#عبرت روزگار
سرنوشت دو کرمانی در طول انقلاب
۱-هاشمی رفسنجانی
۲- شهید سلیمانی
مقایسه کنیم زندگی و مرگ هر دو را
زحمات و بهرمندی هر یک از سفره انقلاب
یکی با ادعا
یکی بی ادعا
یکی طرفدار سرمایه داری
یکی خاکی و طرفدار محرومین و مستضعفین
یکی طرفدار مذاکره و ذلت دربرابر دشمن
یکی طرفدار مقاومت وعزت همیشگی
یکی چهل سال درپستهای مملکتی
یکی چهل سال در جبهه های مقاومت
یکی همسر و فرزندانش فتنه گر و آقازاده و بهره مند سفره انقلاب
یکی همسر وفرزندانش الگوی زینبی و علوی
یکی مغایر با خط امام ورهبری
یکی تا آخرین لحظه در خط امام ورهبری
یکی در سقوط عزت
یکی در سعود عزت
یکی مرگش در استخر فرح
یکی مرگش شهادت در راه خدا
یکی مرگش در بی تفاوتی ملت
یکی مرگش در توجه و ناراحتی ملت
یکی جمعیت تشییعش در حدمعمولی
یکی جمعیت تشییعش در حد امام ره
یکی دفن زورکی در کنار امام ره
یکی دفن در جایی خاکی و معمولی
یکی سنگ قبرش میلیاردی
یکی سنگ قبرش سرباز ولایت. .. و مثل قبور سایر شهدا
یکی .....
یکی ....
روحت شاد سردار دلها
که هم زندگی ات
وهم شهادتت
باعث برکت و زنده شدن خط امام ورهبری شد.
#شهیدسلیمانی
#عبرت
#مهندسی_فرهنگی
https://eitaa.com/joinchat/1801519111Cba7e16497a
*🔴 زلزله تقریبا" ده ثانیه احساس شد.*
اما میلیون ها نفر به خیابان ریختند. نیمه برهنه، با دست خالی ، بدون سوئیچ ماشین، سند خانه، دسته چک و حتی مدارک شناسایی... میلیون ها نفر همه آن چیزهایی که یک عمر برای داشتن شان جنگیدند، عرق ریختند یا خون دیگران را در شیشه کردند را بدون لحظه ای درنگ رها کردند و فقط جان ناقابل را برداشتند و به خیابان زدند...
میلیون ها زن طلاهای عزیزشان، چکمه هایی که روزها پاساژها را برای خریدن شان وجب کرده بودند، یخچالی که دوستش داشتند، دکوری که ده بار برای چه جور چیدنش با همسرشان جوری بحث کرده بودند انگار مهمترین اتفاق زندگی است، غذایی که برای پختنش از صبح زحمت کشیده بودند... را از یاد بردند و گریختند.
*میلیون ها نفر حتی یادشان رفت کی هستند؟*
تا دقایقی پدر و مادر و همسر و فرزند و معشوقه از یادشان رفت. همه آن چیزهایی که یک روز با اطمینان می گفتند امکان نداره یه ثانیه از یادم بره!
هیچکس به فکر این نبود که فلان لباس مارک، فلان کفش گران قیمتش را با خودش بردارد. یا حتی مدرک تحصیلی و حکم انتصاب به عنوان مدیر فلان جای مهم که برایش زیرآب صدها نفر را زده بود، بدون وضو رفته بود صف اول نماز جماعت اداره، حاجی فلانی سفارشش کرده بود ...
*میلیون ها نفر فقط فرار کردند،* از ترس فرو ریختن سقفی که برای خریدنش، برای اجاره کردنش، برای پرداخت قسط هایش روزها و شب ها زحمت کشیده بودند.... از ترس سقفی که بخشی از عمر و سلامتی شان را برای داشتنش حراج کرده بودند.
آن چند دقیقه محشر بود. میزان شجاعت آدم ها، میزان عشق و وفاداری شان به خانواده، میزان ادعاهایشان حداقل به خودشان و اطرافیان شان ثابت شد.
تلخ بود اما آن چند ثانیه را دوست دارم. برای اینکه هزاران بار در ذهنم با آن مواجه شده ام، اینکه تا دقیقه دیگر هیچکدام مان ممکن است نباشیم. اینکه مرگ به اندازه زندگی واقعیت دارد.
*♦️درس عبرتی بود برای ما که عبرت نمی گیریم. مایی که بعد از آرام شدن نسبی اوضاع در هر حادثه ای دوباره همان موجودی می شویم که بودیم...*
#زلزله
#تعلق_بدنیا
#عبرت
#مهندسی_فرهنگی
https://eitaa.com/joinchat/1801519111Cba7e16497a