#معرفی_کتاب
بخشی از کتاب "ستاره ها چیدنی نیستند" نوشته ی محمدعلی حبیب الهیان :
"... ناگهان ماشا از روی صندلی بلند شد و به طرف سن حرکت کرد و همین طور که می رفت با اشاره از دکتر مجیدی خواست که اجازه بدهد چند کلامی صحبت کند. سارا دهانش باز مانده بود و چشم از ماشا برنمیداشت. متعجب مانده بود که او چه چیزی می خواهد بگوید... دکتر مجیدی هم با کمی تعجب و لبخند ماشا را همراهی و تأیید کرد. همه کنجکاو شده بودند که چه شده! ماشا در کنار خانم مجیدی قرار گرفت و گفت:
خانم ها و آقایان!
من می خوام از یه مطلب مهم توی زندگیم حرف بزنم. اینقدر مهم و بزرگ که نمی تونستم تمام اون شگفتی و هیجان درونیم رو توی خودم نگه دارم. حتماً باید با جمعیتی مثل شما در میون میذاشتم...
ماشا مکثی کرد و نگاهی به سارا انداخت و در ادامه گفت:
من می خوام از اتفاقاتی بگم که این هفته ها برای من و دوستم سارا افتاده. ما هر دو تفکرات تقریباً نزدیک به هم داشتیم. مشکل اصلی سارا با اسلام، مسئله حجاب بود و البته من مشکلات دیگه ای هم داشتم. تا اینکه متوجه شدم که سارا داره در مورد اسلام تحقیقاتی میکنه و احساسم این بود که داره در مورد تفکرات و باورهای قبلی خودش سست میشه. نمیخواستم این اتفاق بیفته. برای همین به سارا گفتم که از دکتر تهرانی بخواد تا چند دلیل منطقی درباره پوشش بیاره و انتظار داشتم هیچ دلیلی وجود نداشته باشه و سارا راهی رو که شروع کرده برگرده...
یه روز به او چیزی گفتم که خیلی به هم ریخت و فکرش مشغول شد. گفتم اگه دکتر تهرانی یا هر کس دیگه بتونه ۵ دلیل قانع کننده درباره پوشش بیاره، من جلوی دوربین رسانه ها و توی دانشگاه، خودم رو از معدود مسیحی های با حجاب روی کره زمین معرفی می کنم. خب... الان من اومدم اینجا. دوربین رسانه ها نیستن اما تک تک شما یک رسانه اید. امروز در برابر شما می خوام اعلام کنم که من، ماشا فرگوسن با افتخار یک محجبه ام! یک محجبه ی مسلمان!
دکتر مجیدی، خانم حکیمی، سارا و مسلمانانی که در جلسه حاضر بودند، همه با ذوق و اشک به ماشا نگاه می کردند. سارا و دکتر مجیدی بهت زده هم بودند! ماشا روسری سبز رنگی را از کیف دستی اش بیرون کشید و روی سرش انداخت. همه با دقت و کنجکاوی به رفتار او نگاه می کردند. ماشا روسری را روی سرش مرتب کرد، زیر آن را گره زد و دستی روی آن کشید تا صاف شود. بعد در حالی که لبخند شوق بر لب هایش نقش بسته بود، گفت:
می خوام از دوست عزیزم سارا تشکر کنم که دوستی با او باعث آشنایی من با این مرکز و خانم دکتر مجیدی شد.
خانم دکتر عزیز! ممنونم از شما به خاطر این پنجره ی زیبایی که به روی نگاه من به زندگی باز کردین."
@mohebb_ir