:
🔷 یکی از دوستان صالح من در عالم خواب مولا صاحب الزمان سلام الله علیه را دید که فرمود:
🔹 من دعاگوی هر مومنی هستم كه پس از ذكر مصائب حضرت سيدالشهدا سلام الله علیه برای تعجیل فرج و تایید من دعا كند!
📚 مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹
🔻 اولین دعای ما هنگام جاری شدن اشکها در مجالس عزا، دعای فرج منتقم است ...
🆔 eitaa.com/emame_zaman
🌿با زبان مسخره کردن که بدیهی است خطاست
پس چرا آتش به دوزخ میدهید با این زبان...
#شکسته_پیشرفته
#خط_خودکاری
ر😁وی وزن و قافیش پیگیر نباشید
یک جمله خوندم
خوشم اومد گفتم یک بیت شعر بگم
این بیشترین تلاشی بود که داشتم و از خودم راضی هستم و انشالله تا سه سال اینده بهتر میشه یقینا
این رو گفتم که همیشه شاکر پیشرفتمون باشیم تا نا شکر نیما خالی وجودیمون
چون شکر برکت میاره ولی ناشکری احساس بد وناراحت کردن خدا رو به دنبال داره
کسانی که میخوان کانال خوشنویسی بزنن امروز روز خوبیه
به یاد شیرخواره امام حسین ع به یاد علی اصغر ۶ ماهه حسین ع
کانالتون رو بزنید
حتی در خوشنویسی فقط ۵ تا ۱۰ درصد بلد هستید حتما امروز استارت بزنید و شاکر هنرتون باشید
در قدم اول هم دوستاتون و فامیلاتون و هنرمندهای علاقه مند به خوشنویسی رو عضو کانالتون کنید و اگر جایی هم تدریس میکنید شاگرداتون رو بیارین توی کانالتون تا اونها هم رشد بیشتری داشته باشند
از امروز بهانه شد یک کار خوب رو استارت بزنم که اگاهانه از این به بعد مطالب خوب رو به شعر تبدیل کنم
🌹ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة
یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
#محرم
#شکسته_پیشرفته
هدایت شده از همیاری طلاب مشهد 🇮🇷🇱🇧
🚫 هشدار
🛑 این روش جدید کلاهبرداری و خالی کردن کارتها است
❌ به هیچ عنوان وارد امثال این لینکها نشوید و چنین پیامهایی را فورا حذف کنید
#نشر_حداکثری
🇮🇷 @HamYary 🇮🇷
🌿🌹از کوتهی ماست که دیوار بلند
چقدر مضمون شعر بلند است
واقعی کمی فک کنیم گاهی مشکلات بزرگ نیست
و ضعف ما هست که مشکلات کوچک خودشون رو بزرگ نشون میدن...
موافقید؟
@borji_1400
تحریر جمله دلم با غیر تو کی گیرد آرام به خط شکسته پیشرفته
برای دیدن فیلم تحریر به نشانی زیر مراجعه نمایید 👇
https://www.aparat.com/v/8bInX
.
❤️یا حضرت رقیه
ی کار دلی برای خانم حضرت رقیه
میخوام برم روی گلاسه چاپش کنم برای اتاق کارم
@mohammad_amin_borji
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتهفتادونهم
🔶 داخل ماشین سکوت بود ...
استاد خیره به بیرون نگاه میکرد...
هوای سرد زمستان بدون برف
این هوا را دوست نداشتم
به عمد از مسیرهایی میرفتم که بنر
سردار سلیمانی را نبیند ولی مگر میشد
هرجا که چشمش به عکس سردار
می افتاد آهی میکشید ...
🔵 زنگ زدیم و داخل شدیم
در را جمیله خانم به رویمان باز کرد
تنگ استاد مقدم را در آغوش کشید
هر دو اشک میریختند
استاد به جمیله خانوم گفت :
چطوری خانم دکتر ؟ بچه هات چطورن ؟
آقای دکتر خوبن ؟
🔴 جمیله هم با اشتیاق جواب میداد :
دستبوسن استاد ، خدا سایه شما رو
نگهداره ، همه ما خوبیم تا وقتی که
هستید، راحله خانم کجاس پس
نمیبینمش؟ اتاق خوابوندیمش ، سالن
یه کم سرده براش، بفرمایید بفرمایید از
این سمت پرستارش تازه رفته
جمیله خانم مرا هم حسابی تحویل
گرفت وارد اتاق شدیم، راحله خانم
چشمهایش را باز کرد و چند لحظه خیره
نگاه کرد بعد بغضشترکید طیبه جانم ...
طیبه جانم ...
🟢 با لهجه قشنگش شروع کرد برای طیبه
ی خودش آواز خواندن لالایی میخواند و
استاد در حالیکه دستهای راحله را ماساژ
میداد اشکهایش را پاک میکرد
بسته راحله خانوم،نکن با خودت ...
ببینکیو آوردم،زهرا ساداته،نگاهش کن
💙 راحله خانوم نگاهم کرد و دستهایش
را برای در آغوش کشیدنم باز کرد
خجالت میکشیدم و حس غریبی داشتم
کناری زیر تخت نشستم و این دو زن را در
سکوت تماشا کردم عکس شهدا بالای
تخت بود.